هر روز زوجهای جوان، میانسال و حتی سالخوردهای برای طلاق به دادگاه خانواده مراجعه میکنند که برای دادخواست خود دلیلی دارند.
به گزارش رکنا گاهی دلایل طلاق آنقدر عجیب است که قضات به جای صدور حکم طلاق این زوجها را به مشاور معرفی میکنند. در ادامه چهار دلیل عجیب را که باعث شد زوجین به دادگاه خانواده بیایند، مرور میکنیم.
خسته از ازدواجهای پدرزن
ازدواجهای مرد میانسال، دامادش را خسته و راهی دادگاه خانواده کرد. مرد جوان با حضور در دادگاه خانواده تهران به قاضی گفت: من و همسرم سه سال قبل با هم آشنا شدیم و عقد کردیم.
در این مدت سه سال پدرزنم دوبار ازدواج کرد و بهخاطر اختلافاتی که با همسرانش پیدا کرد، آنها را طلاق داد و حالا میخواهد برای سومین بار ازدواج کند. او با این رفتارش باعث شد آبروی من پیش دوست و آشنا برود و سوژه شوم. او به فکر آبروی من و دخترش نیست و فقط به خودش فکر میکند. میدانم سومین ازدواجش هم دوامی نمیآورد و زود به جدایی ختم میشود. از او خواستم از این ازدواج منصرف شود که قبول نکرد به همین خاطر من هم تصمیم گرفتم از همسرم جدا شوم.
طلاق از شوهر ترسو
ترسهای شوهر از حیوانات باعث شد همسرش با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست طلاق دهد. زن جوان وقتی رو بهروی قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره دادخواستش گفت: چند سال است ازدواج کردهام، ولی اصلا انگار نه انگار شوهر دارم. او هیچکدام از رفتارهایش مثل بقیه مردها نیست و من همیشه باید از او مراقبت کنم. این مرد همیشه در حال ترسیدن است و از هر چیز کوچکی میترسد. کافی است در خیابان یک حیوان مثل گربه یا سگ ببیند، مثل بچهها فرار میکند و رنگ و رویش میپرد. در خانه اگر سوسکی پیدا شود باید بروم و آن را بکشم. از طرف دیگر هرگز در خانه تنها نمیماند. اگر من کاری داشتهباشم و از خانه بیرون بروم، او هم آنقدر بیرون میماند تا من برگردم. چون میگوید از تنهایی در خانه ماندن میترسد. باور کنید خجالت میکشم مشکلات او را به کسی بگویم. من ازدواج کردم تا مردی پشتوانهام باشد نه اینکه من مثل مادر از او مراقبت کنم.
جدایی به خاطر شغل نامتعارف
مرد جوان وقتی همسرش حاضر نشد مربیگری رقص را کنار بگذارد، راهی دادگاه خانواده تهران شد و درخواست طلاق داد. این مرد درباره ماجرای زندگیاش به قاضی دادگاه خانواده گفت: سه سالی میشود با هانیه ازدواج کردهام. ولی این زن باعث خجالت من میشود. او مربی کلاس رقص است. در صورتی که پیش از ازدواج به من گفتهبود مربی ورزش است. من هم حرفهایش را باور کردم. ولی بعد از ازدواج بود که متوجه شدم هانیه مربی رقص است و از صبح تا شب رقصهای مختلف را آموزش میدهد. من شغل او را دوست ندارم و از اینکه به کسی بگویم همسرم یک مربی رقص است خجالت میکشم. فرهنگ و رسم و رسوم خانوادگی ما جوری نیست که این موضوع را بپذیرد. شغل خاص و نامتعارف همسرم برای من غیرقابل تحمل است. بهخصوص اینکه او هر از گاهی نیز با همگروهیهایش به جشنهای مختلف میروند و میرقصند. او حاضر نیست رقصیدن را کنار بگذارد و به حرفهای من هیچ اهمیتی نمیدهد، به همین دلیل تصمیم گرفتم درخواست طلاق بدهم. چون دیگر نمیخواهم در کنار چنین زنی زندگی کنم.
طلاق به دلیل چشم نگفتن!
زن جوان که دوست داشت از همسر ش چشم بشنود، وقتی به خواستهاش نرسید راهی دادگاه خانواده شد و دادخواست طلاق داد. زن جوان وقتی روبهروی قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت درباره ماجرای زندگیاش گفت: آقای قاضی، شوهرم مثل مردهای دیگر نیست. ذرهای به من احترام نمیگذارد. با من خوب برخورد نمیکند و جلوی بقیه رفتار مناسبی با من ندارد. هرکاری به او میگویم انجام نمیدهد و به حرفم گوش نمیکند. آرزو به دلم مانده که شوهرم برای یکبار هم که شده در جمع به من بگوید چشم. وقتی مردان دیگر را میبینم که جلوی دیگران با همسرشان چطور رفتار میکنند، واقعا دلم میگیرد. نمیگویم من دستور بدهم و او اجرا کند، ولی حداقل در جمع کمی برایم ارزش قائل شود. من هم از این رفتارهایش خسته شده و تصمیم به جدایی گرفتهام.