دفاع مقدس از آن تجربههایی بود که به درد همه مردم کشورمان از پیر و جوان و زن و مرد خورد. تجربهای که باعث شد بسیاری از فرماندهان و جوانان خود را از دست بدهیم؛ اما خاک ندهیم. فرماندهانی مثل همتها و باکریها و زینالدینها و خرازیها.
زندگی فرمانده مهدی، از کوچههای قم تا جبهههای سردشت
سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی زینالدین یکی از فرماندهان شهید سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که روز ۱۸ مهرماه سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی در تهران پای به جهان هستی گذاشت. فضای خانواده مهدی و برادرش از ابتدا یک فضای قرآنی بود و او نیز به تبع شرایط خانه با قرآن و معارف آن مانوس بود. نبوغ و استعداد او باعث شد تا او در کودکی قرآن را بدون معلم و استاد یاد گرفته و بر قرائت مستمر آن تلاش کند.
پدرش کتاب فروش بود و او نیز اوقات فراغتش را در محل کار پدرش که از مبارزان انقلابی بود، میگذراند. مهدی در دوران دبیرستان مبارزات سیاسی خود علیه رژیم ستمشاهی را آغاز کرد و در این مدت با شهید محراب آیت الله مدنی آشنا شد و از نصایح این عالم اسلامی بهره میگرفت. دوران دبیرستان او مصادف شده بود با عضوگیری اجباری حزب رستاخیز، اما مهدی از این کار سر باز زد و به همین علت از دبیرستان اخراج شد.
همین اتفاق باعث شد تا رشته خود را از ریاضی به تجربی تغییر داده و دیپلمش را هم در همین رشته دریافت کند. او که پشتکار خوبی در تحصیل داشت توانست در کنکور سراسری نیز رتبه ۴ رشته پزشکی دانشگاه شیراز را بدست آورد. پدرش از مبارزان سیاسی بود و در مسیر مبارزاتیاش به جرم حمایت از امام خمینی (ره) برای دومین بار از خرمآباد به سقز تبعید شد و باعث شد تا مهدی از ادامه تحصیل منصرف شود. شدت مبارزاتش علیه رژیم ستمشاهی نیز از همین زمان افزایش پیداکرد. معتقد بود «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمیگذارم این سنگر مبارزه خالی بماند.»
پس از مدتی برای او دعوتنامهای از پاریس فرستادند تا تحصیلش را در پایتخت فرانسه ادامه دهد؛ بنابراین شهید زین الدین به دنبال اعتصاب عمومی مردم و تعطیلی مغازه ها، مغازه پدرش را تعطیل کرد و تصمیم گرفت با دانشگاههای فرانسه مکاتبه کند. اما وقتی نظر امام خمینی (ره) را درباره ادامه تحصیل جوانان در خارج جویا شد نظرش تغییر کرد و تصمیم گرفت تا در ایران بماند. امام خمینی (ره) به جوانان ایرانی توصیه کرده بودند تا به ایران برگردند، زیرا ایران به جوانانی مثل آنها نیازمند است.
پس از آن بود که به هدایت مبارزان مردمی مشغول شد و در این زمینه نقش فعالی ایفا کرد. مبارزات هر روز بیشتر اوج میگرفت و مهدی به همراه خانواده اش در آبان ماه سال ۱۳۵۷ به قم مهاجرت کرد. چندی بعد انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید.
پیروزی انقلاب اسلامی و ورود به سپاه پاسداران
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نهادهای انقلابی، مهدی نیز وارد یکی از همین نهادها شد. او در اولین مسئولیتش در سپاه قم بعنوان مسئول واحد اطلاعات منصوب شد. سپس به جهاد سازندگی رفت تا در محرومیت زدایی نیز موثر باشد و در این مسئولیت نیز توانست موفق شود. سپس به سپاه پاسداران بازگشت و با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه ایران اسلامی بعنوان مسئول شناسایی یگانها انتخاب شد. مهدی در ادامه به دزفول و سوسنگرد رفت و مسئولیت اطلاعات عملیات این مناطق را برعهده داشت.
در عملیات فتح المبین نیز در نقش مسئول اطلاعات عملیات دزفول توانست با انجام شناسایی دقیق از مناطق جنگی رزمندگان اسلام را یاری کند و به آنها کمک کرد تا ضربات مهلکی بر پیکره بعثیها وارد کنند.
