چند روز قبل ماموران کلانتری شفای مشهد به تعقیب سارقانی پرداختند که یک دستگاه خودروی پراید را از حوزه استحفاظی کلانتری قاسم آباد سرقت کرده بودند. در این عملیات که به تیراندازی پلیس انجامید دو نفر از سرنشینان خودروی سرقتی مجروح شدند، اما یکی از مجروحان درحالی دستگیر شد و به مرکز درمانی انتقال یافت که راننده و سرنشین مجروح دیگر با استفاده از تاریکی شب از محل گریختند.
گزارش ها حاکی است ماموران تجسس کلانتری که با دستورات ویژه قاضی سید جواد حسینی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) عملیات ردزنی دزدان فراری را آغاز کرده بودند به سرنخهایی رسیدند که نشان میداد سارقان فراری در یک منزل مسکونی واقع در بولوار رسالت مشهد مخفی شده اند. زمانی که نیروهای تجسس وارد مخفیگاه سارقان شدند یک زن و دو مرد دیگر از اعضای این باند را درحالی به دام انداختند که فرد مجروح فراری آخرین نفسهای زندگی اش را میکشید. زنی که عضو باند سرقت بود به همراه دیگر سارقان، یکی از گلولهها را از بدن جوان مجروح خارج کرده بودند، اما گلوله دیگر هنوز در بدن سارق وجود داشت.
پس از کشف مقادیر زیادی لوازم و قطعات خودروهای سرقتی از «لانه کثیف» بازجوییهای تخصصی از اعضای این باند سرقت آغاز و مشخص شد که زن جوان نیز یکی از اعضای این باند است و در سرقتها نقش اصلی را دارد. آن چه میخوانید گفت وگوی ما با این سارق جوان است.
نامت چیست؟ مهری
چند ساله هستی؟ ۲۹ سال دارم.
اهل مشهدی؟ بله! در مشهد متولد شدم و در حاشیه شهر رشد کردم.
به چه اتهامی دستگیر شدی؟ به خاطر سرقت قطعات خودرو
تا چه مقطعی تحصیل کردی؟ سیکل
چرا ترک تحصیل کردی؟ ازدواج کردم.
چند خواهر و برادر داری؟ یک خواهر ناتنی کوچکتر از خودم و یک خواهر تنی دو قلو دارم بیشتر از ۱۵ سال است که خواهر دو قلویم را ندیدم فقط میدانم ازدواج کرده است و او هم دو فرزند دو قلو دارد!
پدر و مادرت در قید حیات هستند؟ خیر از مادرم که چیزی به خاطر ندارم پدرم میگفت وقتی نوزاد شیرخوارهای بودم توسط یکی از بستگانش به قتل رسیدهاست! پدرم را نیز ۹ سال قبل از دست دادم او بر اثر شدت مصرف مواد مخدر دچار عفونت ریه شد و از دنیا رفت.
بعد از مرگ پدرت چگونه زندگی ات را میگذراندی؟ نامادری ام به دنبال زندگی خودش رفت و من که چند سالی بود طلاق گرفته بودم و اعتیاد داشتم به تدریج به سمت خلاف کشیده شدم.
دوران کودکی و نوجوانی شما چگونه سپری شد؟ به سختی! وقتی در شکم مادرم بودم پدرم به جرم قاچاق مواد مخدر به حبس ابد محکوم شد بعد از مرگ مادرم نیز من و خواهر دوقلویم را مادربزرگ پدری امتر و خشک میکرد تا وقتی که پدرم عفو خورد و از زندان آزاد شد و مجدد ازدواج کرد بعد از آن من و خواهرم نزد نامادری و پدرم زندگی میکردیم. نامادری ام هم مدام کتکمان میزد.
بزرگترین آرزوی دوران کودکی ات چه بود؟ (متهم چند لحظه سکوت کرد و سپس در میان اشک و آه گفت) آرزویم این بود که یک خانواده داشته باشم و مثل آدمهای معمولی زندگی کنم!
