شهید ظفر خالدی با 11 سال و 7 ماه سن، کوچکترین و کم سن و سالترین شهید کشور است که دوم مردادماه سال 1349 در روستای تنگ کلوره از توابع شهرستان لردگان این استان متولد شد و افتخار بزرگی برای اهالی چهارمحال و بختیاری را رقم زد.
وی نخستین بار از طریق تیپ 14 امام حسین (ع) به جبهه اعزام شد و همراه پدر و برادرش در چند عملیات از جمله عملیات فتح، خرمشهر و رمضان شرکت کرد و در نهایت در عملیات رمضان که در 23 ماه مبارک رمضان سال 61 صورت گرفت، در حالی که 11 سال بیشتر سن نداشت در شلمچه و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کوچکترین شهید کشور ملقب شد.
به گزارش تسنیم، مریم خالدی خواهر شهید اظهار داشت: خانواده ما دارای 5 فرزند شامل سه خواهر و دو برادر بود که من در سن14 سالگی ازدواج کردم و در زمان جنگ 19 ساله بودم و 5 سال از ازدواجم گذشته بود. برادرم در آن زمان تنها 11 سال و 7 ماه داشت و با وجود اینکه در همه کارها از جمله تحصیل، ورزش و بسیج فعال بود باز هم دست از فعالیت بر نمیداشت و به دنبال راهی برای دفاع از کشور بود همچنین با وجود سن کمش چندین بار برای سلامتی رزمندگان مجروح خون اهدا کرده بود.
وی ادامه داد: برادرم با معدل 20 همه مقاطع تحصیلی را تا کلاس هفتم پشت سر گذاشت و با وجود اینکه شاگرد ممتاز مدرسه بود از زمان تشکیل بسیج نیز یکی از اعضای فعال پایگاه بسیج شد و در ورزشهای مختلف از جمله کوهنوردی و تکواندو نیز فعالیت میکرد. در سال 61 پدرم در یکی از عملیاتها مجروح شد، به تازگی از منطقه بازگشته بود و در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری بود که در آن زمان ظفر به دنبال فراهم کردن شرایط برای اعزامش به جبهه بود و به خاطر شرایط خاص پدرم، من و مادرم نگران سلامتی ظفر بودیم و از اعزام به جبهه او در آن شرایط مخالفت میکردیم زیرا که سن کمی داشت و حتی لباس رزم هم اندازه او نبود.
خواهر شهید تصریح کرد: به علت سن کم و مخالفتهای ما، برادرم نتوانست از طریق سپاه شهرکرد اعزام شود اما با کمک دوستانش به سپاه بروجن معرفی شد و به خاطر سوابق فعالیتش در بسیج و اصرار خودش از طریق سپاه بروجن در سال 61 به جبهه اعزام شد. برادرم زمانی که جنگ آغاز شد دورههای آموزشی را به همراه دوستانش در اصفهان گذرانده بود. دفاع از شهر خرمشهر اولین عملیاتی بود که ظفر در آن شرکت کرد که طبق صحبتهای خودش در آن عملیات ترکشی به کمرش اصابت میکند و چند روزی مابین شهدا بیهوش بر زمین میماند تا اینکه منطقه توسط نیروهای خودی از عراقیها پس گرفته میشود و در زمان انتقال شهدا از زنده بودن برادرم نیز اطمینان حاصل و به استان منتقل میشود.
وی گفت: بعد از آن عملیات برادرم تا چهلم دوستان شهیدش در استان ماند و سپس با همکاری برادر بزرگترم، خدارحم، که در آن زمان 23 ساله و یک دختر 30 روزه نیز داشت مجدد به جبهه اعزام شد و مخالفتهای من و خانواده هیچ تأثیری در اعزام آنها نداشت. حتی به آنها گفتیم به علت مجروح بودن پدر و بیمرد بودن منزل یکی از شما بروید اما برادرم میگفت ما از هم جدا نمیشویم و با هم به منطقه میرویم.
با وجود اینکه 40 سال از شهادت این دو برادر گذشته بود اما داغ برادران برای خواهر زجر دیده همچنان تازه بود و با هر سوال و خاطره، بغض چند سالهاش میترکد و با اشک چشم از فراق برادرهایش اینگونه سخن میگوید: زمانی که برادرهایم به جبهه رفتند، در فراقشان به شدت بیتابی کردیم و در نهایت پدرم را برای بازگرداندن برادران راهی منطقه کردیم و به اصرار گفتیم:«حداقل ظفر را با خود برگردان».