مهدی با وجود اینکه جوان بود و تجربه حضور در جنگ را نداشت. اما توانست با مدیریت خود به یکی از شاخصترین فرماندهان جبهه و جنگ تبدیل شود. او در عملیاتهای محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۳، والفجر ۴ و بهویژه خیبر نقش مهمی در جنگ ایفا کرد. در عملیات بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه نصر بود و در عملیات رمضان نیز به سرپرستی تیپ ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) قم و سرانجام به فرماندهی همان لشکر منصوب شد.
وقتی یک جوان ۲۳ ساله فاتح خیبر شد
همرزمانش اینگونه نقل میکنند که وقتی دشمن در عملیات خیبر از هوا و زمین و با انواع جنگافزارها و هواپیماها و پرتاب یکمیلیون و دویست هزار گلوله توپ و خمپاره جزایر مجنون را آماج حملات قرار داده بود، او و یگان تحت امرش با قدرت جنگیدند و مقاومت کردند. در این عملیات، آقا مهدی ۲۳ ساله با برنامهریزی ویژه وارد عمل شد. نیروها همان طور که او طراحی کرده بود به سوی دشمن بعثی رفتند و با شکستن خطوط آنها توانستند جزایر مجنون را فتح کرده و از این رو به وی لقب سردار فاتح خیبر دادند.
سرلشکر محسن رضایی فرمانده اسبق کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درباره ایثار و فداکاری وی میگوید: اولین ویژگی مهدی ایثار و فداکاری او بود. سالها در جبهه بود و عملیاتهای فراوانی را قبول کرده بود. خودش در خط مقدم نبرد شرکت کرده و هیچ وقت برادرانش را تنها نمیگذاشت و به همراه برادران بسیجی و رزمندهاش در مشکلات و پیروزیهای جنگ شریک و سهیم بود.
آقا مهدی در عملیات بیت المقدس و رمضان نیز نقشهای مهمی ایفا کرد و توانست درایت و هوش خود را نشان بدهد. او به قدری تجربه موفق داشت تا بعنوان فرمانده تیپ علی ابن ابیطالب (ع) انتخاب شود. این تیپ در عملیات رمضان جزو یگانهای خط شکن بود و توانست با فرماندهی و هدایت شهید زین الدین به لشکر ارتقا پیداکند. این لشکر در بیشتر عملیاتهای جنگ از جمله عملیات محرم، والفجر مقدماتی، والفجر ۳ و والفجر۴ نقش تعیین کنندهای را به عهده داشت و به عنوان یکی از یگانهای موفق در صحنههای نبرد میدرخشید.
کادرسازی برای انقلاب؛ هدفی که آقا مهدی دنبال میکرد
آقا مهدی به کادرسازی و تربیت نیرو برای انقلاب اسلامی و ایران بسیار اهمیت قائل بود و در این زمینه برنامهریزی کرده بود. این کار را در جنگ تحمیلی دنبال میکرد و میگفت: خیالم از لشکر راحت است. اگر چند ماه هم در لشکر نباشم مطمئنم که هیچ مسئلهای به وجود نخواهد آمد. برنامه ریزی او برای لشکر علیابن ابیطالب (ع) نیز بسیار با دقت عمل میکرد به نحوی که با برنامه ریزی او در واحدهای مختلف، حداقل سه نفر در رأس امور و در جریان کارها قرار داشتند. زمینه اخلاقی هم بسیار برای او مهم بود و با فرماندهی آقا مهدی ۷۰ درصد نیروهای پاسدار و بسیجی لشکر تحت فرماندهی وی نماز شب میخواندند.
پرواز آقا مهدی و برادرش از سردشت به بهشت
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه شهادت او را بدین صورت روایت کرده است: شهید مهدی زین الدین با آمادگی نسبی لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) برای اجرای عملیات در منطقه دوپازا، ۲۷ آبان ماه ۱۳۶۳ برای شرکت در جلسه قرارگاه به عازم کرمانشاه رفت تا مقدمات اجرای عملیات را با مسئولان قرارگاه فراهم کنند. جلسه تا پایان روز طول کشید و هنگام عصر مهدی زینالدین بهاتفاق برادرش مجید، بهسوی مقر لشکر در سردشت حرکت کردند. آنها در امتداد جاده بانه – سردشت و در نزدیکی روستای دارساوین در ۲۰ کیلومتری سردشت در کمین ضدانقلاب قرار گرفتند.
افراد این گروه که در گردنهای مسلط به یک پیچ تند جاده مستقر بودند، بهمحض ورود خودروی وانت، به سمت آن تیر و RPG-۷ شلیک کردند و مهدی زینالدین و برادرش مجید را ناجوانمردانه به شهادت رساندند.
