به گزارش صراط به نقل از عصر ایران، شکست سنگین حزب موتلفه اسلامی، از موضوعات حاشیه ای اما قابل توجه انتخابات مجلس نهم بود.
حاشیه ای بودن این موضوع ناشی از محوریت یافتن رقابت جبهه متحد اصولگرایان و جبهه پایداری است. تقابل انتخباتی دو آیت الله، مهدوی کنی و مصباح یزدی، در انتخابات مجلس نهم آن قدر خبرساز بود که حاشیه نشینی حزب موتلفه اسلامی در بازی قدرت را به کنج اخبار و تحلیل های سیاسی براند.
این یادداشت به بررسی چند و چون و چرایی حاشیه نشینی حزب موتلفه اسلامی در ساختار و فضای سیاسی جامعه ایران می پردازد.
حزب موتلفه یکی از مهمترین تشکل های سیاسی جریان راست محافظه کار است.
جناح راست به طور کلی به سه جریان راست محافظه کار، راست رادیکال و راست مدرن تقسیم می شود.
محوریت جریان راست محافظه کار، معمولاً با سه تشکل بوده است: جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و حزب موتلفه.
اوج قدرت جریان راست محافظه کار در طول عمر نظام جمهوری اسلامی، دهه 1370 بود.
در دهه 70، تا پایان دوره اول ریاست جمهوری هاشمی، هاشمی رفسنجانی پیوندی عمیق با راست محافظه کار داشت. مهمترین وزارتخانه های هاشمی نیز در آن دوران به تدریج از آن این جریان سیاسی شد. در یک فقره، علی لاریجانی در بهمن ماه 1370 جانشین محمد خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد دولت هاشمی شد. عبدالله نوری و مصطفی معین نیز از دولت هاشمی کنار گذاشته شدند و چهره های جریان راست محافظه کار جانشین آنها شدند.
در دولت دوم هاشمی، راست محافظه کار که اکثریت مجالس چهارم و پنجم را در اختیار داشت، از در تقابل با هاشمی درآمد چرا که هاشمی به تدریج نوع دیگری از راستگرایی را پیشه کرده بود که محصولش تولد جریان راست مدرن با محوریت کارگزاران سازندگی بود.
ناکامی های هاشمی در دور دوم ریاست جمهوری اش محصول مخالفت راست محافظه کار با سیاست های دولت وی بود. زمانی که علی اکبر ناطق نوری در سال 76 کاندیدای ریاست جمهوری شد، جریان راست محافظه کار در اوج قدرتش بود. اما پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری، سرآغاز افول سیاسی راستگرایان محافظه کار شد.
این افول البته هشت سال بعد رویت شد؛ چرا که حضور اصلاح طلبان در قدرت، موجب اتحاد ناگزیر دو جریان راست رادیکال و راست محافظه کار شده بود. زمانی که جناح راست در آستانه بیرون کردن همیشگی اصلاح طلبان از ساختار قدرت بود، اصلاح طلبانی که در سال 84 راست مدرن را نیز در کنار خود داشتند ، نزاعی نه چندان پنهان نیز در درون جناح راست در جریان بود. پایان آن نزاع به دور شدن راست محافظه کار از گلوگاه های قدرت و نزدیکی راست رادیکال به این گلوگاه ها بود. دیگر دوره کنشگری موثر ناطق نوری به پایان رسیده بود و احمدی نژاد به عنوان پرچمدار راست رادیکال، چهره اصلی جناح راست شده بود.
در دولت اول احمدی نژاد، جریان راست محافظه کار، به تدریج دریافت که در بازی جدید جایگاه ویژه ای ندارد. هم از این رو ابتدا از در اعتراض درآمد اما حمایت های پی در پی از محمود احمدی نژاد، کار را به جایی رساند که راست محافظه کار، سر در لاک خود کرد و سعدی وار با خود زمزمه کرد: بنشینم و صبر پیش گیرم/ دنباله کار خویش گیرم.
