گزارشی در مورد محمدحسن عسگری، پسربچه ۱۳ ساله اهل زواره شهرستان اردستان اصفهان را به یاد دارید؟ همانکه پدرش در شدیدترین روزهایکرونایی فروردین امسال، داوطلب شد تا خیابانهای شهر را با استفاده از تراکتورش، ضدعفونی کند. همان پسری که با سن کماش برای کمک به پدر اعلام آمادگیکرد و هنگام کار، ناگهان از روی تراکتور در حال حرکت پایین افتاد و پای چپ او بر اثر اصابت با گاردان تراکتور، بهشدت آسیب دید. حالا ادامه ماجرای محمدحسن را بخوانید.
روزنامه جام جم نوشت: پدر، محمدحسن را در حالیکه بهشدت خونریزی داشت، به بیمارستان زواره برد، اما پزشکانگفتند بهدلیل شدت آسیب و احتمال قطعشدن پا باید او را به اصفهان منتقلکنند. پدر، محمدحسن را به بیمارستان کاشانی اصفهان برد و پزشکان پای او را پیوند زدند. او چند روز در بیمارستان بستری بود، اما پیوند موفق نبود و پایش بهشدت عفونت کرد. پدرکه تاب و توانش را از دست داده بود، با پرسوجوی بسیار بالاخره موفق شد پزشک حاذقی را در یکی از بیمارستانهای یزد پیدا کند. محمدحسن کوچک به بیمارستان یزد منتقل و با کمک پزشکان، عفونت شدید پایش کنترل شد. هرچند عفونت دست از جان او برداشت، اما پزشکان اینبار حامل خبر بدی برای محمدحسن بودند؛ پای او باید قطع میشد و این اتفاق تلخ هم بالاخره افتاد.
پایان خوش گزارش محمدحسن
گزارش آن روزهای ما، با دو آرزوی پر از بغض محمدحسن تمام شد؛ اول اینکه آرزو داشت روزی دروازهبان تیم پرسپولیس تهران شود و با بازیکنان این تیم و بهخصوص دروازهبانش یعنی علیرضا بیراوند، یک عکس یادگاری بگیرد. دو اینکه دوباره بتواند راه برود. با پیگیریهایگروه حوادث روزنامه جامجم، گزارش محمدحسن، پایان خوش و خرمی داشت و بعد از چاپ این گزارش، گروه حوادث روزنامه جامجم تمام ارادهاش را به کار گرفت تا یکی از آرزوهای او را برآورده کند و آن هم صحبتکردن با علیرضا بیرانوند بود که محمدحسن کوچک، حتی در رویا هم آن را نمیدید.
شبی که گزارش چاپ شد، بیرانوند و محمدحسن در یک ارتباط تصویری با هم صحبت کردند. محمدحسن ناباورانه به بیرانوند چشم دوخته بود و با او گپ میزد. شوکی آمیخته با خوشحالی تمام وجودش را دربرگرفته بود. باورش نمیشد کسی که با او صحبت میکند، بیرانوند باشد. هم خوشحال بود هم خجالتزده. بیرانوند به او قول مردانه داد و گفت با تمامشدن روزهای کرونایی، به دیدار محمدحسن میرود و با هم عکس یادگاری میگیرند.
اما بشنوید از خبر خوشحالکننده دوم؛ درست در ساعاتی که گروه حوادث روزنامه جامجم تمام امکاناتش را به کارگرفته بود تا بیرانوند و محمدحسن با هم گفتوگو کنند، از آن طرف مهندس بابک رهنماپور، هم که گزارش محمدحسن را در روزنامه جامجم خوانده و در جریان مشکل او قرار گرفته بود، با سرویس حوادث روزنامه تماس گرفت و اعلام کرد تمام هزینه ساخت پروتز برای محمدحسن را متقبل میشود. ساخت یک پروتز استاندارد، هزینه بسیار بالایی دارد و پدر محمدحسن هم آنقدر توانایی مالی نداشت که بتواند هزینه یک پروتز درست و درمان را برای پسرش فراهم کند. تصور لنگلنگان راهرفتن محمدحسن چیزی نبود که پدر تحملش را داشته باشد، اما کاری هم از دستش ساخته نبود.
اما مرد خیر خوب میدانست محمدحسن و پدرش چه رنجی را تحمل میکنند؛ رنجی که او به آسانی میتوانست آن را به یک شادی دائمی تبدیلکند. شرکت حمایتکننده در مشورت با متخصصان و پزشکان درنهایت سفارش ساخت یک پروتز پا برای محمدحسن را داد. پس از ساخت پروتز از او و پدر و مادرش دعوت کردند تا به شرکت بیایند و پروتز را به پای محمدحسن نصب کنند. پدر باورش نمیشد پسرکش روزی دوباره بتواند راه برود و محمدحسن هم دست کمی از او نداشت.