مزار شهیدان زینالدین در گلزار شهدای علی ابن جعفر (ع) قم واقع شده است.
یکی از دوستان و همرزمان حاج مهدی نیز شهادت او را اینگونه روایت میکند: ۲۷ آبان ۱۳۶۳ من و علی اصغر محراب - شاید هم مجید ایافت - به همراه شهید محمود کاوه برای شرکت در جلسهای پیرامون هماهنگیهای آخر عملیات به باختران رفتیم. موقع اذان ظهر رسیدیم. بعد از نماز، جلسه آغاز شد. مصطفی ایزدی فرمانده قرارگاه نجف، مهدی زین الدین و برادرش مجید و تعدادی از مسئولین قرارگاه در جلسه حاضر بودند. در آن جلسه، کاوه و زین الدین گزارش شناسایی دادند. این جلسه حوالی عصر به پایان رسید.
از جلسه که بیرون آمدیم، پای ماشین ها، شهید کاوه به زین الدین گفت: «برنامهی شما چیست؟» زین الدین گفت: «ما از جادهی بانه به سردشت میرویم.» کاوه گفت: «الان وقت خوبی نیست. ما میخواهیم برویم سپاه کامیاران، شب آن جا بخوابیم، شما هم با ما بیایید. صبح با هم از کامیاران میرویم.» زین الدین نپذیرفت و گفت: «نه، تا غروب نشده میرویم، هرجا هم به شب خوردیم، در یک پایگاه میمانیم، صبح میرویم.» او همراه برادرش مجید، با استیشن فرماندهی راه افتاد، ما هم به سپاه کامیاران رفتیم. شب حدود ساعت یازده، از قرارگاه تلگرافی آمد مبنی بر این که در جاده بانه - سردشت، دستگاه استیشن فرماندهی کمین خورده است. به محض این که کاوه نامه را دید، گفت: «بچه ها! زین الدین را زدند!»
سخنان رهبر انقلاب درباره شهید زینالدین
بعد از شهادت مهدی؛ حضرت آیتالله خامنهای که در آن زمان رئیسجمهور بودند پیامی صادر کردند با این مضمون که شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان لشکر ۱۷ قم و به همه فرماندهان سپاه تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی، مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد. سردار شهید این لشکر، شهید مهدی زینالدین که بهحق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد.
خاطراتی از شهید زینالدین در دفاع مقدس
همرزم شهید نقل میکند که عملیات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. داشتیم حرف میزدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمیدهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی شده؟» جواب نداد. سرش را برگردانده بود طرف پنجره و بیرون را نگاه میکرد. زیر لب گفت «اون بیرون بسیجیها دارن میجنگن، زخمی میشدن، شهید میشن، گرفتیم خوابیدم.» یک ساعتی، با کسی حرف نزد.
عباس بلوکی «همرزم شهید» نقل میکند: شب عملیات والفجر ۴ برای ما سخنرانی کرد و ما فکر میکردیم روز عملیات میخواهد به عقب برگردد، ولی دیدیم روز عملیات جلوتر از همه حرکت میکند. ما به ارتفاعات کلهقندی رسیدیم و دیدیم رگبار به سمت آقا مهدی میزنند. معاون گردان وی را به اسمش قسم داد که اگر برنگردی و عقب نروی، همینالان جبهه را ول میکنم، میروم. او را با یک نفربر به عقب برگرداندیم. دوباره خبر رسید که از یک محور دیگر به خط زده است.
دیگر همرزم او یکی از خصوصیاتش را اینگونه روایت کرده است: داشت سخنرانی میکرد، رسید به نظم. گفت «ما اگر تکنولوژی جنگی عراق را نداریم، اگر آن هواپیماهای بلند پرواز شناسایی را نداریم، لااقل میتوانیم در جنگمان نظم داشته باشیم. امروز کسی که سپاهی است و شلوار فرم را با پیراهن شخصی میپوشد، یا با لباس سپاه کفش عادی میپوشد، به نظم جنگ اهانت کرده.»
حاجی عبد الرزاق پدر شهید نیز میگوید: در چند ساله جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم، هیچ گاه ندیدم، نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر میدید شخصی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمیکرد؛ او را از آن مسئولیت بر میداشت، میآورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا میرفت، او را هم با خودش میبرد و به این شکل روحیه مسئولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او میآموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده میکرد. با همین روحیه کریمانه بود که به هر دلی راهی میگشود.