فضای سیاسی کشور به گونه ای شکل گرفته بود که راستگرایان محافظه کار، که به هیچ وجه موافق تمدید و تکرار ریاست جمهوری احمدی نژاد نبودند، به قول علی مطهری، در سال 88 با چشمی گریان دوباره به احمدی نژاد رای دادند.
در واقع ظهور احمدی نژاد در فضای سیاسی ایران، محصول این جمع بندی استراتژیک بود که نیروهای سیاسی کمابیش دموکراسی خواه را نمی توان با تکیه بر راست محافظه کار کنار گذاشت و در این زمینه باید از راست رادیکال استفاده کرد.
بنابراین، به قدرت رسیدن راست رادیکال، دو مدلول و معنا داشت: 1- بیرون رفتن اصلاح طلبان از قدرت 2- عقب نشستن راست محافظه کار از هسته مرکزی قدرت.
پس از آن، دیگر بازگشت به راست محافظه کار ضرورتی نداشت. اما پس از تغییر سیاست و جهت دولت احمدی نژاد و مساله دار شدن این دولت در نظام سیاسی ایران، فرصت برای راست محافظه کار فراهم شد تا بیش از پیش به لحاظ سیاسی فعال شود.
زمانی که اصلاح طلبان و سایر نیروهای نزدیک به هاشمی رفسنجانی، لغزش احمدی نژاد را به رخ کشیدند و تلویحاً و تصریحاً خواستار احیای موقعیت از دست رفته شان شدند، صلاح کار در ارتقا راست محافظه کار دیده شد.
هم از این رو آیت الله مهدوی کنی، که در نیمه دوم سال 88 می خواست میانجی اصلاح طلبان و جناح راست شود و با بی اعتنایی راست رادیکال مواجه شده بود، در انتخابات مجلس نهم نقشی محوری یافت.
اما از آنجایی که پروژه تفوق سیاسی راست محافظه کار در فضای سیاسی کشور، از چشم اندازی استراتژیک، منتفی است، جبهه پایداری نیز به عنوان پرچمدار جدید راستگرایی رادیکال، به مثابه رقیبی در برابر جبهه متحد اصولگرایان قرار گرفت تا تفوق سیاسی راست محافظه کار به تعادل سیاسی محافظه کاران رادیکال ها در جناح راست بدل شود.
اما چرا در این بازی متعادل، حزب موتلفه سرش بی کلاه ماند و چهره های اصلی و برجسته این حزب از راهیابی به مجلس نهم بازماندند و فقط لاله افتخاری و فاطمه رهبر به مجلس رفتند. در شرایطی که بیست درصد مردم شهر تهران در دور دوم انتخابات مجلس شرکت کردند و همواره هم گفته می شود جناح راست بیست درصد رای ثابت و کلاسیک دارد، محمدنبی حبیبی، اسدالله بادامچیان و حسن غفوری فرد، موفق به کسب رای لازم برای نشستن بر صندلی های مجلس نشدند. اولی دبیر کل حزب موتلفه، دومی سومین چهره برجسته این حزب، سومی نیز چهره ای کاملاً شناخته شده در جمع ورزشکاران و مومنان سنتی شهر تهران.
یکی از دلایل اصلی ناکامی حزب موتلفه، تشدید بی اعتمادی کلی ایرانیان به احزاب است. در ایران امروز، نه حکومت و نه اکثریت مردم دل خوشی از احزاب ندارند و عجیب نیست که رغبتی به چهره های حزبی شناخته شده نداشته باشند. چرایی بی میلی مردم به احزاب، موضوع دیگری است که در این بحث مجال پرداختن به آن نیست ولی در شرایط فعلی، نه مردم ایران، اعم از حامیان جناح راست یا حامیان محافظه کاران، رغبت و امیدی به احزاب دارند و نه حمایت ویژه از احزاب سیاسی جزو اولویت های سیاسی حکومت است.
