دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۵ مهر ۱۳۹۹ - ۰۵:۳۵

چرا قبح راستگویی در جامعه ما ریخته است؟

راستگویی باید از کوچک‌ترین و مهم‌ترین نهاد اجتماعی، یعنی خانواده آغاز شود و به مرور توسط محیط‌های بزرگ‌تر، چون مهدکودک و مدرسه، گروه‌های همسال و اجتماع مورد تقویت قرار گیرد.
کد خبر : ۵۲۵۸۱۱

در بسیاری از خانواده‌ها به یکدیگر دروغ می‌گویند و چنین کاری را مطلقاً قبیح و ناپسند نمی‌شمرند. آنان حتی از دروغگویی در مقابل چشمان فرزندان خردسال خویش نیز پرهیز نمی‌کنند و نمی‌دانند با این کار چه آینده خطرناکی را برای کودکان خود رقم می‌زنند. از این گذشته، گروه‌های اجتماعی بزرگ‌تر نیز به خوبی به وظیفه خود عمل نمی‌کنند. همان مجموعه‌هایی که راستی و درستی آن‌ها و اصولاً اهمیتی که به امر صداقت می‌دهند، مقوم این مفهوم والا به شمار می‌آید

 در جهان امروز سبک زندگی (Lifestyle) بسیار مهم شمرده می‌شود؛ مجموعه‌ای از منش‌های ذاتی ما و همچنین روش‌هایی که برای ادامه حیات برگزیده‌ایم. بحث سبک زندگی در بسیاری از سخنان رهبر فرزانه و از جمله بیانیه گام دوم انقلاب مطرح شده و مورد توجه قرار گرفته است. ایشان در مهر ۱۳۹۱ در جمع پرشور جوانان خراسان شمالی سؤالات مهمی را در این خصوص مطرح نموده، آسیب‌شناسی آن‌ها را خواستار شدند. در پاسخ به این مطالبه اساسی هر هفته یکی از این سؤالات را مطرح نموده و به بررسی آن می‌پردازیم. تا کنون به طرح ۱۲ سؤال و جست‌وجوی پاسخ برای آن‌ها پرداخته ایم و، اما پرسش سیزدهم: «آیا ما در بازار، در ادارات، در معاشرت هاى روزانه، به همدیگر به طور کامل راست می‌گوییم؟» پاسخ این سؤال روشن است؛ خیر!

دروغی که از خانواده آغاز می‌شود

هرکس که با جامعه ایرانی قدری آشنا باشد، به‌وضوح درمی‌یابد که در این جامعه راستگویی امری دائمی و همیشگی نیست.

اگر از علت آن پرسیده شود، چنان پاسخ‌های متنوعی وجود دارد که ممکن است پرسشگر را کاملاً سردرگم و آشفته خاطر سازد. من از بدیهی‌ترین آن‌ها آغاز می‌کنم.

راستگویی باید از کوچک‌ترین و مهم‌ترین نهاد اجتماعی، یعنی خانواده آغاز شود و به مرور توسط محیط‌های بزرگ‌تر، چون مهدکودک و مدرسه، گروه‌های همسال و اجتماع مورد تقویت قرار گیرد.

ما در هر دو بخش، مشکل اساسی داریم. اگر نهادینه‌شدن را حاصل ارزشگذاری و تکرار هدفمند یک پدیده تلقی کنیم، راستگویی در خانواده‌های ما نهادینه نمی‌شود. افراد در بسیاری از خانواده‌ها به یکدیگر دروغ می‌گویند و چنین کاری را مطلقاً قبیح و ناپسند نمی‌شمرند. آنان حتی از دروغگویی در مقابل چشمان فرزندان خردسال خویش نیز پرهیز نمی‌کنند و نمی‌دانند با این کار چه آینده خطرناکی را برای کودکان خود رقم می‌زنند.

از این گذشته، گروه‌های اجتماعی بزرگ‌تر نیز به خوبی به وظیفه خود عمل نمی‌کنند. همان مجموعه‌هایی که راستی و درستی آن‌ها و اصولاً اهمیتی که به امر صداقت می‌دهند، مقوم این مفهوم والا به شمار می‌آید.

