جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۶:۴۵

حکایت‌هایی از «به من چه» و «به تو چه»/ سرمان را از زندگی دیگران بیرون بکشیم!

دوره‌ای که ما در آن قرار داریم. رودربایستی یا ادب نابجا مارا وا‌می‌دارد به همه کنجکاوی‌ها و دخالت دیگران روی خوش نشان بدهیم.
کد خبر : ۵۴۹۷۶۲

همه ما جایی حرفی زده‌ایم که نباید می‌زدیم یا نظری دادیم که نباید می‌دادیم، ولی تا به حال با دقت به جادوی کلماتی مثل به من چه و به تو چه  دقت کرده‌اید؟ شاید در نگاه اول بی‌ادبانه باشد. ما یاد بچه‌ای می‌افتیم که از روی سادگی در جواب سؤالمان می‌گوید به تو چه. یا اگر به او بگوییم فلان کار را انجام بده، بگوید به من چه و ما به او یک چشم غره برویم که‌ای بی‌ادب. به من چه حرف زشتی است و. شاید نوع گفتارش غیرمحترمانه باشد، ولی همه ما حداقل یک‌بار در دلمان گفته‌ایم خوش به حال بچه‌ها که رک و راست حرف دلشان را می‌زنند. بعضی وقت‌ها باید از رفتار‌های کودکان درس گرفت. آن‌ها هر سؤالی را دوست نداشته باشند، جواب نمی‌دهند و هر کاری که دلشان بخواهد می‌کنند. آن‌ها برای نظر و کار‌های خودشان ارزش قائل هستند و اگر کسی در حریم آن‌ها دخالت کند، واکنش نشان می‌دهند. بیایید این رفتار را به زندگی بزرگسالی تعمیم دهیم. دوره‌ای که ما در آن قرار داریم. رودربایستی یا ادب نابجا مارا وا‌می‌دارد به همه کنجکاوی‌ها و دخالت دیگران روی خوش نشان بدهیم.

آنان که به همه چیز ما کار دارند

یکی منع‌مان می‌کند که صدای خوبی نداریم و با چه اعتماد به نفسی آواز می‌خوانیم. همین یک عبارت منفی که شاید سر شوخی یا از سر حسادت به زبان آورده باشند، ما را از رؤیای خواندن و یا حداقل از لذت بردن هنر خود دور می‌کند. یکی می‌گوید با سرمایه‌ات فلان کن یکی می‌گوید همسری با فلان شرایط اختیار کن. یکی می‌گوید این خانواده قابل‌اعتماد نیست و یکی... وقتی به هوش می‌آییم که بند را آب داده و اختیار تمام زندگی را به دیگران واگذار کرده‌ایم. وقتی که دیر است و دیگر قدرت تصمیم‌گیری نداریم. به یک جایی می‌رسیم که برای خرید یک کفش هم باید نظر همراهمان را بپرسیم. کم‌کم افت اعتماد به نفس پیدا می‌کنیم و وابستگی فکری و وسواس انتخاب، ما را دچار می‌کند.

به تو چه را یاد بگیریم

برای جلوگیری از این اختلالات لازم است عبارت به تو چه را در وجودمان نهادینه کنیم. یک تابلوی ورود ممنوع سر در زندگی‌مان بزنیم و عبارت به تو چه را بزرگ با خط درشت بنویسیم. تمرین کنیم اگر کسی سؤال نابجا پرسید یا پا را فراتر از گلیمش گذاشت، جواب ندهیم یا به مخاطبمان حالی کنیم که حق پرسیدن ندارد. عشق خواهر برادری به کنار حق ندارد بپرسد چقدر حقوق می‌گیری. کسی حق ندارد آمار حساب و کتاب زندگی‌تان را بداند. باید یاد بگیرید دیگران را از حرص دانستن و کنجکاوی ر‌ها کنید. آن وقت زندگی روی خوش نشان می‌دهد. می‌توانید به سبک اختصاصی خودتان زندگی کنید. در این شرایط هر کسی حق دارد برای هر مدل زندگی کردن خود تصمیم بگیرد و صاحب رأی باشد. اگر مخاطب ما روی خوشی ندید و مدام با پاسخ‌های نامفهوم روبه‌رو شد، دیگر اخلاق شما دستش می‌آید و پرسشی نمی‌کند.

البته هر قانونی تبصره دارد

ولی هر قانونی یک تبصره دارد. نمی‌شود این زندگی اختصاصی را برای همه نصب کرد. عده‌ای داخل دایره هستند؛ یعنی خودمانی و از جنس خودمان. باید تکلیف این آدم‌های با‌محبت را جور دیگر روشن کرد. فرض کنید مادر پسری دغدغه زندگی فرزند دارد و مدام نظر می‌دهد یا از خوشبختی پسرش جویا می‌شود. این معنایش دخالت یا تجاوز به حریم نیست. اسمش را بگذاریم نوعی محبت افراطی که آن هم باید یک جایی درمان شود.