دلیل دوم شکست حزب موتلفه در انتخابات مجلس نهم، سترون بودن این تشکل سیاسی است. حزب موتلفه اسلامی، برخلاف تشکل های راست رادیکال، در هفت سال اخیر، هیچ چهره برجسته جدیدی به جامعه ایران معرفی نکرده است.
در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، چهره های راستگرای فراوانی در عرصه سیاسی ظهور کرده اند. از مشایی و مجتبی ثمره هاشمی و کلهر و جوانفکر و بذرپاش گرفته تا مصطفی پورمحمدی و علی مطهری و حسین فدایی و حاج سعید قاسمی و سعید جلیلی، همگی چهره های سیاسی راستگرایی هستند که برای مردم علاقه مند به لایه های گوناگون جناح راست، تازگی و جذابیت دارند. اما حزب موتلفه، هنوز پیرمردان کهنه کار و میانسالان تکراری را به عنوان نامزدهای نمایندگی مجلس معرفی می کند. بدبینی مردم به چهره های برآمده از احزاب در کنار تکراری بودن چهره های حزب موتلفه، موجب افول بیش از پیش اقبال سیاسی این حزب در جامعه ایران شده است.
دلیل سوم ناکامی حزب موتلفه در انتخابات مجلس، با سترون بودن این حزب در ارتباط است. فقدان زایش و برون داد چهره های جدید از سوی حزب موتلفه، این حزب را برای بسیاری از مردم ایران کمابیش شبیه نهضت آزادی کرده است. بدین معنا که افکار عمومی ایرانیان، حزب موتلفه را نیز همانند نهضت آزادی یکی از تشکل های سیاسی موثر در تاریخ سیاسی معاصر ایران می دانند که دوره اثرگذاری اش دیگر سپری شده است.
شناخته شده ترین چهره این حزب، بیش از هشتاد سال دارد و بیش از آنکه نمادی از فردا باشد، نماد دیروز است. دیروز هم که گذشته است و مردمی که امروز پای صندوق های رای می روند، با امید ساختن فردا رای می دهند.
شکست حزب موتلفه در انتخابات مجلس، در حالی که همه شرایط لازم برای پیروز شدن این حزب در این انتخابات وجود داشت، تا حدی یادآور شکست نهضت آزادی در انتخابات شوراهای شهر و روستا در سال 1381 بود. مردم از چهره های قدیمی ای که خنثی به نظر برسند، ولو که اقعاً هم چنین نباشند، خسته شده اند.
بنابراین، حزب موتلفه اگر می خواهد بهبودی در موقعیت سیاسی و وزن اجتماعی اش ایجاد شود، باید روانشناسی سیاسی مردم ایران را بیش از این ها جدی بگیرد.
چهارمین دلیل ناکامی حزب موتلفه را باید انسداد گفتمانی این حزب دانست. حزب موتلفه نه متفکر برجسته ای دارد و نه حتی شعار تازه ای.
این حزب از تولید ادبیات و گفتمان سیاسی جدید ناتوان مانده است. خاتمی و احمدی نژاد در سال های 76 و 84، البته در سطوح گوناگون، با ادبیات و گفتمان تازه ای پای به میدان رقابت نهادند.
آنچه مشایی در دولت احمدی نژاد در سال های اخیر انجام می داد، تلاش برای خلق گفتمانی تازه بود. فارغ از درستی یا نادرستی آموزه های هر گفتمان و یا ایده نوپدیدی، نفس مطرح شدن ایده های جدید، نشانه نوعی بازسازی فکری و تلاش برای به روز شدن و انطباق با شرایط سیاسی و اجتماعی جدید است.
اما حزب موتلفه از این حیث برون داد قابل توجهی ندارد و به همین دلیل نمی تواند افکار عمومی را متوجه خود کند.
مجموع این عوامل در ناکامی سیاسی حزب موتلفه و به حاشیه رفتن روزافزون این تشکل سیاسی، نقش عمده ای داشته است. پس بیراه نیست اگر بگوییم تجدید نظر در شیوه سلوک سیاسی و تزریق چهره ها و ایده های جدید به حزب موتلفه، شرط ارتقاء موقعیت این حزب در ساختار سیاسی جامعه ایران، در مجموعه جناح راست و حتی در دل خود جریان راست محافظه کار است.
