شهید بهشتی درست یک ماه قبل از شهادت یعنی در خرداد ۱۳۶۰، شرح حال، زندگینامه و مبارزات خود را روایت کرد.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از زندگینامه خودنوشت شهید آیتالله بهشتی است.
فعالیتهای سیاسی در دوران نهضت ملی نفت
در سال ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ که تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سیاسى، اجتماعى نهضت ملى نفت به رهبرى مرحوم آیتالله کاشانى و مرحوم دکتر مصدق و به صورت یک جوان معمم مشتاق، در تظاهرات و اجتماعات و متینگها شرکت مىکردم. در سال ۱۳۳۱ در جریان ۳۰ تیر، آن موقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات ۲۶ تا ۳۰ تیر فعالیت داشتم و شاید اولین یا دومین سخنرانى اعتصاب که در ساختمان تلگرافخانه بود را به عهده من گذاشتند.
یادم هست که مقایسه مىکردم کار ملت ایران را در رابطه با نفت و استعمار انگلیس با کار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله کانال سوئز و انگلیس و فرانسه و اینها؛ در آن موقع موضوع سخنرانى این بود. اخطارى بود به قوام السلطنه و شاه و اینکه ملت ایران نمىتواند ببیند نهضت ملىشان مطامع استعمارگران باشد. به هر حال بعد از کودتاى ۲۸ مرداد در یک جمعبندى به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهاى ساخته شده کم داشتیم. بنابراین، تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگى ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن، کادر بسازیم و تصمیم گرفتیم که این حرکت اصیل اسلامى باشد و پیشرفته باشد و زمینهاى براى ساخت جوانها.
کادرسازی
دبیرستانى به نام دین ودانش در قم تأسیس کردیم، باهمکارى دوستان که مسئولیت ادارهاش مستقیماً به عهده من بود. در سال ۱۳۳۳ تأسیس شد تا سال ۱۳۴۲ که در قم بودم همچنان مسئولیت اداره آن را به عهده داشتم. در ضمن در حوزه هم تدریس مىکردم و یک حرکت فرهنگى نو هم در حوزه بهوجود آوردیم و رابطهاى هم با جوانهاى دانشگاهى برقرار کردیم. پیوند میان دانشجو و طلبه و روحانى را پیوندى مبارک یافتیم و معتقد بودیم که این دوقشر آگاه و متعهد باید همیشه دوشادوش یکدیگر حرکت کنند، برپایه اسلام اصیل و خالص. در ضمن آن زمانها فعالیتهاى نوشتنى هم در حوزه شروع شده بود؛ مکتب اسلام، مکتب تشیع، اینها آغاز حرکتهایى بود که براى تهیه نوشتههایى با زبان نو براى نسل نو، اما با اندیشه عمیق و اصیل اسلامى و در پاسخ به سؤالات این نسل؛ مختصرى در مکتب اسلام و بعد بیشتر در مکتب تشیع همکارى مىکردم.
تأمین خوراک فکری برای نوجوانان
در همان سالها به فکر این افتادیم که با دوستان این کتابها و برنامه تعلیمات دینى مدارس را که امکانى براى تغییرش فراهم آمده بود، تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاههاى جهنمى رژیم، در جلساتى توانستیم این کار را پایهگذارى کنیم و پایهى برنامه جدید و کتابهاى جدید تعلیمات دینى را با آقاى دکتر باهنر و آقاى دکتر غفورى و آقاى برقعى و بعضى از دوستان، آقاى رضى شیرازى که مدت کمى با ما همکارى داشتند و بعضى دیگر مانند مرحوم آقاى روزبه که خیلى نقش مؤثرى داشتند؛ با همکارى اینها پایههاى این برنامه فراهم شد.
حضور در مسجد آبی آلمان
در سال ۱۳۴۳ که تهران بودم و سخت مشغول این برنامههاى گوناگون، مسلمانهاىهامبورگ به مناسبت مسجدهامبورگ که بنیانگذارش روحانیت بود که به دست مرحوم آیتالله بروجردى بنیانگذارده شده بود؛ فشار آورده بودند به مراجع که چون مرحوم محققى آمده بودند به ایران باید یک نفر روحانى به آنجا برود. این فشارها متوجه آیتالله میلانى و آیتالله خونسارى شده بود و آیتالله حائرى و آیتالله میلانى به بنده اصرار مىکردند؛ از طرفى دیگر چون شاخهى نظامى هیأتهاى مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابى منصور، پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود. دوستان فکر مىکردند که به یک صورتى من را از ایران خارج کنند و در خارج مشغول فعالیتهایى باشم. وقتى این دعوت پیش آمد به نظر دوستان رسید که این کار خوبى است. زمینه خوبى است که بروید و آنجا مشغول فعالیت بشوید؛ البته خود من ترجیح مىدادم که در ایران بمانم. مىگفتم که هر مشکلى که پیش بیاید اشکالى ندارد؛ ولى در جمع دوستان مىپذیرفتند که بروم خارج بهتر است. مشکل من گذرنامه بود. که به من نمىدادند، ولى دوستان گفتند از طریق آیتالله خوانسارى مىشود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اینگونه کارها از طریق ایشان حل مىشد و آیتالله خوانسارى اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق مشکل گذرنامه حل شد. در رابطه با این آقایان مراجع، بهخصوص آیتالله میلانى، بههامبورگ رفتم.
