به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از همشهری، مادر است دیگر... گاهی دلش میخواهد صدای دری بشنود و برود به استقبال پسری که نیست. هوس میکند چای بریزد و با نقل و نبات بدهد دست مهمانی که نیست. دوست دارد قربانصدقه فرزندش برود که قربانی آرامش این وطن شده. آن هم کجا؟ نه در جبهههای جنگ و نه در مرزهای دور. همین جا در کف خیابان، در دل همان شهری که هر روز در آن رفتوآمد میکند. این روزها تمام دلخوشی مادران شهدای امنیت خلاصه شده به اینکه فرزندانشان شهید راه انقلاب، راه ولایتمداری شده است. و چه شیرزناند این مادران که با تمام سختی داغی که کشیدهاند باز هم شجاعانه یک صدا میگویند: پسرانمان فدای اسلام فدای رهبر...
ایستاده تا پای جان چون آرمان
تربیت درست فرزندان هنر است؛ هنری که باید از مادران شهدا یاد گرفت. باید رفت سراغ مادر آرمان علیوردی و پرسید که چه کردی که اینگونه پسرت زیر سختترین و وحشیانهترین شکنجهها هم راضی به توهین به انقلاب و رهبری نشد؟ راز این هنر تربیتی چه بود که پسر جوانت با هزاران آرزوی امروزی، تسلیم نشد. آرزو فروغی، مادر آرمان که ماههاست داغ جگرسوز جوان را به جان خریده، این روزها به یک جمله دلخوش است. جمله از مقام معظم رهبری که هر بار برایش یادآوری میشود آرام میگیرد. خودش میگوید: «در دیداری که با حضرت آقا داشتیم آقا پسرم را آرمان عزیز یاد کرد. نمیدانید چقدر خوشحال شدم و افتخار کردم. یک عمر پسرم را عاشق آقا بزرگ کرده بودم و آقا عزیز آرمان بود و حالا آقا او را آرمان عزیز یاد کرده است.» در این دیدار ایشان فرمودند: «آن طلبه جوان ـ طلبه شهید جوان در تهران، آرمان عزیزـ چه گناهی کرده بود؟ یک طلبه جوان؛ دانشجو بوده، آمده طلبه شده؛ متدین، مؤمن، متعبد، حزباللهی.
[اینکه او] راشکنجه کنند، زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان. اینها کارهای کوچکی است؟»
نکتههای تربیتی این مادر شهید هم جالب است. خودش میگوید: «از همان بچگی آرمان را در مسیر اهلبیت(ع) و شهدا قرار دادیم. ما مسیر را نشانش داده و اجازه دادیم خودش درست تصمیم بگیرد. او هم تصمیم درست گرفت تا جایی که با شهدا انس پیدا کرده بود که من خودم تعجب میکردم که این پسر در این سن و سال چطور این همه از شهدا میداند. همیشه میگفت مامان دعا کن شهید شوم. خیلی دوست داشت به سوریه برود و مدافع حرم شود. تلاش کرد اما نشد. البته باز هم او مدافع حرم شد. همیشه میگفت حاجقاسم گفته ایران و جمهوری اسلامی حرم است. پسرم سوریه نرفت اما مدافع حرم شد. او از ایران و ناموس و رهبر دفاع کرد. بهخاطر عشق به وطن و رهبر کتک خورد، شکنجه و شهید شد. افتخار میکنم پسرم به آرزویش رسید.»
گفتن این جملات در فراق عزیزکرده برای هر مادری سخت است اما آن چیست که به مادر این چنین آرامش داده؟ خودش میگوید: «یک عمر در خانه برای بچهها من و پدرش از ولایت مداری و عشق به رهبری گفتیم. همگی با هم میگفتیم که جانمان فدای رهبر و خوشا به حال آرمان که این شعار را در عمل نشان داد و در گفتار باقی نماند. بهنظر من در توصیف ولایت مداری آرمان حرفی نباید زد که فیلم شکنجه و ایستادگی آرمان خود گواه همهچیز است. برای مادر که طاقت ندارد یک خار به پای بچهاش برود گفتن از آن همه شکنجه وحشیانه اغتشاشگران خیلی سخت است اما آنچه آرام مان میکند همین است که آرمان تا آخرین قطره خونش پای این انقلاب و رهبر و اهلبیت(ع) ایستاد و دشمن را روسیاه کرد. در جایگاهی نیستم که به کسی توصیه کنم اما این را خوب میدانم فرزندی که با عشق اهلبیت(ع) و شهدا بزرگ شود عاقبت بخیر میشود. خوشحالم که آرمان من عاقبت بهخیر شد.»