حاشیه ای بودن این موضوع ناشی از محوریت یافتن رقابت جبهه متحد اصولگرایان و جبهه پایداری است. تقابل انتخباتی دو آیت الله، مهدوی کنی و مصباح یزدی، در انتخابات مجلس نهم آن قدر خبرساز بود که حاشیه نشینی حزب موتلفه اسلامی در بازی قدرت را به کنج اخبار و تحلیل های سیاسی براند.
این یادداشت به بررسی چند و چون و چرایی حاشیه نشینی حزب موتلفه اسلامی در ساختار و فضای سیاسی جامعه ایران می پردازد.
حزب موتلفه یکی از مهمترین تشکل های سیاسی جریان راست محافظه کار است.
جناح راست به طور کلی به سه جریان راست محافظه کار، راست رادیکال و راست مدرن تقسیم می شود.
محوریت جریان راست محافظه کار، معمولاً با سه تشکل بوده است: جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و حزب موتلفه.
اوج قدرت جریان راست محافظه کار در طول عمر نظام جمهوری اسلامی، دهه 1370 بود.
در دهه 70، تا پایان دوره اول ریاست جمهوری هاشمی، هاشمی رفسنجانی پیوندی عمیق با راست محافظه کار داشت. مهمترین وزارتخانه های هاشمی نیز در آن دوران به تدریج از آن این جریان سیاسی شد. در یک فقره، علی لاریجانی در بهمن ماه 1370 جانشین محمد خاتمی در وزارت فرهنگ و ارشاد دولت هاشمی شد. عبدالله نوری و مصطفی معین نیز از دولت هاشمی کنار گذاشته شدند و چهره های جریان راست محافظه کار جانشین آنها شدند.
در دولت دوم هاشمی، راست محافظه کار که اکثریت مجالس چهارم و پنجم را در اختیار داشت، از در تقابل با هاشمی درآمد چرا که هاشمی به تدریج نوع دیگری از راستگرایی را پیشه کرده بود که محصولش تولد جریان راست مدرن با محوریت کارگزاران سازندگی بود.
ناکامی های هاشمی در دور دوم ریاست جمهوری اش محصول مخالفت راست محافظه کار با سیاست های دولت وی بود. زمانی که علی اکبر ناطق نوری در سال 76 کاندیدای ریاست جمهوری شد، جریان راست محافظه کار در اوج قدرتش بود. اما پیروزی خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری، سرآغاز افول سیاسی راستگرایان محافظه کار شد.
این افول البته هشت سال بعد رویت شد؛ چرا که حضور اصلاح طلبان در قدرت، موجب اتحاد ناگزیر دو جریان راست رادیکال و راست محافظه کار شده بود. زمانی که جناح راست در آستانه بیرون کردن همیشگی اصلاح طلبان از ساختار قدرت بود، اصلاح طلبانی که در سال 84 راست مدرن را نیز در کنار خود داشتند ، نزاعی نه چندان پنهان نیز در درون جناح راست در جریان بود. پایان آن نزاع به دور شدن راست محافظه کار از گلوگاه های قدرت و نزدیکی راست رادیکال به این گلوگاه ها بود. دیگر دوره کنشگری موثر ناطق نوری به پایان رسیده بود و احمدی نژاد به عنوان پرچمدار راست رادیکال، چهره اصلی جناح راست شده بود.
در دولت اول احمدی نژاد، جریان راست محافظه کار، به تدریج دریافت که در بازی جدید جایگاه ویژه ای ندارد. هم از این رو ابتدا از در اعتراض درآمد اما حمایت های پی در پی از محمود احمدی نژاد، کار را به جایی رساند که راست محافظه کار، سر در لاک خود کرد و سعدی وار با خود زمزمه کرد: بنشینم و صبر پیش گیرم/ دنباله کار خویش گیرم.