باید یک نفر به آن مادر عزیز گوشزد کند که مهربانی بی حدش دل را می‌زند و مشکل‌آفرین می‌شود یا اگر خواهر‌ها از سر عشق به برادرشان نزدیک می‌شوند، مراقب عبور از خط قرمز‌ها باشند. اگر در فرهنگ ما ایرانی‌ها این حریم‌ها حفظ شود و عبارت مادرشوهر و خواهرشوهر و... از دایره لغات حذف شود، نیمی از مشکلات جوان‌ها حل می‌شود و احتمالاً با استقلال بیشتری زندگی موفق خواهند داشت.

و، اما به من چه...

حالا برویم سراغ عبارت جادویی به من چه. کاش هر روز جلوی آیینه بایستیم و برای هر کاری که دلمان می‌خواهد نظر بدهیم، بلند تکرار کنیم  به من چه فلان پسرفامیل چه همسری اختیار کرده است. به من چه آن‌ها به جای گرفتن جشن عروسی مفصل سفر را ترجیح دادند. به من چه فلانی برای دخترش جنس ایرانی جهیزیه خریده است. به من چه فلانی مدام مرخصی می‌گیرد و شغل دوم دارد. به من چه فلانی در گروه حرفی می‌زند که از آن اطلاع درستی ندارد و هزاران به من چه دیگر. اگر خوب دقت کنید و به من چه‌ها را حذف کنید، کم‌کم خاله‌زنکی‌ها از فرهنگ عام حذف می‌شود. آن وقت اگر دو نفر همدیگر را دیدند، به جای غیبت در مورد نفر سوم چیزی یاد هم می‌دهند یا درباره مسائل مهم‌تری گفتگو می‌کنند. اگر به من چه‌ها را رعایت کنیم، کم‌کم ذهنمان عادت می‌کند، حول زندگی خودمان بچرخد و به جای اتلاف وقت‌های بسیاری که پای تلفن‌های زنانه هدر می‌رود، به زندگی و آرزو‌های خودمان برسیم. در جامعه‌ای که هر کس حریمش را حفظ می‌کند، زندگی زیباتر می‌شود. گناه‌ها کمتر می‌شود و دخالت‌ها به حداقل می‌رسد. کافی است شعور زندگی جمعی را در خود تقویت کنیم و به من چه را مدام تکرار کنیم. آنقدر که دیگر ملکه ذهنمان شود.

معضلات به من چه

حالا بیایید به معضل‌های به من چه بپردازیم. دردی که این روز‌ها در زندگی اجتماعی آدم‌ها بیداد می‌کند. بسیاری از مدیران یک به من چه خاصی در نگاهشان موج می‌زند. آنقدر که بی‌خیال مشکلات مردم شد‌ه‌اند و کشور را کشتی سوراخ شده و به گل نشسته اقتصاد بیمار فلج کرده است. به من چه که قاچاق مواد می‌کنم و خانواده‌های زیادی بدبخت می‌شوند. به من چه مردم مجبورند فلان جنس را به سه برابر قیمت بخرند. من سودم را می‌کنم. من جیبم را پر می‌کنم و مهم نیست، این پول را در خون کدام مظلومی فرو کنم. به من چه مردم نان شب ندارند؟ مگر مملکت دولت ندارد؟ مگر ما کشوری نشسته روی گنج نداریم؟ پس چرا ما باید جور دولتمردان را بکشیم؟ با این ترفند وجدانمان را آرام می‌کنیم که نسبت به سرنوشت همنوعان خود بی‌تفاوت باشیم. درد ما امروز به من چه‌ها و بی‌تفاوتی‌های ما نسبت به یکدیگر است.

چند روز پیش با دخترم به فروشگاه نسبتاً بزرگ محله‌مان رفتیم. داشت قفسه‌ها را یکی‌یکی می‌گشت و دست روی خوراکی‌های دلخواهش می‌گذاشت. کمی آنطرف‌تر دختری دامان مادرش را گرفته بود و با التماس یک چیپس می‌خواست. مادر جوان سعی داشت با بی‌توجهی به حرف دخترش وانمود کند، مشغول خرید است، ولی من صدای شکستن بند بند وجودش را شنیدم. او نمی‌توانست برای کودکش یک چیپس بخرد.

بغض گلویم را فشرد. خرید‌های دخترم را پس و ترجیح دادم کمی غرولند کند. اگر برای آن دخترک چیپس را می‌خریدم، عزت نفس مادرش را تباه کرده بودم و اگر برای دختر خودم می‌خریدم، داغ نگاه پرحسرتش را تا آخر عمر فراموش نمی‌کردم.

این روز‌ها مردم ما روزگار سختی می‌گذرانند. عده‌ای سخت‌تر! بیایید کمی با هم مهربان باشیم. در هر نقطه و هر جایگاهی که قرار داریم فقط کمی دلسوز دیگران باشیم و سعی کنیم در حد بضاعتمان دیگران را درک کنیم. آن وقت دنیا جای بهتری می‌شود برای زیستن و عاشقانه‌هایش!

منبع: روزنامه جوان