بسم الله؛ عده ای مامور آرام کردن بچه ها بودند، « مراقب باشید زن ها و بچه ها از خیمه ها بیرون نیایند... » مردها می گفتند. فریاد می زدند... مراقب باشید کسی نترسد، اهل خیمه را دلهره و آشوب نگیردشان.
سواری نزدیک شد و اجازه خواست و به محضر امام رسید، آمدنش به نبرد نمی خورد ...
فکر کرد الان « اصلا اجازه ورود به من می دهند؟ پس می زنندم، بیرونم می کنند، نفرینم می کنند یا به حال خود رها می شوم؟ »
خیلی مردد بود و توبه کار ... با شرمساری وارد شد، سپرش واژگون بود « هیچ وقت فکرش را نمی کردم کار به اینجا بکشد... مرا می بخشی ؟» آغوش سیدالشهداء علیه السلام باز شد، آغوش سید الشهداء باز بود، او را هم پذیرفت، برایش استغفار کرد « از اسب پیاده شو، «حر» دوست داشت زودتر از همه جان خود را فدای حسین کند، از اسب پیاده نشد « من اولین کسی بودم که به غلط راه را بر تو و بر خانواده ات بستم اجازه دهید، نخستین کسی باشم که .. » از اسب هم پیاده نشد، دیگران گفتند که « از بقیه خجالت می کشد از کوچکترها، از صدای آب طلبیدن بچه ها و از اهل حرم» زودتر می خواسته برود، عرق شرم امانش رابریده بود، تردید داشت توبه اش پذیرفته شده یا نه، اما فهمید سیدالشهداء آمده است که یاری رساند، به هرکسی که توبه کند، همه را نجات دهد، تاریخ را نجات دهد، به عالم نور بپاشد برای همیشه که خونش پاشیده شد روی صورت خورشید تا روی عالم سرخ شود از خجالت رفتار پیروی کنندگان از شهوت ها، منفعت طلبان و ترسوها و خیانت کنندگان در امانت ها.
برای حر دعا کرد « رحمت خدا بر تو، اختیار دست توست» .
حر خجالت ش افزون شد، خودش اهل کوفه بود و بسوی کوفیان فریاد زد « بی مادر شوید ... چه کردید بر فرزند رسول خدا(ص)، دعوتش کردید و بیعت کردید، اکنون در محاصره اش گرفته اید که او را بکشید؟ آب فرات که یهود و ترسا و گبر از آن سیراب هستند را به روی زنان و کودکان فرزند پیامبرتان بستید چه زشت و چه پلید رفتار کردید ....»
یادش آمد که در نخستین مواجهه سپاهیان حر با کاروان امام علیه السلام، با ملاطفت امام روبرو شد، مسیر سخت بود و محل تلاقی آن ها، بدون آب و علف، امام فرمودند« کاروان را سیرآب کنید، خودشان و اسب هایشان را » و وقت نماز هم که شده بود، حر از امام اجازه خواسته بود که او و همراهانش نماز را به امام اقتدا کنند...
در موعد رسیدن پیک ابن زیادهم با پیشنهادی که زهیر ابن قین به امام داد، امکان تغییر مسیر تاریخ بود، امام فرمودند، من آغاز کننده جنگ نیستم.
« حر » از اسارت آزاد شد، سر « حر » در دامان سیدالشهداء علیه السلام آرام گرفت، با دستان مبارکشان خون از چهره حر پاک کردند و فرمودند« تو حر و آزاده ای همان گونه که مادرت بر تو نام نهاد، تو در دنیا و آخرت حر و آزاده ای ».
... و علی اصحاب الحسین.
مجلس چهارم/ مجلس حر
شیپور جنگ نواخته شد، طبل ها وحشیانه کوبیده می شد، پشت هم، بدون امان، زمین و زمان می لرزید؛ هجوم وحشیانه صدای نیزه دارها انگاری همین الان است حمله کنند، دور و نزدیک می شد، نفس کشیدن حتی سخت شده بود، لحظه ای که نباید، رسیده بود و مرگ به همه نزدیک بود و مصیبت به همه نزدیکتر ...