خواهر شهید ادامه داد: بعد از یک روز پدر همراه با ظفر برگشت اما برادرم از اینکه او را از جبهه بازگردانیم بسیار ناراحت بود، ناراحتی او تا حدی بود که آن شب غذا هم نخورد و نیمه شب از خواب بیدار شد و با گریه گفت:«من نمیتوانم اینجا بمانم، توان ماندن ندارم، باید بروم».
وی بیان کرد: صبح فردا وسایلش را جمع کرد و بدون توجه به مخالفتهای ما از منزل به قصد جبهه بیرون رفت، تا نیمههای راه به دنبالش رفتم، اصرارش کردم، گریه کردم که نرود ولی توجهی نکرد و گفت:« اسلام در خطر است باید بروم». باورم نمیشد که انقدر شجاعت داشته باشد که به تنهایی به جبهه برود لذا رفتنش را باور نکردم و بدون خداحافظی از نیمه راه برگشتم اما او رفت و فردای آن روز نامهای از جهبه به دستمان رسید و متوجه شدیم ظفر پیش برادر بزرگمان است و آن روز آخرین باری بود که برادرم را دیدم و حسرت خداحافظی گرم و حتی روبوسی بر دلم ماند.
خالدی تصریح کرد: چند روز بعد از این نامه در عملیات شلمچه در اولین گروه اعزامی به خط مقدم بودند و در همان عملیات به شهادت رسیدند اما بعد از 17 سال مفقودالاثری در تفحص شهدا استخوانهایشان در حالی که هر دو برادر در بغل یکدیگر بودند پیدا شد.
وی گفت: ظفر فردی مهربان و مردم دوست بود و به فقرا کمک میکرد، برادرم سنی نداشت اما نماز اول وقتش ترک نمیشد، همیشه در دعاهای کمیل، زیارت عاشورا، نمازجمعه و برنامههای بسیج به صورت فعال شرکت میکرد، ظفر با همه فرق داشت و کل زمان خود را در برنامههای مذهبی میگذراند و کمتر در منزل دیده می شد.
وی ادامه داد: همیشه در جمع خواهران میگوییم کسی که برادر ندارد هیچ کسی را ندارد چرا که برادر یعنی عزت، آبرو و پناهگاه خواهر، برادرهایم همیشه نگران حال ما بودند و حتی زمانی که ازدواج کردم خرید منزلم را انجام میدادند تا من اذیت نشوم. خدا کند هیچ خواهری داغ برادر نبیند، داغ برادر سختترین داغ است اما باید راهشان را ادامه دهیم ولی متاسفانه این روزها برخی از جوانان قدر برادران شهیدمان را نمیدانند و راه و مسلک و حتی اخلاقشان با این شهدا فرق دارد.
خالدی اظهار کرد: برادرم با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود نماز و روزهاش ترک نمیشد و در وصیت نامهاش به قدردانی از رهبر و اطاعتپذیری از ولایت فقیه بسیار توصیه کرد اما جوانان امروز از این راه و روش فاصله گرفتند و کمی متفاوت شدهاند حتی درک جملات برخی از شهدا برای آنها سخت است.
خواهر شهید از این رسانه خواست تا درد دلش را به گوش مسئولان برساند و گفت: زمانی که مادرم در قید حیات بود به علت سختیهایی که در طول زندگیاش کشیده بود و بیماریهای متعدد، هر روز برای یک عمل یا درمان بیماری در بیمارستان بود و هیچ کدام از مسئولان حال این مادر شهید را نپرسیدند و نفهمیدند که چگونه روزگار را سپری میکند و هزینه درمان دارو و یا عملش را چگونه تهیه میکند.مادرم تا پایان عمرش مستأجر بود و برای تامین هزینه بیماری و اجاره خانهاش با مشکلات مالی روبرو بود. بعد از فوت مادر، ما هم با مشکلات مالی زیادی روبرو بودیم.
خالدی با بغضی در گلو خاطرنشان کرد: چرا مسئولان و بنیاد شهید سراغی از خانوادههای شهدا نمیگیرند؟ مسئولان کجای کار هستند؟ یک زن تنها در این اوضاع سخت اقتصادی چه کند؟، متأسفانه خانوادههای شهدا فراموش شدهاند و مسئولان باید جوابگوی این همه سختی ایجاد شده در زندگیها باشند.حقوق این خانواده بدون پسر ضایع شده است که مسئولان باید جوابگو باشند.
