فراخوان کمک مالی به یک بیمار

به گزارش سرویس وبلاگ صراط؛ در آخرین به روزرسانی وبلاگ ریگ متین آمده است:

 

اشک های یک راننده:

 

تقدیم به مجلسی که جیم آن را به یغما بردند:

 

صبح 22 بهمن بود و از یزد راهی ابرکوه بودم , از اتوبوس و مینی بوس خبری نبود , سر راه ایستاده بودم و هوای سرد رو یه جوری تحمل میکردم و یزد انگار شهر ارواح!! و به هیچ عنوان نمیشد ماشینی پیدا کرد تا به ابرکوه رفت. بعد مدتی سمندی زرد رنگ زد رو ترمز . ابرکوه ؟ آره بیا بالا! سوار شدم صدای زننده خانم خواننده!! از سوار شدن پشیمونم کرد بهش گفتم حاجی میشه کمش کنی!! راننده که مسافر دیگه ای نداشت با لهجه غلیظ یزدی گفت : ها کاکو این صدای مهستیه!! حقیر که تمام خاطرات این خانم مهستی ( اگه درست نوشته باشم) از کتاب دخترم فرح جلو چشمم اومد و آنچه بر این فرد رفته مصمم تر شدم که صداش قطع بشه . راننده که ناراحتیم رو دید گفت : کاکو اگه نارحتی صداش رو کم کنم! و بنده بدون کم و کسر گفتم اصلا خاموشش کن!! راننده صدا رو که خاموش کرد گفت : فکر نکن آدم ولنگ و باری هستم و دقایقی بعد در حالی که اشک گوشه چشمش جمع شده بود گفت : بچه ام سرطان خون داشت پشت همین تاکسی موقع رانندگی شروع کردم به گریه و گفتم خدایا به امام رضات قسم این بچه رو ازم نگیر و بعد در حالی که پشت سبیل پرپشتش غرورش را پنهان و بغضش را فرو خورده بود گفت : آره بچه ام بهتر شد و امام رضا بهم دوباره برش گردوند