فضای سیاسی کشور به گونه ای شکل گرفته بود که راستگرایان محافظه کار، که به هیچ وجه موافق تمدید و تکرار ریاست جمهوری احمدی نژاد نبودند، به قول علی مطهری، در سال 88 با چشمی گریان دوباره به احمدی نژاد رای دادند.
در واقع ظهور احمدی نژاد در فضای سیاسی ایران، محصول این جمع بندی استراتژیک بود که نیروهای سیاسی کمابیش دموکراسی خواه را نمی توان با تکیه بر راست محافظه کار کنار گذاشت و در این زمینه باید از راست رادیکال استفاده کرد.
بنابراین، به قدرت رسیدن راست رادیکال، دو مدلول و معنا داشت: 1- بیرون رفتن اصلاح طلبان از قدرت 2- عقب نشستن راست محافظه کار از هسته مرکزی قدرت.
پس از آن، دیگر بازگشت به راست محافظه کار ضرورتی نداشت. اما پس از تغییر سیاست و جهت دولت احمدی نژاد و مساله دار شدن این دولت در نظام سیاسی ایران، فرصت برای راست محافظه کار فراهم شد تا بیش از پیش به لحاظ سیاسی فعال شود.
زمانی که اصلاح طلبان و سایر نیروهای نزدیک به هاشمی رفسنجانی، لغزش احمدی نژاد را به رخ کشیدند و تلویحاً و تصریحاً خواستار احیای موقعیت از دست رفته شان شدند، صلاح کار در ارتقا راست محافظه کار دیده شد.
هم از این رو آیت الله مهدوی کنی، که در نیمه دوم سال 88 می خواست میانجی اصلاح طلبان و جناح راست شود و با بی اعتنایی راست رادیکال مواجه شده بود، در انتخابات مجلس نهم نقشی محوری یافت.
اما از آنجایی که پروژه تفوق سیاسی راست محافظه کار در فضای سیاسی کشور، از چشم اندازی استراتژیک، منتفی است، جبهه پایداری نیز به عنوان پرچمدار جدید راستگرایی رادیکال، به مثابه رقیبی در برابر جبهه متحد اصولگرایان قرار گرفت تا تفوق سیاسی راست محافظه کار به تعادل سیاسی محافظه کاران رادیکال ها در جناح راست بدل شود.
اما چرا در این بازی متعادل، حزب موتلفه سرش بی کلاه ماند و چهره های اصلی و برجسته این حزب از راهیابی به مجلس نهم بازماندند و فقط لاله افتخاری و فاطمه رهبر به مجلس رفتند. در شرایطی که بیست درصد مردم شهر تهران در دور دوم انتخابات مجلس شرکت کردند و همواره هم گفته می شود جناح راست بیست درصد رای ثابت و کلاسیک دارد، محمدنبی حبیبی، اسدالله بادامچیان و حسن غفوری فرد، موفق به کسب رای لازم برای نشستن بر صندلی های مجلس نشدند. اولی دبیر کل حزب موتلفه، دومی سومین چهره برجسته این حزب، سومی نیز چهره ای کاملاً شناخته شده در جمع ورزشکاران و مومنان سنتی شهر تهران.
یکی از دلایل اصلی ناکامی حزب موتلفه، تشدید بی اعتمادی کلی ایرانیان به احزاب است. در ایران امروز، نه حکومت و نه اکثریت مردم دل خوشی از احزاب ندارند و عجیب نیست که رغبتی به چهره های حزبی شناخته شده نداشته باشند. چرایی بی میلی مردم به احزاب، موضوع دیگری است که در این بحث مجال پرداختن به آن نیست ولی در شرایط فعلی، نه مردم ایران، اعم از حامیان جناح راست یا حامیان محافظه کاران، رغبت و امیدی به احزاب دارند و نه حمایت ویژه از احزاب سیاسی جزو اولویت های سیاسی حکومت است.
