سه‌شنبه ۰۶ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ فروردين ۱۴۰۳ - ۰۹:۲۷

سرگذشت زنی که برای انتقام گرفتن از شوهر سابقش صیغه پسری 18 ساله شد

سرگذشت زنی که برای انتقام گرفتن از شوهر سابقش صیغه پسری 18 ساله شد
اینها بخشی از اظهارات زن 42 ساله ای است که مدعی بود پس از مشورت های تخصصی و روان شناختی در حال جبران آسیب های روحی و روانی و اشتباهات گذشته اش است و اکنون خودش هزینه های زندگی را هم تامین می کند.
کد خبر : ۶۵۳۸۷۶

به گزارش صراط به نقل از روزنامه خراسان، وقتی از ازدواج پنهانی شوهرم آگاه شدم دیگر نتوانستم به این زندگی حقارت آمیز ادامه بدهم این بود که از او طلاق گرفتم و در حالی که در رویای انتقام از همسرم به سر می بردم با جوان18 ساله ای ازدواج کردم که …

 اینها بخشی از اظهارات زن 42 ساله ای است که مدعی بود پس از مشورت های تخصصی و روان شناختی در حال جبران آسیب های روحی و روانی و اشتباهات گذشته اش است و اکنون خودش هزینه های زندگی را هم تامین می کند. این زن جوان درباره ماجرای تلخ رویای انتقام به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت:18سال بیشتر نداشتم که خانواده«ابراهیم» به خواستگاری ام آمدند و خانواده ام بدون این که تحقیقی درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی او انجام بدهند با این ازدواج موافقت کردند و ما 8 ماه بعد زندگی مشترکمان را درحالی آغاز کردیم که من همه تلاشم را برای رضایت و آسایش همسرم به کار می گرفتم. اوایل زندگی خوب و شیرینی داشتیم اما زمانی که فرزند دومم به دنیا آمد تازه فهمیدم که «ابراهیم»به طور پنهانی با دختری ازدواج کرده است که در دوران مجردی با او ارتباط داشت!

این موضوع روح و روانم را به هم ریخت و بدین ترتیب اختلافات ما آغاز شد.«ابراهیم» دیگر هیچ ارزشی برای من و فرزندانم قائل نبود وبسیاری از شب ها هم به خانه نمی آمد. من هم زمانی که فهمیدم هوویم باردار است،یارانه دولتی را به در منزلش می فرستادم تا این گونه او و «ابراهیم»را تحقیر کنم. بالاخره در همین گیر و دار«ابراهیم» با بیان این که دیگر نمی خواهد با من زندگی کند من و دو فرزندم را رها کرد و نزد هوویم رفت. من که دیگر خیلی احساس حقارت می کردم به طور توافقی از او جدا شدم و با سپردن سرپرستی فرزندانم به «ابراهیم» به خانه پدرم بازگشتم  اما به خاطر وضعیت روحی وروانی که داشتم هرگز نمی توانستم در خانه بمانم به همین دلیل روزی چند ساعت به بیرون از منزل می رفتم تا این که روزی در بالای کوهسنگی مشهد با پسری آشنا شدم که حرف هایش به دلم می نشست.خیلی زود رابطه من و «فرزاد»آغاز شد و دیدارهای ما درحالی ادامه یافت که قرار ازدواج گذاشتیم. ابتدا تصور می کردم«فرزاد» حداقل 30 ساله است اما وقتی فهمیدم او 18 سال دارد پیشنهاد کردم از ازدواج با من منصرف شود چراکه فاصله سنی ما خیلی زیاد بود ولی او با ناراحتی اصرار به این ازدواج داشت. بالاخره من با پولی که از پدرم گرفتم خانه ای رهن کردم و به عقد موقت «فرزاد»درآمدم.

با وجود این همان روزهای آغازین زندگی مشترک متوجه شدم که «فرزاد»شب ها با چشمانی سرخ و روحی آشفته به خانه می آید. او با کوچک ترین بهانه ای مرا کتک می زد و با چاقو تهدید به قتل می کرد. حتی بسیاری از مواقع نمی گذاشت از خانه بیرون بروم  ولی روز بعد همه این ها را فراموش می کرد و چیزی به خاطر نمی آورد. آن جا بود که فهمیدم «فرزاد»به مصرف قرص های روانگردان ومواد مخدر«گل»اعتیاد دارد. او مدتی بعد هم به فروش مواد مخدر روی آورد اما من برای آن که در رویای انتقام از «ابراهیم»بودم سکوت می کردم تا این که بالاخره از رفتارهای او به تنگ آمدم و بعد از 2 سال زندگی مشترک فهمیدم که این زندگی فرجامی ندارد و من به پایان خط رسیده ام. به همین دلیل به کلانتری آمدم و در مشاوره های تخصصی شرکت کردم. حالا هم که به این زندگی بی هدف پایان داده ام در حال جبران آسیب های روحی و روانی خودم هستم تا مسیر زندگی را پیدا کنم. اما ای کاش …

با دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری نجفی)بررسی های روان شناختی برای به آرامش رسیدن این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.

 
لینک کپی شد
برچسب ها: داستان زندگی