یعنی بر فرض که خانواده بر صداقت و راستگویی پافشاری کنند، این مفهوم باید توسط دیگران تأیید شود تا خردسالان و نونهالان دچار تعارض و دوگانگی تربیتی نشوند؛ در یک جمله صداقت و راستگویی باید در دوران خردسالی جا بیفتد که خیلی از اوقات این اتفاق صورت نمی‌گیرد!

وقتی راستگو‌ها تقبیح می‌شوند

نکته دیگر ضمانت اجرای راستگویی در جامعه است، امری که با جدی گرفتن صداقت و بازخورد مثبت نسبت به آن رخ می‌نماید.

هرگاه حرف از جدی گرفتن مفهومی خاص به میان می‌آید، من یاد مثالی می‌افتم که به نظرم کاملاً گویا و رساست. اجازه دهید پرسشی را با شما در میان بگذارم؛ اگر کسی ناآشنا با فرهنگ و مقدسات مسلمانان، با کفش وارد مسجدی شود، مردم با او چه می‌کنند؟ اجازه می‌دهند قدم از قدم بردارد؟ ابداً... آنچنان با او برخورد می‌کنند که بی‌درنگ متوجه شود چه خبط و خطایی کرده و از چه خط قرمزی عبور کرده است. به تعبیر دیگر می‌فهمد که این امر در میان چنین مردمی، امری کاملاً جدی است. اکنون شما بگویید اگر همین مورد کوچک را تراز قرار داده و دست به مقایسه‌ای مختصر بزنیم، آیا راستگویی میان مردم ما امری کاملاً جدی است؟! اما ضمانت اجرایی دیگر راستگویی در اجتماع بازخورد مثبتی است که از سوی آحاد مختلف جامعه نسبت به انجام چنین هنجاری به ما باز می‌گردد.

برای سنجش این بازخورد کافی است قدری به «کف جامعه» رفته و با مردم کوچه و بازار صحبت کنیم. کف جامعه محیط نهاد‌های انقلابی یا حکومتی و ارزشی نیست. در این قبیل فضا‌ها ملاحظاتی وجود دارد که افراد خودسانسوری می‌کنند و سویدای وجود خویش را آنچنان که هست، بروز نمی‌دهند.

کف جامعه یعنی بازار، مترو، اتوبوس، تاکسی، کلاس درس و غیره؛ یعنی جمع‌های خودمانی میان اقوام و دوستان و آشنایان.

اگر با این فضا‌ها انسی داشته باشید، به‌خوبی درمی‌یابید که در اغلب موارد راستگو‌ها کسانی تلقی می‌شوند که نمی‌توانند گلیم خود را از آب بکشند و از عهده کار خویش برنمی‌آیند. کلاه سرشان می‌رود و دائماً کارشان با «اما» و «اگر» گره می‌خورد.

من خوش ندارم از این تعبیر استفاده کنم، اما با کمال تأسف در کف جامعه گاهی راستگویی تقبیح نیز می‌شود.

۲ روایت از راستگویی و دروغگویی

اجازه دهید نکته‌ای را برای شما بازگو کنم. من دوستی ایرانی – امریکایی دارم که از جوانی در خارج از کشور زیسته و بزرگ شده است. وی از قضا چندی پیش برای انجام برخی کار‌های تجاری و بازرگانی به ایران آمد و مدتی را در کشور به سر برد و باز به وطن دوم خویش بازگشت.

یادم هست در روز‌های پایانی حضور در ایران روزی به من گفت فلانی، می‌دانی در این مدت به رغم علاقه‌ای که به سرزمین آبا و اجدادیم دارم، از چه چیزی بیشتر رنج می‌بردم؟ از اینکه مردم صاف و سادگی مرا ناشی از حماقتم دانسته و روراستی مرا ابلهی‌ام تلقی می‌کردند! همان مردمی که به گونه‌ای آشکار و نهان دروغگویی را زیرکی و کیاست تلقی می‌کنند!

او با ابراز تأسف از وجود چنین شرایطی به من می‌گفت در ایران تعداد آدم‌هایی که معتقد باشند در هر شرایطی باید دست از راستی و درستی برنداریم، زیاد نیست. تازه در بین این جماعت نیز قبح کذب و دروغ ریخته است. حتی بالاتر؛ در برخی شرایط دروغگویی امری لازم و ضروری شمرده می‌شود.