در دوران ریاست جمهوری احمدی نژاد، چهره های راستگرای فراوانی در عرصه سیاسی ظهور کرده اند. از مشایی و مجتبی ثمره هاشمی و کلهر و جوانفکر و بذرپاش گرفته تا مصطفی پورمحمدی و علی مطهری و حسین فدایی و حاج سعید قاسمی و سعید جلیلی، همگی چهره های سیاسی راستگرایی هستند که برای مردم علاقه مند به لایه های گوناگون جناح راست، تازگی و جذابیت دارند. اما حزب موتلفه، هنوز پیرمردان کهنه کار و میانسالان تکراری را به عنوان نامزدهای نمایندگی مجلس معرفی می کند. بدبینی مردم به چهره های برآمده از احزاب در کنار تکراری بودن چهره های حزب موتلفه، موجب افول بیش از پیش اقبال سیاسی این حزب در جامعه ایران شده است.
دلیل سوم ناکامی حزب موتلفه در انتخابات مجلس، با سترون بودن این حزب در ارتباط است. فقدان زایش و برون داد چهره های جدید از سوی حزب موتلفه، این حزب را برای بسیاری از مردم ایران کمابیش شبیه نهضت آزادی کرده است. بدین معنا که افکار عمومی ایرانیان، حزب موتلفه را نیز همانند نهضت آزادی یکی از تشکل های سیاسی موثر در تاریخ سیاسی معاصر ایران می دانند که دوره اثرگذاری اش دیگر سپری شده است.
شناخته شده ترین چهره این حزب، بیش از هشتاد سال دارد و بیش از آنکه نمادی از فردا باشد، نماد دیروز است. دیروز هم که گذشته است و مردمی که امروز پای صندوق های رای می روند، با امید ساختن فردا رای می دهند.
شکست حزب موتلفه در انتخابات مجلس، در حالی که همه شرایط لازم برای پیروز شدن این حزب در این انتخابات وجود داشت، تا حدی یادآور شکست نهضت آزادی در انتخابات شوراهای شهر و روستا در سال 1381 بود. مردم از چهره های قدیمی ای که خنثی به نظر برسند، ولو که اقعاً هم چنین نباشند، خسته شده اند.
بنابراین، حزب موتلفه اگر می خواهد بهبودی در موقعیت سیاسی و وزن اجتماعی اش ایجاد شود، باید روانشناسی سیاسی مردم ایران را بیش از این ها جدی بگیرد.
چهارمین دلیل ناکامی حزب موتلفه را باید انسداد گفتمانی این حزب دانست. حزب موتلفه نه متفکر برجسته ای دارد و نه حتی شعار تازه ای.
این حزب از تولید ادبیات و گفتمان سیاسی جدید ناتوان مانده است. خاتمی و احمدی نژاد در سال های 76 و 84، البته در سطوح گوناگون، با ادبیات و گفتمان تازه ای پای به میدان رقابت نهادند.
آنچه مشایی در دولت احمدی نژاد در سال های اخیر انجام می داد، تلاش برای خلق گفتمانی تازه بود. فارغ از درستی یا نادرستی آموزه های هر گفتمان و یا ایده نوپدیدی، نفس مطرح شدن ایده های جدید، نشانه نوعی بازسازی فکری و تلاش برای به روز شدن و انطباق با شرایط سیاسی و اجتماعی جدید است.
اما حزب موتلفه از این حیث برون داد قابل توجهی ندارد و به همین دلیل نمی تواند افکار عمومی را متوجه خود کند.
مجموع این عوامل در ناکامی سیاسی حزب موتلفه و به حاشیه رفتن روزافزون این تشکل سیاسی، نقش عمده ای داشته است. پس بیراه نیست اگر بگوییم تجدید نظر در شیوه سلوک سیاسی و تزریق چهره ها و ایده های جدید به حزب موتلفه، شرط ارتقاء موقعیت این حزب در ساختار سیاسی جامعه ایران، در مجموعه جناح راست و حتی در دل خود جریان راست محافظه کار است.