ازدواج کردی؟ بله اولین بار در سن ۱۵ سالگی به اجبار نامادری ام با فردی لاابالی، معتاد و دایم الخمر ازدواج کردم که دو سال بعد طلاق گرفتم. برای دومین بار در سن ۲۵ سالگی در حالی که برای خرید پایپ (ابزار استعمال مواد مخدر صنعتی) رفته بودم با محسن (یکی از سارقان دستگیر شده) آشنا شدم و به صورت موقت به عقد او در آمدم.
فرزند داری؟ خوشبختانه خیر!
آیا اعتیاد به مواد مخدر داری؟ بله ۱۲ سال است که شیشه مصرف میکنم.
چرا به مصرف مواد مخدر روی آوردی و اولین بار چه کسی به شما پیشنهاد مصرف مواد مخدر را داد؟ بعد از طلاق از همسر اولم شرایط روحی نامناسبی داشتم و به پیشنهاد یکی از دوستانم به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه) روی آوردم.
آیا تا به حال سعی در ترک مواد مخدر داشتی؟ بله چندین بار سعی کردم ترک کنم، اما موفق نشدم.
هزینه مصرف مواد مخدر را چگونه تامین میکنی؟ روزی ۳۰ هزار تومان شیشه مصرف میکنم که همسرم با سرقت و جمع آوری ضایعات هزینه آن را تامین میکند.
سابقه کیفری داری؟ بله با عنوان سرقت، اعتیاد و رابطه نامشروع
چرا پس از آزادی از زندان مجدد مرتکب جرم شدی؟ با افراد خوبی معاشرت ندارم آخرین بار که ۱۰ ماه قبل از زندان آزاد شدم شوهرم به دنبالم آمد و باز هم در آن فضای خلاف قرار گرفتم.
چرا دستگیر شدی؟ من با مادرشوهرم در یک خانه زندگی میکنیم او هم مثل من و شوهرم معتاد است و شیشه مصرف میکند و از راه جمع آوری ضایعات هزینه موادش را تامین میکند. چند روز قبل تقریبا سحر بود که عماد شوهر خواهر محسن در حالی به خانه مادرشوهرم آمد که تیرخورده بود و خونریزی داشت و گفت که با جلال و مجید با خودروی سرقتی برای دزدی رفته بودند که ماموران کلانتری شفا آنها را تیرباران کردند! از طرفی مادرشوهرم، چون من کسی را ندارم خیلی من را در خانه اذیت میکند. شب گذشته محسن میخواست با دوستش حسن برای سرقت بیرون بروند که من برای فرار از نیش زبانهای مادرشوهرم از خانه خارج شدم و از محسن خواستم من را با خودش ببرد. حسن مقابل یک منزل در بولوار شفا نگه داشت و گفت من مدتی است این خانه را در نظر گرفتم و نمیتوانم از این خانه بگذرم! آنها به داخل خانه رفتند و از داخل پیلوت مقداری لوازم سرقت کردند، اما حسن طمع کرد و گفت باید باتری خودرو را هم بردارم میخواهم آن را روی خودروی خودم بگذارم! وقتی حسن به داخل خانه رفت صاحبخانه بیدار شد ما هم فرار کردیم ... امروز صبح در خانه خواب بودیم که ماموران کلانتری شفا سر رسیدند و همگی مان را دستگیر کردند.
چه کسی را در سرنوشت پیش آمده مقصر میدانی؟ نمیدانم! اگر بگویم پدر و مادرم که آنها زیر خروارها خاک خفته اند و دوست ندارم پشت سر مرده حرفی بزنم! شاید مقصر اصلی این سرنوشت سیاه خودم باشم!
اگر به عقب برگردی چه مسیری را در زندگی انتخاب میکنی؟ مسیر درستی که در آن بتوانم یک زندگی معمولی مثل بقیه آدمها داشته باشم.