روی تربیت فرید حساس بودم
کم نیستند مادرانی که جگر گوشهشان پرپر شده اما حاضرند این داغ را تاابد در دل نگه دارند و مثل مادر شهید «سید فریدالدین معصومی» بگویند: «امیدوارم خون پسر من این فتنه را تمام کند. چقدر جوان کشته شود؟ مادرها چقدر داغ ببینند؟ مگر مادرها چقدر توان دارند؟» و چه جوانی را از دست داد این مادر. فریدی که نخبه بود و در فاجعه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ(ع) در شیراز به شهادت رسید. مادرش میگوید: «روی تربیتش حساس بودم. روی لقمه حلال و آموزههای دینیاش دقت زیادی میکردم. بعد هم پسری شد که من و پدرش پشت سرش نماز خواندیم. بچه فوقالعاده متعهدی بود. در نیوزلند دکترایش را گرفت؛ آنجا از او خواستهبودند بماند و گفته بودند از هر لحاظ شرایط زندگی و کار و تحقیقات را برایت تأمین میکنیم. بهخاطر اختراع رباتماهی، حتی از آمریکا و از آلمان پیشنهاد کار داشت. فرید جواب داده بود چرا اینجا بمانم؟ بر میگردم مملکت خودم و به مردم خودم خدمت میکنم. برگشت و مشغول خدمت به مردم برای ساختن نیروگاه در شهرهای مختلف مخصوصا در مناطق محروم شد؛ در طول یک هفته، 4 روز را مأموریت در نقاط مختلف کشور بود. آخر سر هم در یکی از همین مأموریتها شهید شد.»
پسرم فدایی وطن
داغش تازه است؛ مادر شهید مدافع امنیت سروان محمد قنبری را میگوییم. پسرش در یکی از ایستگاههای تامین امنیت عمومی روز یکشنبه 21خردادماه سال 1402 مشغول خدمت بود و یک نفر با هویت معلوم با خودروی سواری تیبا بهصورت عمدی او را زیر میگیرد. پسرش شهید میشود و 5فرزند او که کوچکترین آنها 2ساله است یتیم میشوند. این خبر تکاندهنده برای هر مادری کمرشکن و جگرسوز است اما چه میشود که مادرش این چنین بعد از شهادت فرزندش فریاد میزند تا دشمنان را شرمنده کند: « یک پسر دیگر دارم؛ او هم فدای اسلام.» این شیرزن در آیین تشییع پیکر پاک فرزندش در حسینیه الزهرا(س) فرماندهی انتظامی استان خوزستان گفت: «پسرم شهید محمد قنبری برای امام خمینی(ره) شهید شد. با بدبختی بزرگش کردیم، برای اسلام شهید شد برای رهبر شهید شد برای سردار سلیمانی شهید شد. خودم، پسرم، دخترم و پدرشان همه از شهادت محمد راضی هستیم یک پسر دیگر هم دارم و آن هم فدای اسلام شود.» این چنین است که تا وقتی این فرهنگ بر حیات مادران این مرز و بوم سایه انداخته است، خواب دشمنانش تعبیر نخواهد شد.
دانیال با سلاح ایمان جلو رفت
کار هر روز مادر شده نگاهکردن به آلبوم عکس دانیال. هیچ کاری به اندازه آن به او آرامش نمیدهد. یکی یکی صفحات آلبوم را ورق میزند. عکس جشن تولد دانیال. زل میزند بهصورت پسر و تصدقش میرود. دانیال مرد خانهاش بود. تک فرزندش. همه توانش را برای او گذاشت تا مبادا جای خالی پدر، دردانهاش را اذیت کند. حالا خودش است که تنها مانده نمیداند چطور با نبود دانیال کنار بیاید. دانیال رضازاده که بهدست اغتشاشگران داعشی مسلک در مشهد به شهادت رسید. دانیال مرتب به مادرش میگفت برایش دعا کند. دعا برای شهید شدنش. او در کنار کار و تلاش انجام فعالیتهای جهادی را وظیفه خودش میدانست. به دوستانش هم سپرده بود هر زمان به ماموریت میروند او را هم خبر کنند. بعد هم مرخصی چند روزه میگرفت و راهی میشد. مادر میگوید: «به او میگفتم دانیال من فقط شما را دارم. تک فرزندی! این قدر به ماموریت نرو. میگفت مامان همش میگی یک دانه هستی! خیلی از مادرها مثل شما یک بچه دارند. اگر من نروم چهکسی باید برود به میدان و از شما دفاع کند.
چهکسی مواظب شما باشد.» با اینکه تحمل فراق دانیال برای مادر سخت است اما از اینکه پسرش به آرزوی خود رسیده و باعث افتخار کشور شده، خوشحال است. او جملهای که از یکی از دوستان دانیال شنیده را تعریف میکند: «یکی از دوستان دانیال به او میگوید با دست خالی جلوی آشوبگرها نرو. خطرناک است. دانیال هم جواب میدهد ما با سلاح ایمان قدم بر میداریم.»
