جامعه بشري در طول تاريخ متحمل دردها، رنج ها و مصيبتهاي بسياري بوده است. پيشرفت فناوري نيز تاكنون نه تنها نتوانسته است اين درد بزرگ را درمان كند، بلكه بر شدت آن افزوده است. براي اينكه با اين درد بيشتر آشنا شويد، از يك مثال شروع مي كنم. فردي را در يك خانواده نسبتا" مرفه اروپايي در نظر بگيريد. صبح كه از خواب بيدار مي شود، غذا مي خورد، سر كار مي رود. عصر از سر كار برگشته و وقت فراغت خود را با خانواده يا سرگرمي هاي ديگري پر مي كند. شب به بستر رفته و مي خوابد. فردا صبح مجددا" از خواب برخواسته و كارهاي روز قبل را تكرار مي كند. اين چرخه ساليان سال ادامه پيدا مي كند تا اينكه فرد مورد نظر عمرش را به شما مي دهد. حال يك فرد معمولي در ايران خودمان را تصور كنيد. تقريبا" همان چرخه اي را كه فرد اروپايي طي مي كرد، طي مي كند. با يكسري تفاوت در جزئيات. به عنوان مثال در برنامه اين يكي نماز خواندن وجود دارد و در برنامه آن يكي پارتي هاي شبانه. ولي سير كلي زندگي هر دو يكسان است و هر دو به مدت دهها سال، يك چرخه خشك و ثابت را طي مي كنند.
اما وجود اين چرخه كه هم اكنون در زندگي اكثر انسان ها وجود دارد، چه اشكالي دارد؟ بزرگترين اشكال اين چرخه آن است كه فرد را در خود محدود كرده است. به عبارت بهتر، فرد در عين توانايي براي آزادي از اين چرخه، خود را درون آن اسير و محدود كرده است. لذا مي بينيم كه اكثر انسانها پس از طي كردن مراحل اوليه زندگي شامل مراحل تحصيل، ازدواج، يافتن شغل و...، ديگر تحول محسوسي در زندگي شان ايجاد نمي شود. همين كه يك فرد به مدت دهها سال در يك سطح باقي مي ماند، خود بزرگترين عيب است. چرا؟ زيرا همه افراد در درون خود قابليت پيشرفت دارند و وقتي كسي سرمايهاي داشته باشد و آنقدر از آن استفاده نكند تا از دستش بدهد، قطعا" ضرر كرده است. مخصوصا" اگر سرمايه او قابل جبران نباشد مانند عمر و جواني و... .
فكر مي كنم تا حدودي متوجه شده باشيد منظور نگارنده از بزرگترين درد زندگي بشر چيست. بزرگترين درد زندگي بشر، اسارت درون چرخه عادتهاست كه ناشي از عدم استفاده از قوه تفكر است. اينكه گفته اند ساعتي تفكر، با ارزشتر از هفتاد سال عبادت است، اينجا مفهوم پيدا مي كند. بشر امروز آنچنان خود را سرگرم زندگي كرده است كه فرصتي براي فكر كردن نمي يابد. چرا كه اگر بخواهد به مسائل اساسي زندگي بيانديشد، به سوالاتي نظير از كجا آمده ام؟ چرا آمده ام؟ به كجا خواهم رفت؟ و... آنگاه وجدانش اجازه نخواهد داد كه در اين قالب كليشه اي زندگي كند و او را به شكستن اين حلقه خودساخته تحريك خواهد كرد. لذا آنهايي كه قدري در اين زمينه حرفه اي ترند، با استفاده از مواد مخدر، خوردن زهرماري هاي مست كننده، موسيقي هاي آنچناني و انواع روشهاي زايل كننده عقل، به عالمي ديگر ميروند و اساسا" خود را فراموش مي كنند و چراغ تفكر را خاموش.