نگرانی در چهره و چشمهای پدر و مادر موج میزد. در میان بیم و امید مادر و پدر، دکتر شاهرخی پروتز را به پا او وصل کرد و از محمد حسن خواست کمی راه برود. کمی که راه رفت، دکتر از او پرسید، با پروتز راحت هستی؟ اذیت نمیشوی؟ لبخند، پاسخ محمدحسن به دکتر بود.
تست پروتز که تمام شد از محمدحسن پرسیدم اگر میدانستی قرار است چنین اتفاقی بیفتد، باز هم به پدرت در ضدعفونیکردن شهر کمک میکردی و او قاطعانه پاسخ داد: «باز هم این کار را انجام میدادم، چونکمککردن به دیگران برایم مهم است.»
در میان صحبتهای پسر، مادر گفت محمدحسن موتورسواری هم بلد است. پسرک لبخندی زد و ادامه داد که فوتبال و تنیس هم بازی میکند.
پدر در ادامه حرف پسرش گفت: «خدا را شکر پسرم قوی است. آنقدر قوی که حتی وقتی در بیمارستان هم بستری بود، میگفت با همین یک پا و عصا هم میخواهم موتورسواری کنم. راضیام به رضای خدا و نمیگویم اتفاق بد، چون خواست خدا بر وقوع این اتفاق مقدر شده بود. آرزو دارم زندگی محمدحسن در مسیر و راه خداوند رقم بخورد.»
اراده قوی برای دوباره راهرفتن
چند روز بعد از تحویل پروتز، وقتی دوباره با پدر محمدحسن صحبت کردیم تا در مورد آخرین وضعیتش بپرسیم، او گفت که همگی از وضعیت پسرش خوشحال هستند. باز هم تکرار کرد که نگران آینده پسرش بود که بدون یک پا، چگونه باید زندگیکند.
پدر میگفت هیچ کس باور نمیکرد او دوباره بتواند مثل تمام بچهها روی پاهایش راه برود. دکتر به محمدحسن گفته بود سه تا شش ماه طول میکشد تا او به پروتزش عادت کند و بتواند با آن راه برود، اما پسرک با اراده قوی خود توانسته بود به پروتز سرسخت غلبه و او را وادار به همکاری با خودش کند، آنقدر که دکتر محمدحسن از پیشرفت محمدحسن تعجب کرده بود که چطور در مدت زمانی کوتاه توانسته بود به پروتز عادت کند.
یکشنبه همین هفته، تولد محمدحسن است و او وارد ۱۴سالگی میشود. قرار است برای او جشن تولد بگیرند و نماینده، ولی فقیه، فرماندار و نماینده مجلس در اردستان هم به دیدن محمدحسن بروند.
روزنامه جام جم نوشت: پدر، محمدحسن را در حالیکه بهشدت خونریزی داشت، به بیمارستان زواره برد، اما پزشکانگفتند بهدلیل شدت آسیب و احتمال قطعشدن پا باید او را به اصفهان منتقلکنند. پدر، محمدحسن را به بیمارستان کاشانی اصفهان برد و پزشکان پای او را پیوند زدند. او چند روز در بیمارستان بستری بود، اما پیوند موفق نبود و پایش بهشدت عفونت کرد. پدرکه تاب و توانش را از دست داده بود، با پرسوجوی بسیار بالاخره موفق شد پزشک حاذقی را در یکی از بیمارستانهای یزد پیدا کند. محمدحسن کوچک به بیمارستان یزد منتقل و با کمک پزشکان، عفونت شدید پایش کنترل شد. هرچند عفونت دست از جان او برداشت، اما پزشکان اینبار حامل خبر بدی برای محمدحسن بودند؛ پای او باید قطع میشد و این اتفاق تلخ هم بالاخره افتاد.
پایان خوش گزارش محمدحسن
گزارش آن روزهای ما، با دو آرزوی پر از بغض محمدحسن تمام شد؛ اول اینکه آرزو داشت روزی دروازهبان تیم پرسپولیس تهران شود و با بازیکنان این تیم و بهخصوص دروازهبانش یعنی علیرضا بیراوند، یک عکس یادگاری بگیرد. دو اینکه دوباره بتواند راه برود. با پیگیریهایگروه حوادث روزنامه جامجم، گزارش محمدحسن، پایان خوش و خرمی داشت و بعد از چاپ این گزارش، گروه حوادث روزنامه جامجم تمام ارادهاش را به کار گرفت تا یکی از آرزوهای او را برآورده کند و آن هم صحبتکردن با علیرضا بیرانوند بود که محمدحسن کوچک، حتی در رویا هم آن را نمیدید.