روحالله برای امنیت زن و بچههای این شهر رفت
انگار پیام «لاتَحْزَنواْ» از شهدا، بر دل مادرانشان نشسته است. این را وقتی درک کردیم که پای صحبتهای مادر شهید روحالله عجمیان نشسته بودیم. مگر کهنه میشود داغی که این چنین بر دل مادر گذاشتند. که بهتر است بگوییم داغی که بر دل ما مردم ایران نشاندند. غریب گیرآوردنش و... درست مثل روضهها پسر جوانی را نه در میدان جنگ که در خیابانهای شهر با دستان خالی بیرحمانه پرپرش کردند. روحالله ته تغاری خانواده عجمیان بود و عزیزکرده.
و حالا بعد از گذشت 7ماه از شهادت مظلومانهاش سراغ خانوادهاش رفتیم تا از این روزهای بدون روحالله بگویند. از جوان رعنایی که مثل خیلی از جوانهای امروزی دغدغههای شخصی و دلبستگیهای خاص داشت اما به وقت دفاع از مردم و امنیت شهرش، پای کار آمد و ایستاد. و چه زیبا ایستادگی کرد و در کف خیابانهای شهر کرج حماسه آفرید. آرزویش مدافع حرمشدن بود و تقدیر چنین خواست تا مدافع وطن باشد. مادر لهجه غلیظی دارد و برای اینکه خوب متوجه صحبت هایش شویم خواهر شهید راهنمایی مان میکند. مادر این چنین از تربیت روحالله برایمان میگوید: «از بچگی عکس امام و آقای خامنهای را همراهش داشت. چفیه هم داشت و تسبیح. آنقدر به امام و آقا عشق داشت که پدرش گفت بیا ببرمت حوزه بسیج ثبت نامت کنم. فکر کنم سال 89 بود، سیزده چهارده سالش بود. از آن سال تا حالا عضو بسیج است. پدرش ایثارگر است با 30ماه سابقه جبهه، بعدش هم رفته بود بسیج، عضو پایگاه 417 کمالشهر بود. روحالله با پدرش رفت بسیج اما از پدرش هم فعالتر شد. توی هر کار جهادی شرکت میکرد، سیل و زلزله و کرونا، برایش فرقی نداشت. هرجا هرکاری بود روحالله حضور داشت. یادم هست کرمانشاه که زلزله آمد، پتو و وسایل بهداشتی جمع میکردند و برای کمک به زلزلهزدگان میبردند.» مادر روحالله از عشق او به اهلبیت(ع) این چنین میگوید:
«محرم که میشد ما دیگر اصلا روحالله را نمیدیدیم. با بچهها میرفتند هیأت و شب را هم همانجا میماندند. دوباره صبح از همان جا میرفت سر کار. فقط وقتی میآمد خانه که میخواست حمامی برود و لباسی عوض کند. یا سرکار بود، یا بسیج، یا هیأت. عین دوماه محرم و صفر را هم مشکی میپوشید. ما اصالتا اهل کوهدشت لرستان هستیم و برای اموات خودمان انقدر مشکی نمیپوشیم، اما برای عزای امام حسین، نمیتوانیم لباس مشکیمان را از تنمان دربیاوریم. روحالله هم که شهید شد، ما به سبک عزاداری امام حسین عزاداری کردیم؛ توی مراسممان شیون و ناله برای اینکه جوان از دست دادهایم نبود. روحالله حسینی شهید شده بود و ما هم به یاد عزای اباعبدالله، سینه زنی کردیم. از همان ساعت اول شهادت پسرم، هر کسی برای تسلیت میآمد حرف از یک فیلم میزد و نحوه شهادت او. ما خیلی متوجه نشدیم موضوع از چه قرار است. اطرافیان نمیخواستند من و دخترانم متوجه نحوه شهادت جگر گوشهام شویم. » گریه امانش را بریده و اجازه صحبت به مادر نمیدهد. کمی که آرامتر میشود میگوید: «در دادگاه دیدم پسرم را چطور اغتشاشگران زدهاند؛ صورت روحالله خونی بود. چقدر اینها بیرحمند. اینها از داعش بدترند.
اینها از کجا آمدهاند؟ روحالله رفته بود که راه را باز کند. فرماندهشان خبرشان میکند که بروند، چون عدهای با قمه و چاقو، راه را بسته بودند. کسانی که واقعه را دیده بودند میگفتند با چوب و قمه یا هر وسیلهای که دم دستشان بود افتاده بودند به جان ماشینهای مردم و شیشههایشان را میشکستند. برادرم متوجه میشود که روحالله میخواهد کجا برود، میگوید صبر کن با هم برویم، اما روحالله میگوید زن و بچه مردم دارند اذیت میشوند، باید زودتر بروم.»
پای صحبت مادران شیرزن شهدای امنیت
پای صحبتهای مادران شیرزن شهدای امنیت که یکصدا میگویند؛ پسرانمان فدای اسلام و ایران