براي اينكه اين مطلب قدري كاربردي تر باشد، از زندگي دانشجويي خودمان شروع مي كنيم. يك دانشجو در بهترين دوران زندگي و در بالاترين درجه از قدرت جسمي و فكري خود وارد دانشگاه مي شود. افراد زيادي بوده اند كه در همين سنين جواني توانسته اند بخشي از استعدادهايشان را شكوفا كرده و نام خود را در تاريخ برجسته كنند. بسياري از رياضي دانان، فيزيكدانان و... كه داراي شهرت جهاني مي باشند، در سنين بين 20 تا 30 سالگي مهمترين نتايج علمي خود را بدست آورده اند. تعداد قابل توجهي از جوانان هموطن در همين سنين دانشجويي در جنگ تحميلي توانسته اند به درجات عالي نظامي دست يابند كه به طور معمول كسب آنها حداقل 30 سال زمان مي برد. بسياري از ورزشكاران در همين سنين موفق شده اند عناوين جهاني كسب كنند. و دهها زمينه مختلف ديگر كه مي توان نمونه هايي را معرفي كرد. نگوييد اين افراد استعداد داشته اند و ما نداريم. استعداد چيزي است كه به نسبت كم و زياد درون ذات همه افراد بشر وجود دارد. عامل اصلي كه باعث موفقيت مي شود، خود استعداد نيست. بلكه توجه به آن استعداد و پرورش و مجال شكوفايي دادن به آن است. در واقع اين اراده فرد است كه او را به اوج قله ها مي رساند.
پس به راحتي مي توان به اين نتيجه رسيد كه هر جوان دانشجويي مي تواند قهرمان المپيادهاي علمي شود، مي تواند يك عارف الهي شود، مي تواند يك ورزشكار مطرح شود، مي تواند يك هنرپيشه شاخص شود، مي تواند فرمانده لشكر شود، مي تواند... مي تواند... مي تواند و.... . تنها دليلي كه اين اتفاق براي اكثر دانشجويان نمي افتد را به راحتي مي توان از بررسي عملكرد خود آنها تشخيص داد. دانشجويي كه چند ساعت در شبانه روز مشغول چت مي باشد، دانشجويي كه دو ساعت از بهترين اوقاتش را صرف ديدن يك مسابقه فوتبال مي كند، دانشجويي كه چند ساعت از شبانه روز را صرف گپ زدن هاي كم ارزش يا بي ارزش با رفقا (هم جنس و غير همجنس) مي كند، دانشجويي كه هر وقت او را مي بيني، مشغول دانلود فيلم است، دانشجويي كه دست از سر بازي هاي رايانه اي برنمي دارد، دانشجويي كه خيابانگردي پاي ثابت برنامه روزانه اش است، دانشجويي كه... دانشجويي كه... دانشجويي كه.... .
فعلا" از ساير زمينه هاي پيشرفت صرفنظر مي كنيم و فقط به پيشرفت تحصيلي مي پردازيم. كافيست آماري تهيه شود از ميزان وقت مفيدي (مفيد يعني اينكه متوجه باشد دارد چكار ميكند) كه يك دانشجو براي مطالعه و پژوهش صرف مي كند. خود اين آمار نشان خواهد داد كه عمده دانشجويان به راحتي مي توانند معدل خود را ارتقا دهند، به راحتي مي توانند چندين مقاله ISI در رزومه علمي خود ذخيره كنند، به راحتي مي توانند زمينه را براي زندگي شغلي و يا تحصيلي پس از پايان يك دوره تحصيلي آماده كنند. اما چند درصد چنين كارهايي مي كنند؟ اصلا" چند درصد از دانشجويان به فكر انجام چنين كارهايي هستند؟
عامل اين غفلت بزرگ، عدم تفكر درباره مسير زندگي مي باشد. اگر ياد بگيريم كه در زندگي تفكر كنيم و متوجه مبدا و مقصد زندگي باشم، هيچگاه گرفتار عادت نشده و در چرخه زندگي اسير نمي شويم. اگر از اين چرخه بيرون بياييم مي توانيم به اهدافي كه در زندگي براي خود ترسيم كرده ايم برسيم. گرچه هيچ هدفي در زندگي بزرگتر از كشف حقيقت نيست و تمام اهدافي كه بشر مي تواند براي خود در نظر بگيرد در مقايسه با اين هدف، كوچك به نظر مي آيد. با توجه به بي نهايت بودن حقيقت، لذت كشف حقيقت نيز بي نهايت خواهد بود. لذا بهترين هدف ممكن براي يك انسان اين است كه هر چه بيشتر بر مدار حقيقت زندگي كرده و خود را به حقيقت نزديك كند. اينكه گفته اند بايد در مقابل اوامر خداوند تسليم باشيم، دقيقا" به همين دليل است كه او حقيقت مطلق است و ذره اي باطل در ذات او راه ندارد. لذا دستوراتش همگي منطبق با حقيقت و حركت دهنده انسان به سوي حقيقت است. پس تسليم شدن در مقابل حقيقت يعني تسليم شدن در برابر خداوند و بي توجهي به حقايق مساوي است با غفلت از خداوند.