شبی که گزارش چاپ شد، بیرانوند و محمدحسن در یک ارتباط تصویری با هم صحبت کردند. محمدحسن ناباورانه به بیرانوند چشم دوخته بود و با او گپ میزد. شوکی آمیخته با خوشحالی تمام وجودش را دربرگرفته بود. باورش نمیشد کسی که با او صحبت میکند، بیرانوند باشد. هم خوشحال بود هم خجالتزده. بیرانوند به او قول مردانه داد و گفت با تمامشدن روزهای کرونایی، به دیدار محمدحسن میرود و با هم عکس یادگاری میگیرند.
اما بشنوید از خبر خوشحالکننده دوم؛ درست در ساعاتی که گروه حوادث روزنامه جامجم تمام امکاناتش را به کارگرفته بود تا بیرانوند و محمدحسن با هم گفتوگو کنند، از آن طرف مهندس بابک رهنماپور، هم که گزارش محمدحسن را در روزنامه جامجم خوانده و در جریان مشکل او قرار گرفته بود، با سرویس حوادث روزنامه تماس گرفت و اعلام کرد تمام هزینه ساخت پروتز برای محمدحسن را متقبل میشود. ساخت یک پروتز استاندارد، هزینه بسیار بالایی دارد و پدر محمدحسن هم آنقدر توانایی مالی نداشت که بتواند هزینه یک پروتز درست و درمان را برای پسرش فراهم کند. تصور لنگلنگان راهرفتن محمدحسن چیزی نبود که پدر تحملش را داشته باشد، اما کاری هم از دستش ساخته نبود.
اما مرد خیر خوب میدانست محمدحسن و پدرش چه رنجی را تحمل میکنند؛ رنجی که او به آسانی میتوانست آن را به یک شادی دائمی تبدیلکند. شرکت حمایتکننده در مشورت با متخصصان و پزشکان درنهایت سفارش ساخت یک پروتز پا برای محمدحسن را داد. پس از ساخت پروتز از او و پدر و مادرش دعوت کردند تا به شرکت بیایند و پروتز را به پای محمدحسن نصب کنند. پدر باورش نمیشد پسرکش روزی دوباره بتواند راه برود و محمدحسن هم دست کمی از او نداشت.
نگرانی در چهره و چشمهای پدر و مادر موج میزد. در میان بیم و امید مادر و پدر، دکتر شاهرخی پروتز را به پا او وصل کرد و از محمد حسن خواست کمی راه برود. کمی که راه رفت، دکتر از او پرسید، با پروتز راحت هستی؟ اذیت نمیشوی؟ لبخند، پاسخ محمدحسن به دکتر بود.
تست پروتز که تمام شد از محمدحسن پرسیدم اگر میدانستی قرار است چنین اتفاقی بیفتد، باز هم به پدرت در ضدعفونیکردن شهر کمک میکردی و او قاطعانه پاسخ داد: «باز هم این کار را انجام میدادم، چونکمککردن به دیگران برایم مهم است.»
در میان صحبتهای پسر، مادر گفت محمدحسن موتورسواری هم بلد است. پسرک لبخندی زد و ادامه داد که فوتبال و تنیس هم بازی میکند.
پدر در ادامه حرف پسرش گفت: «خدا را شکر پسرم قوی است. آنقدر قوی که حتی وقتی در بیمارستان هم بستری بود، میگفت با همین یک پا و عصا هم میخواهم موتورسواری کنم. راضیام به رضای خدا و نمیگویم اتفاق بد، چون خواست خدا بر وقوع این اتفاق مقدر شده بود. آرزو دارم زندگی محمدحسن در مسیر و راه خداوند رقم بخورد.»
اراده قوی برای دوباره راهرفتن
چند روز بعد از تحویل پروتز، وقتی دوباره با پدر محمدحسن صحبت کردیم تا در مورد آخرین وضعیتش بپرسیم، او گفت که همگی از وضعیت پسرش خوشحال هستند. باز هم تکرار کرد که نگران آینده پسرش بود که بدون یک پا، چگونه باید زندگیکند.
پدر میگفت هیچ کس باور نمیکرد او دوباره بتواند مثل تمام بچهها روی پاهایش راه برود. دکتر به محمدحسن گفته بود سه تا شش ماه طول میکشد تا او به پروتزش عادت کند و بتواند با آن راه برود، اما پسرک با اراده قوی خود توانسته بود به پروتز سرسخت غلبه و او را وادار به همکاری با خودش کند، آنقدر که دکتر محمدحسن از پیشرفت محمدحسن تعجب کرده بود که چطور در مدت زمانی کوتاه توانسته بود به پروتز عادت کند.
یکشنبه همین هفته، تولد محمدحسن است و او وارد ۱۴سالگی میشود. قرار است برای او جشن تولد بگیرند و نماینده، ولی فقیه، فرماندار و نماینده مجلس در اردستان هم به دیدن محمدحسن بروند.