دشوارى کار من این بود که از این فعالیتهایى که اینجا داشتیم دورشدم و این براى من سنگین بود. تصمیم این بود که مدت کوتاهى آن جا بمانم و کار آنجا که سامان گرفت، بلکه برگردم، ولى درآنجا احساس کردم دانشجویان سخت محتاج هستند به یک نوع تشکیلات؛ تشکیلات اسلامى؛ چون جوانهاى عزیز ما از ایران خیلىشان با علاقه به اسلام مىآمدند و کنفدراسیون و سازمانهاى الحادى چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا مىکردند. با همت چند تن از جوانهاى مسلمانى که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند که با برادران عرب و پاکستانى و هندى و آفریقایى و غیره کار مىکردند و بعضى از آنها هم در این سازمانهاى دانشجویى ایرانى هم بودند، هسته اتحادیه انجمنهاى اسلامى دانشجویان گروه فارسى زبان آنجا را بهوجود آوردیم. مرکز اسلامى گروه هامبورگ سامان گرفت. فعالیتهایى براى شناساندن اسلام به اروپایىها داشتیم و فعالیتهایى براى شناساندن اسلام انقلابى به نسل جوانمان داشتیم.
دیدار با امام خمینی در عراق
بیشتر از ۵ سال آنجا بودم که در طى این ۵ سال سفرى به حج مشرف شدم. سفرى به سوریه و لبنان و آمدم به ترکیه براى بازدید از فعالیتهاى اسلامى آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصآ برادر عزیزمان آقاى صدر (امام موسى صدر) و امیدوارم هر کجا که هست مورد رحمت خداوند باشد. و انشاءالله بهآغوش جامعهمان بازگردد و سفرى هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال ۱۳۴۸. به هر حال کارهاى آنجا سروسامان گرفت و در سال ۱۳۴۹ به ایران براى یک مسافرت آمدم؛ اما مطمئن بودم که با این آمدن امکان بازگشتم کم است. ضرورتهایى ایجاب مىکرد از نظر ضرورتهاى شخصى که حتمآ سفرى به ایران بیایم. به ایران آمدم و همان طور که پیشبینى مىکردم مانع بازگشت من شدند. در اینجا مدتى کارهاى آزاد داشتم که باز مجددآ قرار شد کار برنامهریزى و تهیه کتابها را دنبال کنیم و این کار را دنبال کردیم و همچنین فعالیتهاى علمى را در قم و در رابطه با مدرسه حقانى، فعالیتهاى تحقیقاتى گستردهاى با همکارى آقاى مهدوى کنى و آقاى موسوى اردبیلى و مرحوم مفتح و عدهاى دیگر از دوستان؛ این فعالیتها بود.
بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکارى با مبارزات، بخشى از وقت ما را گرفت. تا اینکه در سال ۱۳۵۵ هستههایى براى کارهاى تشکیلاتى به وجود آوردیم و در سال ۱۳۵۶-۱۳۵۷ روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سالها درصدد ایجاد تشکیلات گستردهى مخفى یا نیمهمخفى و نیمهعلنى به عنوان یک حزب و یک تشکیلات سیاسى بودیم.
در این فعالیتها دوستان مختلف همیشه با هم بودیم. در سال ۵۶ که مسائل مبارزاتى اوج گرفت همه نیروها را متمرکز کردیم در این بخش و بحمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانى در راهپیمایىها و مبارزات، به پیروزى رسید.
جدال با رئیس ساواک اصفهان
یکى از خاطراتم که هرگز فراموش نمىکنم، مربوط به یک سخنرانى پرشورى است که درسال ۱۳۴۳ در مدرسه چهارباغ اصفهان که نام فعلى آن، مدرسهى امام جعفر صادق است، داشتیم که روز ۱۷ ربیعالاول بود.