وی نخستین بار از طریق تیپ 14 امام حسین (ع) به جبهه اعزام شد و همراه پدر و برادرش در چند عملیات از جمله عملیات فتح، خرمشهر و رمضان شرکت کرد و در نهایت در عملیات رمضان که در 23 ماه مبارک رمضان سال 61 صورت گرفت، در حالی که 11 سال بیشتر سن نداشت در شلمچه و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و به کوچکترین شهید کشور ملقب شد.
به گزارش تسنیم، مریم خالدی خواهر شهید اظهار داشت: خانواده ما دارای 5 فرزند شامل سه خواهر و دو برادر بود که من در سن14 سالگی ازدواج کردم و در زمان جنگ 19 ساله بودم و 5 سال از ازدواجم گذشته بود. برادرم در آن زمان تنها 11 سال و 7 ماه داشت و با وجود اینکه در همه کارها از جمله تحصیل، ورزش و بسیج فعال بود باز هم دست از فعالیت بر نمیداشت و به دنبال راهی برای دفاع از کشور بود همچنین با وجود سن کمش چندین بار برای سلامتی رزمندگان مجروح خون اهدا کرده بود.
وی ادامه داد: برادرم با معدل 20 همه مقاطع تحصیلی را تا کلاس هفتم پشت سر گذاشت و با وجود اینکه شاگرد ممتاز مدرسه بود از زمان تشکیل بسیج نیز یکی از اعضای فعال پایگاه بسیج شد و در ورزشهای مختلف از جمله کوهنوردی و تکواندو نیز فعالیت میکرد. در سال 61 پدرم در یکی از عملیاتها مجروح شد، به تازگی از منطقه بازگشته بود و در یکی از بیمارستانهای مشهد بستری بود که در آن زمان ظفر به دنبال فراهم کردن شرایط برای اعزامش به جبهه بود و به خاطر شرایط خاص پدرم، من و مادرم نگران سلامتی ظفر بودیم و از اعزام به جبهه او در آن شرایط مخالفت میکردیم زیرا که سن کمی داشت و حتی لباس رزم هم اندازه او نبود.
خواهر شهید تصریح کرد: به علت سن کم و مخالفتهای ما، برادرم نتوانست از طریق سپاه شهرکرد اعزام شود اما با کمک دوستانش به سپاه بروجن معرفی شد و به خاطر سوابق فعالیتش در بسیج و اصرار خودش از طریق سپاه بروجن در سال 61 به جبهه اعزام شد. برادرم زمانی که جنگ آغاز شد دورههای آموزشی را به همراه دوستانش در اصفهان گذرانده بود. دفاع از شهر خرمشهر اولین عملیاتی بود که ظفر در آن شرکت کرد که طبق صحبتهای خودش در آن عملیات ترکشی به کمرش اصابت میکند و چند روزی مابین شهدا بیهوش بر زمین میماند تا اینکه منطقه توسط نیروهای خودی از عراقیها پس گرفته میشود و در زمان انتقال شهدا از زنده بودن برادرم نیز اطمینان حاصل و به استان منتقل میشود.
وی گفت: بعد از آن عملیات برادرم تا چهلم دوستان شهیدش در استان ماند و سپس با همکاری برادر بزرگترم، خدارحم، که در آن زمان 23 ساله و یک دختر 30 روزه نیز داشت مجدد به جبهه اعزام شد و مخالفتهای من و خانواده هیچ تأثیری در اعزام آنها نداشت. حتی به آنها گفتیم به علت مجروح بودن پدر و بیمرد بودن منزل یکی از شما بروید اما برادرم میگفت ما از هم جدا نمیشویم و با هم به منطقه میرویم.
با وجود اینکه 40 سال از شهادت این دو برادر گذشته بود اما داغ برادران برای خواهر زجر دیده همچنان تازه بود و با هر سوال و خاطره، بغض چند سالهاش میترکد و با اشک چشم از فراق برادرهایش اینگونه سخن میگوید: زمانی که برادرهایم به جبهه رفتند، در فراقشان به شدت بیتابی کردیم و در نهایت پدرم را برای بازگرداندن برادران راهی منطقه کردیم و به اصرار گفتیم:«حداقل ظفر را با خود برگردان».
خواهر شهید ادامه داد: بعد از یک روز پدر همراه با ظفر برگشت اما برادرم از اینکه او را از جبهه بازگردانیم بسیار ناراحت بود، ناراحتی او تا حدی بود که آن شب غذا هم نخورد و نیمه شب از خواب بیدار شد و با گریه گفت:«من نمیتوانم اینجا بمانم، توان ماندن ندارم، باید بروم».
وی بیان کرد: صبح فردا وسایلش را جمع کرد و بدون توجه به مخالفتهای ما از منزل به قصد جبهه بیرون رفت، تا نیمههای راه به دنبالش رفتم، اصرارش کردم، گریه کردم که نرود ولی توجهی نکرد و گفت:« اسلام در خطر است باید بروم». باورم نمیشد که انقدر شجاعت داشته باشد که به تنهایی به جبهه برود لذا رفتنش را باور نکردم و بدون خداحافظی از نیمه راه برگشتم اما او رفت و فردای آن روز نامهای از جهبه به دستمان رسید و متوجه شدیم ظفر پیش برادر بزرگمان است و آن روز آخرین باری بود که برادرم را دیدم و حسرت خداحافظی گرم و حتی روبوسی بر دلم ماند.
خالدی تصریح کرد: چند روز بعد از این نامه در عملیات شلمچه در اولین گروه اعزامی به خط مقدم بودند و در همان عملیات به شهادت رسیدند اما بعد از 17 سال مفقودالاثری در تفحص شهدا استخوانهایشان در حالی که هر دو برادر در بغل یکدیگر بودند پیدا شد.
وی گفت: ظفر فردی مهربان و مردم دوست بود و به فقرا کمک میکرد، برادرم سنی نداشت اما نماز اول وقتش ترک نمیشد، همیشه در دعاهای کمیل، زیارت عاشورا، نمازجمعه و برنامههای بسیج به صورت فعال شرکت میکرد، ظفر با همه فرق داشت و کل زمان خود را در برنامههای مذهبی میگذراند و کمتر در منزل دیده می شد.
وی ادامه داد: همیشه در جمع خواهران میگوییم کسی که برادر ندارد هیچ کسی را ندارد چرا که برادر یعنی عزت، آبرو و پناهگاه خواهر، برادرهایم همیشه نگران حال ما بودند و حتی زمانی که ازدواج کردم خرید منزلم را انجام میدادند تا من اذیت نشوم. خدا کند هیچ خواهری داغ برادر نبیند، داغ برادر سختترین داغ است اما باید راهشان را ادامه دهیم ولی متاسفانه این روزها برخی از جوانان قدر برادران شهیدمان را نمیدانند و راه و مسلک و حتی اخلاقشان با این شهدا فرق دارد.
خالدی اظهار کرد: برادرم با وجود این که به سن تکلیف نرسیده بود نماز و روزهاش ترک نمیشد و در وصیت نامهاش به قدردانی از رهبر و اطاعتپذیری از ولایت فقیه بسیار توصیه کرد اما جوانان امروز از این راه و روش فاصله گرفتند و کمی متفاوت شدهاند حتی درک جملات برخی از شهدا برای آنها سخت است.
خواهر شهید از این رسانه خواست تا درد دلش را به گوش مسئولان برساند و گفت: زمانی که مادرم در قید حیات بود به علت سختیهایی که در طول زندگیاش کشیده بود و بیماریهای متعدد، هر روز برای یک عمل یا درمان بیماری در بیمارستان بود و هیچ کدام از مسئولان حال این مادر شهید را نپرسیدند و نفهمیدند که چگونه روزگار را سپری میکند و هزینه درمان دارو و یا عملش را چگونه تهیه میکند.مادرم تا پایان عمرش مستأجر بود و برای تامین هزینه بیماری و اجاره خانهاش با مشکلات مالی روبرو بود. بعد از فوت مادر، ما هم با مشکلات مالی زیادی روبرو بودیم.
خالدی با بغضی در گلو خاطرنشان کرد: چرا مسئولان و بنیاد شهید سراغی از خانوادههای شهدا نمیگیرند؟ مسئولان کجای کار هستند؟ یک زن تنها در این اوضاع سخت اقتصادی چه کند؟، متأسفانه خانوادههای شهدا فراموش شدهاند و مسئولان باید جوابگوی این همه سختی ایجاد شده در زندگیها باشند.حقوق این خانواده بدون پسر ضایع شده است که مسئولان باید جوابگو باشند.