به قول بر‌و‌بچه‌های فضای مجازی، همچون پرندگانی که در قفس به دنیا آمده و پرواز را نوعی بیماری به حساب می‌آورند!

ادعای این دوست در اینکه گاه در جامعه ما دروغگویی زرنگی شمرده می‌شود، کاملاً درست است.

روزی سر کلاس دانشگاه همین بحث مطرح شد. یکی از دانشجویان رو به من کرد و گفت: استاد تنها به یک پرسش پاسخ دهید. من برای انجام کاری به اداره‌ای مراجعه می‌کنم، دو وضعیت متفاوت پیش روی من است، وضعیت اول اینکه همه چیز را درست و مرتب پیش برده، لحظه‌ای از جاده صداقت و راستی جدا نشوم. در این صورت باید شش ماه بروم و بیایم. فکر من در این شش ماه درگیر است، وقتم تلف می‌شود و کلی باید هزینه بپردازم، اما در وضعیت دوم یکی دو تا دروغ می‌گویم و کمی فریبکاری می‌کنم. در عوض کار شش ماهه را در یک روز به انجام می‌رسانم. نه وقت اتلاف شده‌ای دارم نه هزینه بیشتری می‌پردازم و نه فکرم بی‌جهت درگیر یک مسئله بی‌اهمیت می‌شود!

شما جای من باشید، کدام وضعیت را انتخاب می‌کنید؟

صدای کف و سوت دانشجویان فضای کلاس را پر کرد و گوش‌ها تیز شد که من چه پاسخی به این دانشجوی جوان می‌دهم.

من رو به دانشجو کرده، گفتم اگر در این جامعه تنها تو زندگی می‌کردی و قرار بود تنها کار تو راه بیفتد، من حق را ۱۰۰ درصد به تو می‌دادم که وضعیت دوم را انتخاب کرده و با زرنگی و زیرکی گلیم خود را از آب بکشی، اما در این جامعه ۸۰ میلیون آدم دیگر نیز زندگی می‌کنند. اگر قرار باشد همه همین رفتار را در پیش گیرند، همه سر هم کلاه بگذارند، همه به هم دروغ بگویند و صداقت و اعتماد و درستکاری مفاهیم بی‌ارزشی در این جامعه تلقی شوند، من از زندگی در چنین محیطی بیزارم!

نکته انحرافی طرز فکر امثال آن دانشجو این است که به جای مصالح عالیه جامعه مصلحت زودگذر فرد مورد لحاظ قرار می‌گیرد و البته این امر باعث خطا در تحلیل و انحراف از مقصد می‌شود. خب؛ ممکن است بپرسید با این وجود چه باید کرد؟

دستکم راستگویی و صداقت را از شکل یک هنجار فردی و اجتماعی درآورده، به قانون و مقررات گره بزنیم و برای امر ناهنجاری، چون دروغ و دروغگویی مجازات قانونی وضع کنیم!

لابد ماجرای ارتباط غیراخلاقی بیل کلینتون رئیس‌جمهور اسبق امریکا و خانم مونیکا لوینسکی کارآموز جوان کاخ‌سفید را یادتان هست؛ رئیس‌جمهور امریکا را به دادگاه احضار کردند که چرا جایی که باید صادقانه با ملت امریکا مواجه می‌شد، اینگونه رفتار نکرد!

شما را به خدا، اگر در امریکایی که در سقوط و انحطاط آن همین بس که رئیس‌جمهوری، چون بیل کلینتون و دونالد ترامپ را بر سر کار می‌آورند، می‌توان صداقت را به زلف قانون گره زد، در ایران اسلامی که زیربنای فکری حاکمیتش بر دین و اخلاق نهاده شده، آیا چنین امری امکانپذیر نیست؟

قطعاً امکانپذیر است و باید نخبگان جامعه تلاش کنند این اتفاق میمون و مبارک صورت پذیرد.

نویسنده البته به مضامینی، چون «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت»، اعتقادی عمیق و راسخ دارد. ولی این قبیل موارد آنچنان اندکند که در برنامه ریزی‌های کلان کشور نقش مؤثر و مهمی ایفا نمی‌کنند.

منبع: جوان آنلاین