از تهران به اصفهان رفته بودم براى بازدید بستگانم که بعدآ آنجا گفتند که باید سخنرانى کنى. جلسه با شکوهى بود. در آن سخنرانى مردم را به انقلاب دعوت کردم و تحت عنوان اینکه کودک امروز، یعنى کودک متولد شده در ۱۷ ربیعالاول پیامآور بود؛ وضمن صحبت بحث به اینجا کشید که این پیامآور گفت انقلاب را با رساندن پیام خدا و پیام فطرتپذیر آغاز کنید و دنبال کنید، اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانیت سرراهتان ایستادند و خواستند نداى حق شما را در گلو خفه کنند، آن موقع آرام ننشینید، سلاح بهدست بگیرید و با آنها بجنگید. وقتى بحث به اینجا کشید جلسه متشنج شد؛ براى اینکه مأمورهاى امنیتى آنجا بودند که یادداشتى به دستم دادند که شیاطین ناراحت هستند.
منظورشان این بود که بحث را برگردانم؛ بحث را به پایان رساندم. اینها بیرون مأمور گذاشته بودند و در این اثنی رفته بودند و چندین ماشین مأمورهاى مسلح آورده بودند، براى اینکه اگر تشنجى پیش آمد جلویش را بگیرند، ولى تشنجى هم پیش نیامد و مأمور هم گذاشته بودند آنجا که مرا دستگیر کردند و بردند به شهربانى و بعد به ساواک اصفهان.
در آنجا رئیس ساواک به من گفت که من آدمى هستم علاقهمند به دین اسلام و متدین هستم و غیره و حتى شما مىتوانید از علماى اینجا بپرسید، من آرامش این شهر را حفظ کردهام و بعد گفت شما مثل اینکه مأموریت داشتید بیایید و این شهر را به هم بریزید و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت کنید.
من در جلسه بودم، اما از آنجایى که بحث به اینجا رسید، دیگر دیدم که نباید بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بیاورند و من گوش کنم. گفتم پس شما نوار گوش نکرده دارید صحبت مىکنید. چه اشتباهى؟ فعلا بگذارید آنهایى که آنجا نگفتم اینجا برایتان بگویم. شروع کردم برایشان صحبت کردن، بعد معاونش هم آمد شروع کرد به یادداشت کردن. گفتم که شما به این ملت چه مىگویید؟ آیا یک ملت مرده مىخواهید در این کشور باشد. ما مىگوییم ملت ما باید یک ملت زندهاى باشد.
آن روز براى چندمین بار، چون اولین بار نبود که مرا به ساواک احضار مىکردند، براى چندمین بار تجربه کردم که اگر انسان مؤمن مبارز در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگوید، چه جور مىتواند او را پشت میز ریاستش مرعوب کند.
این آقاى سرهنگ پس از اینکه دید من با قاطعیت و صراحت مىگویم که این انقلاب براى آن هست که از این مردم انسانهایى بسازد که در برابر هر دشمنى از خودشان دفاع کنند و این بحث را بىپروا ادامه دادم، تحتتأثیر قرار گرفت و گفت که اگر روحانیون با این شیوه با مسائل برخورد کنند، این براى ما یک معنى دیگر پیدا خواهد کرد.
حس مىکنم آن ته مانده فطرت که در اعماق روح اینها گاهى مانده است، با این برخورد متأثر شد، اثرپذیر شد، کارپذیر شد و توانست چیزى را که هرگز انسان انتظار ندارد از رئیس ساواک یک استان بشنود، از زبان او بیرون بیاورد، البته بعدها شنیدم که بالاخره ساواک نتوانست ایشان را تحمل کند و بعد از دو سه سال ایشان را بیرون کرده بودند؛ البته نه به این مناسبت.
حضور در پاریس
بعد از رفتن امام به پاریس چند روزى خدمت ایشان رفتیم و هسته شوراى انقلاب تشکیل شد. با نظرهاى ارشادى که امام داشتند و دستورى که ایشان دادند؛ شوراى انقلاب اول هسته اصلىاش مرکب بود از آقاى مطهرى و آقاىهاشمى رفسنجانى و آقاى موسوى اردبیلى و آقاى باهنر و بنده. بعدها آقاى مهدوى کنى اضافه شدند، بعد آقاى خامنهاى و مرحوم آیتالله طالقانى و آقاى مهندس بازرگان و دکتر سحابى و عده دیگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ایران. فکر مىکنم که دیگر از بازگشت امام به ایران به این طرف، فراوان در نوشتهها گفته شده که دیگر حاجتى نباشد که دربارهاش صحبت کنیم .
منبع: «مصاحبهها و سخنرانیهای شهید آیتالله دکتر محمد حسینی بهشتی»؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی