سه‌شنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۴ آبان ۱۴۰۳ - ۰۹:۱۳
علیرضا شفاه، کارشناس مؤسسه علم و سیاست اشراق در رویداد «رؤیای طوفان» بررسی کرد

آثار طوفان‌الاقصی برای ایران

آثار طوفان‌الاقصی برای ایران
متن پیش رو سخنرانی علیرضا شفاه، کارشناس مؤسسه علم و سیاست اشراق در رویداد «رؤیای طوفان» با عنوان «تکانه‌های طوفان‌الاقصی برای جمهوری اسلامی ایران» است که درپی سالگرد آغاز عملیات طوفان‌الاقصی از سوی سیمافکر برگزار شد.
کد خبر : ۶۷۸۱۲۱

به گزارش صراط به نقل از فرهیختگان چیزی که می‌خواهم بیان کنم مسئله تکانه‌هایی است که ماجرای هفتم اکتبر برای ایران داشته است. می‌خواهیم ببینیم آیا به‌واسطه این اتفاقی که افتاده می‌توانیم خودمان را بیازماییم و با این واقعه طوری برخورد نکنیم که غالباً برخورد کرده‌ایم؛ آن‌طور که گویی منتظر و آماده چنین حادثه‌ای نبوده‌ایم. منظورم این است کسانی فکر نمی‌کردند بالاخره روزی آتشفشان فلسطین طغیان خواهد کرد و گدازه‌ها را به هر سو پرتاب خواهد کرد. قطعاً بسیاری در ایران آرزو و رؤیای چنین رویدادی را در دل می‌پروراندند؛ اما آیا حیات و زندگی ما چنان‌که نشان می‌دهد همگام با این حادثه بوده‌ است؟
هفتم اکتبر برای ما یک حادثه بود. در خبرها گفته شد هیچ‌کس در ایران خبر نداشت که این امر به‌وقوع پیوست. تنظیمات سیاسی، ملی و نظامی ما حتی به‌گونه‌ای نبود که همگام با حادثه باشیم. این حادثه زمان را برای همه در دنیا- و به‌ویژه برای ما- شاید بیش از همه پاره کرد و گسست و با یک گسست در زمان مواجه شدیم. برنامه‌هایی برای مواجهه خود داشتیم و این برنامه‌ها روی پیوستار منظم حرکت می‌کرد. ناگهان اتفاقاتی روی داد. این اتفاقاتی که روی دادند چه اهمیتی دارند؟ منظور من از این اتفاقات تأثیری نیست که می‌توانیم بر مسئله فلسطین داشته باشیم، بلکه برعکس مایلم درباره تأثیراتی که این حادثه روی ما داشته یا می‌تواند داشته باشد با هم گفت‌وگو کنیم و این امر بسیار مهم است.
ما با اتفاقی روبه‌رو شده‌ایم؛ جنگ پیش از موعد یا شاید هم سر وقت روی داد، اما ما از زمان عقب‌افتاده بودیم. اندیشه‌ای در تنظیم و حکمرانی وجود دارد که گمان می‌کند حکمرانی به معنای رعایت کردن نظم‌ها و مراقبت از آرامش صحنه است و مراقب این است که هر چیزی مثل چرخ‌دنده سر جای خودش به‌آرامی کار کند و همه‌چیز با هم جفت‌وجور باشد. حکمرانی یعنی تنظیم‌گری، حکمرانی یعنی سیاستگذاری‌های معقول و دقیقی که مثل ساعت کار می‌کنند و ما هرقدر بیشتر با این نظم‌ها همراه باشیم، حکمران موفق‌تری خواهیم بود.

حکمرانی یعنی آمادگی برای حادثه‌ها
حادثه‌ای مثل هفتم اکتبر به همه ما یک مطلب بسیار مهم می‌گوید؛ حکمرانی پیش از هر چیزی، استقلال از بی‌نظمی است و نه استقلال از نظم؛ آمادگی برای حادثه‌هاست و نه مراقبت از روال پیوسته امور. این امر بیش از اینکه نیاز به انواع تکنیک‌های مدیریتی و علومی داشته باشد- که همه‌جا رایج شده- به ما می‌گوید چطوری هر چیزی را سر جایش باید قرار داد و مراقبت از اینکه نکند جامعه دچار افکار خارج از چهارچوب باشد و روابط از چهارچوب خارج شوند و دعوت روح آدم‌ها به اموری فراتر از آنچه امکانات معقول می‌گوید، نباشد؛ اینکه شب‌ها نباید خواب‌های بد دید و نباید رؤیاهای خیلی فراتر از آنچه در زندگی به‌صورت عادی اتفاق می‌افتد، دید. ترس‌های بیهوده نباید داشت و آرمان‌ها باید به‌اندازه زیادی معدوم شوند. اینها اصول حکمرانی در جمهوری اسلامی در دهه‌های اخیر بوده است. آیا این تلقی، ما را از تاریخی که با آن روبه‌رو شده‌ایم و می‌گذرانیم کفایت می‌کند؟ آیا ما نمی‌دانستیم چه کشوری‌ایم و چقدر بارور از حادثه‌هاییم؟ همه کشورها و همه انسان‌ها در خط زندگی‌شان با حادثه‌ها روبه‌رو و با آنها آزمایش می‌شوند؛ اما تاریخ حیات برخی، از پیش به آنها می‌گوید تو باید منتظر ظهور اموری باشی که نظم جاری امور را بر هم می‌زند. پیوستار زمان کیفیتی دارد و زمان به نظر من یکی از مهم‌ترین عناصری است که در تحلیل‌های انسانی باید به این پرداخت که ما چه تجربه‌ای از زمان داریم و زمان برای ما چه کیفیتی دارد که صبح از خواب بیدار می‌شویم و شب، روز، بلندمدت، طول سال و طی عمرمان کیفیتی از زمان را احساس می‌کنیم. این کیفیت از زمان که در ایران در جریان بوده و ما بسیار کوشش می‌کنیم آن را حفظ کنیم، این کیفیت مژده پایداری دارد. ما با تجربه چنین کیفیتی از زمان، زندگی را ادامه می‌دهیم. ما هیچ‌وقت مثل کسانی که در مرز لبنان با اسرائیل زندگی کرده‌اند، زندگی نمی‌کنیم. آنجا روستاهایی است که چسبیده به مرز است و ساکنانش به‌صورت مداوم حادثه را تجربه می‌کنند. همیشه از آنها سؤال می‌شود برای چه این خانه‌ها را می‌سازید؟ چطور ممکن است آنجا ساخت‌وساز کرد که دفعه بعدی در جنگ بریزد؟ کسی که این کار را انجام می‌دهد، می‌دانم جور دیگری زندگی می‌کند و متفاوت از گونه‌ای است که ما زندگی می‌کنیم. انسانی که منتظر حادثه است کارهای دیگری می‌کند و محاسبات متفاوت دیگری دارد و خط حیاتش متفاوت است. دوستانش را طور دیگری انتخاب می‌کند و لحظاتش احتمالاً خیلی گرم‌ترند. روح این انسان احتمالاً تجربه شدیدتری از آنات زمان دارد؛ وقتی به توسعه و شهر فکر می‌کند او دو راه دارد یا باید به‌واسطه اینکه می‌داند حادثه اتفاق می‌افتد و به او نزدیک است از زندگی کردن مأیوس باشد یا باید تا بن‌دندان آماده مواجهه با حادثه باشد.
من نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که در سراسر ایران دانشگاه‌های علوم و رسانه‌ها را تبلیغاتی فراگرفته که اصرار دارند به ما ایرانی‌ها که در خطرناک‌ترین نقطه دنیا نشسته‌ایم، القا کنند هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند! نه که هیچ خطری ما را تهدید نمی‌کند، یعنی ازلحاظ جغرافیایی و سیاسی تهدیدی نیست، بلکه به ما اصرار می‌کنند انسان در این صحنه آرام اتفاق می‌افتد. میدان انسان بودن کجاست؟ آیا خط آرامی است که ما تجربه‌اش می‌کنیم و روزها مثلاً می‌گذرند و خرسندی‌های کوچکی ممکن است داخل این خط زمانی به‌وقوع بپیوندد؟ آیا این میدان به‌وقوع پیوستن انسان است یا میدان به‌وقوع پیوستن انسان درست در لحظه‌ای است که پیوستارها در یک آن گسسته می‌شوند و با حادثه‌ها روبه‌رو می‌شویم؟ هرکدام از ما ممکن است با حادثه‌ها روبه‌رو شویم و باید منتظر حادثه‌ها باشیم. ممکن است مثل تصادف یا زلزله برای ما و اطرافیان اتفاق بیفتد. آیا این جهان، جهانی است که می‌شود از حادثه در آن غفلت کرد؟ آیا انسان باید با فراموش کردن حادثه و در پرانتز گذاشتن آن به انسان بودنش ادامه دهد یا حادثه مبدأ انسان یا نیرومند بودن اوست؟ آیا جمهوری اسلامی ایران در مقام یکی از خطرناک‌ترین طرح‌هایی که درباره انسان در تاریخ ظهور کرده، از پیوستار زمان نیرومندتر می‌شود یا گسستار آن و استقلال از حادثه؟ کدام‌یک از اینها نیرویی تولید کرده که انسان جمهوری اسلامی را می‌توانسته نیرومند کند و این ملت را می‌توانسته برپا کند؟ کدام‌یک از اینها ما را قوی می‌کند؟
سال‌هاست نمی‌توانیم مبدأ نظم کشور خودمان باشیم. مبدأ نظم بودن جدا از منظم بودن است. ما لحظه‌ای داریم که نظم‌ها را کشف می‌کنیم. در اقتصاد این چه شکلی می‌گیرد؟ شما به بازار می‌روید و از خودتان می‌پرسید چه چیزی را بخرم یا بفروشم سود می‌کنم؟ سعی می‌کنید نظم بازار را کشف کنید. می‌خواهید نظمی را کشف کنید که در بازار موجود است و درنهایت خودتان بخشی از این بازار می‌شوید؛ اما هیچ‌وقت از خودمان نمی‌پرسیم این نظم از کجا می‌آید؟ تمام گفتارهایی که درباره اقتصاد در دهه‌های اخیر در جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته، مبنایش فرض وجود نظم‌ها در بازار است. هیچ‌کس از مبدأ نظم‌های بازار نپرسیده است.
کسی که در نظم بازار حاضر می‌شود کسی نیست که صاحب نظم بازار باشد و به‌سادگی می‌تواند از بازار حذف شود. وقتی تحریم شدیم از خودمان نپرسیدیم که چطور می‌شود مبدأ نظم بود؟ اقتصاد روال عادی زندگی است و معمولاً در چرخه شغلی و حتی در روابط شخصی‌مان درکنار اهداف اقتصادی و مسیرهای تحصیلی‌مان، اصلی‌ترین سؤال این است که می‌خواهی چه‌کاره شوی؟ بارزترین جنبه حیات عادی اقتصاد است. ما وقتی تحریم شدیم نپرسیدیم نظمی تازه را چگونه می‌شود به‌وجود آورد. جالب است هنوز در مراکز کارشناسان ما سؤال این است که چطور می‌توانیم دوباره در نظم اقتصادی جهان نقش داشته باشیم؟

یافتن نظم در دوره تحریم
ما وقتی تحریم شدیم به این فکر کردیم که چگونه تحریم‌ها را دور بزنیم. دور زدن تحریم‌ها یعنی چه؟ یعنی چطور بتوانم به آن نقشی برگردم که قبلاً بازی می‌کردم و به نظمی برگردم که قبلاً خود را در آن جاگیر کرده بودم. نپرسیدیم اقتصاد از کجا آمده است؟ ما زندگی‌مان را فرض کردیم. یک دلیل آن این است که منابع خدادادی زیادی داشتیم و نظمی که در جهان تعریف‌شده، به دلیل ضعفی که داشتیم ما را در مقام کشوری قرار داده که منابع را می‌فروشیم، به‌جای اینکه کاری کنیم. قرار نیست کاری در این جهان انجام دهیم. وقتی می‌پرسیم چطور می‌توان نقش خود را به دست آورد، اصلاً به این معنا نیست که قرار است کاری انجام دهیم، ما در جهان کاری نمی‌کنیم. در بهترین سال‌هایی که صادرات داشتیم؛ فکر می‌کنم 105 میلیارد دلار بود، از این مقدار هم 65 میلیارد دلار نفت خام و بقیه آن که 40 میلیارد دلار باشد، گاز و میعانات گازی است. حدود هشت تا 10 میلیارد دیگر هم مربوط به پتروشیمی بود. پتروشیمی ما زنجیره‌های پایین‌دست ندارد. عمده پتروشیمی ما درواقع پتروشیمی نیست و گاز پکیجینگ است؛ یعنی به‌جای خام‌فروشی گاز، آن را به متانول تبدیل کنیم یا به اوره و اینها ارقام بزرگی دارند و احتیاجی به کار ما ندارند. از مجموع آن 105 میلیارد دلار، چیزی کمتر از 20 میلیارد دلار صادرات ناشی از کار ماست. در همان سال 95 میلیارد دلار واردات داشتیم. امروز چیزی حدود 15 میلیون دلار غذا وارد می‌کنیم. عمده این غذا از طریق شرکت‌هایی که تحت نظارت آمریکایی‌هایند به دست ما می‌رسد و یک یا دو شرکت عمده انحصاری‌اند. این‌گونه داریم روز خود را شب می‌کنیم.
ما هر روز سر کار می‌رویم. هنگامی که آلودگی هوای تهران زیاد شده بود، راه‌‌‌حل‌‌‌های زیادی برای رفع کردن آلودگی هوای تهران داده می‌شد. هر کس چیزی می‌گفت، از بهبود بنزین تا بهبود کیفیت خودرو و افزایش جریمه‌‌‌ها. من آن زمان یک سوال از خودم پرسیدم: این همه آدم که هر روز از شرق تهران به طرف غرب تهران می‌روند، برای چه این کار را می‌کنند؟ برای چه با ماشین این همه در سطح شهر حرکت می‌کنیم؟ ما که بیست میلیارد دلار کار می‌کنیم و پانزده میلیون دلار غذا از دشمنان می‌خریم، برای چه شهر را آلوده می‌کنیم و اصلا برای چه حرکت می‌کنیم؟ آیا واقعا داریم کاری انجام می‌دهیم؟

زندگی ما تناسبی با 7 اکتبر ندارد
ما معروف به ملتی بودیم که آماده جنگ است و جنگ‌‌‌هایی را پشت سر گذاشته است. آیا این حیات مردمی است که سی سال است می‌‌‌دانیم اگر ما به استقبال جنگ نرویم، جنگ‌ سر‌وقت ما می‌آید؟ مگر ما این را نمی‌‌‌دانستیم؟ هنوز در ایران، یک‌‌‌سال بعد از هفت اکتبر شکل زندگی ما هیچ تناسبی با استقبال از حادثه ندارد. آمریکایی‌‌‌ها وقتی در جنگ جهانی دوم وارد شدند و آلمان‌‌‌ها و اروپایی‌‌‌ها، یک اتفاق بزرگ این بود که فناوری‌‌‌ها به‌‌‌طور پرفشاری رشد کرد. تقریبا هیچ کشور و ملتی در دنیا نبوده که رشد کند مگر اینکه فرصت جنگ را غنیمت شمرده باشد و به استقبال سرنوشت رفته است و روحی آماده حادثه داشته و خودش را تحت فشار محاصره‌ای قرار داده که با مواجهه با آینده نامعلوم به‌‌‌وجود می‌آید، نه محاسبات نامعلومی که کارشناسان هر روز به خورد ما می‌دهند و معنایش این است آنچه که بالفعل روی میز است اصلا امکان آدم بودن را از ما سلب می‌کند. من این را با قاطعیت می‌گویم. محاسبات بالفعل همیشه به شما می‌گوید آماده نیستید. چه کسی آماده مرگ است؟ کدام یک از شما حاضر است بگوید آماده مرگم؟ آدمی که می‌‌‌داند حادثه‌‌‌ای به نام مرگ اتفاق می‌افتد، مبدأ محاسباتش چیز متفاوت دیگری می‌شود و جور دیگری زندگی می‌کند و نیروی روحی دیگری پیدا می‌کند. آنهایی که آماده حادثه نیستند، راهی ندارند جز این که نظم‌‌‌های موجود را کشف کنند و آنجا قرار بگیرند. کشورها و آدم‌هایی که می‌‌‌دانند حادثه برای آن‌ها اتفاق می‌افتد و با زمزمه و یادآوری هر‌روزه حادثه نحوی از زندگی را اتخاذ می‌کنند. خب این‌ها در زیر سایه خردکننده حادثه آماده حیاتند. نظمی که ما در آن زندگی می‌کرده‌‌‌ایم، نظمی متناسب با ملیتی مثل ایران نیست. ما نمی‌‌‌توانیم همان‌‌‌گونه که زندگی می‌کردیم ادامه دهیم. در واقع زندگی نکنیم و لحظات گرم زندگی را تجربه نکنیم. آیا این دور باطل توزیع پول نفت تمام می‌شود؟ ما صبح می‌رویم و ساعت می‌زنیم و پول نفت به این بهانه بین ما توزیع می‌شود و شب هم برمی‌‌‌گردیم.
ما حتی تحلیلی از این نداریم که چگونه در نظمی که به ما تحمیل شده از جهت اقتصادی، به اسارت گرفته شده‌‌‌ایم. اگر تولید کردن در این کشور موردتأکید قرار می‌گیرد، باید بدانیم تولید اصلا خودکفا نیست و ربطی به این حرف‌‌‌ها ندارد. مسئله این است که شما باید مبدأ نظمی باشی. این یک گرایش سیاسی است، پیش از اینکه یک واقعیت اقتصادی باشد و مادامی که تولید در کار نباشد، ما قدرت مقاومت نداریم. مهم‌ترین تکانه هفت اکتبر برای ما تلنگری در این باره است. وقتی اقتصاد ما به‌‌‌صورت پر وزنی روی چند نقطه به‌‌‌ نام پالایشگاه‌‌‌ها یا عسلویه متمرکز است، وقتی بخواهیم بجنگیم دست و پایمان می‌‌‌لرزد. آیا ما که ادعای مقاومت می‌کنیم، خودمان بلدیم زندگی کنیم؟ آن روی انسان بودن انسان، به این است که انسان مستقل باشد و لازم نیست انسان ادعای انسان بودن کند؛ به همان حیات مسطح خود باید ادامه دهد و در پیوستار زمان باید زندگی کند. انسان کسی است که آماده گسستار است و از ناحیه خودش باید روی پایش بایستد، نه اینکه به محض پیدایش کوچک‌ترین خللی در جای امور سقوط کند.
مهم‌ترین تکانه هفت اکتبر برای ایران و مردم آن بازتولید این پرسش بود که آیا ما در مقام کسی که در خور انسان باشد، می‌توانیم خود را در آینه تماشا کنیم؟ و اینکه این ضربه و تلنگر هنوز به ما نخورده است. یک سال بعد از هفت اکتبر، ما هنوز هم آماده نیستیم خودمان را در وضعیت جنگی ببینیم. ما بیشتر آماده این هستیم طوری حرکت کنیم که پیوستار زمان حرکت به‌هم نخورد و هر اندازه کم‌‌‌کاری در تأمل در این حقیقت داشتیم که انسان بودن ایستادن بر پای خود است، امروز باید آماده باشیم که به‌‌‌واسطه اتفاق‌‌‌های پیش رو بر ما سخت بگذرد. ما روزهای تلخی را سپری می‌کنیم، اما آن را از چشم دشمن می‌بینیم، در حالی که بیشتر باید آن را از چشم خودمان ببینیم.
مسئله این نیست که حاکمان وابسته باشند یا مردمان، ما بر سر آماده نبودن توافق کردیم. من این روزها از خود می‌پرسم که آیا ممکن است این ضربه حداقل با بخشی از ما کاری کند و ممکن است در ایران هم یک هسته مقاومت تشکیل شود؟ هسته مقاومتی که پیش از طلب جنگیدن در بیرون مرزها، بخواهد در داخل ایران بجنگد و بگوید بدون اینکه انسان استقلالی در نظم زندگی خودش داشته باشد، توانی در مبارزه نخواهد داشت و جنگ نمی‌‌‌تواند برایش معنا داشته باشد. آیا شما آماده‌‌‌اید؟ آیا کسی در این کشور آماده است و جمعی آماده است که با نظم فرسوده و فاسد اقتصادی که همه ما از آن تغذیه می‌کنیم سرشاخ شود و شکل دیگری از حیات را طرح‌ریزی کند که با تمنای ما به‌‌‌عنوان یک ملت مستقل و مقاوم تناسب داشته باشد؟
منظور من اقتصادهای انقراضی نیست. همان اندازه که از آمادگی انسان برای گسسته شدن پیوستار زمان با یک حادثه صحبت می‌کنم، این نکته مهم است که تمام علوم به‌‌‌ویژه علوم دقیقه این امر وابسته به دیدار دانشمندان با امری غیرقابل محاسبه است و آن‌ها وقتی با بزرگ‌ترین مجهولات روبه‌رو می‌شوند، دستگاه‌‌‌های محاسباتی را پی‌ریزی می‌کنند. کسانی که آماده‌اند پرسش‌‌‌های بدون جواب بپرسند ریاضیات را پایه‌‌‌گذاری کردند. این یک مطلب با بنیاد فلسفی عمیقی است و در صحنه سیاست به این معناست. ملتی که شجاعت مواجهه با سرنوشت خودش را دارد، موفق می‌شود نظم‌‌‌های قدرتمندی را شکل دهد و زندگی مرفهی داشته باشد. هر اندازه گرفتار امر موجود و بالفعل باشید، قدرت اقتصادی‌تان تضعیف خواهد شد. ما آماده نیستیم درباره اقتصادمان فکر کنیم. اقتصاد برای ما به معنای اینکه نیازهایمان را چگونه رفع کنیم است. اقتصاد برای ما به آن معنا نیست که آماده سیاست و جنگ باشیم. این سوال قبل از اینکه در مورد ملت‌‌‌ها باشد، در مورد شخص ماست. ما به چه قیمتی هستیم و چه چیز را از دست داده‌ایم که دوام بیاوریم. هر کدام از ما به یک طریق‌ دوام می‌آوریم و درآمد کسب می‌کنیم و خرج می‌کنیم. شما با نحوه حیات اقتصادی خود کسی هستید. اگر اعداد به ما می‌گویند که کار نمی‌کنیم، یعنی ما هیچ‌‌‌کس نیستیم و از این هم نگران نیستیم. همه ما به این کسی نبودن عادت داریم. ما فکر می‌کنیم که حق ماست همه منابع کشور را بین ما توزیع کنند. این‌ها گفتارهای مقدسی مثلا تحت‌‌‌عنوان عدالت‌‌‌خواهی بین ما شده است. اقتصاد که توزیع نیست، اول باید بپرسد که این منابع از کجا قرار است تولید شود و چگونه قرار است سر جایش برگردد؟ وضعیت آب کشور مؤید همین عرض بنده است. آب را برداشت کرده‌‌‌ایم. مردم این کار را کرده‌‌‌اند. ما که در صنایع کوچک و یارانه‌هایی که دادیم و گفتیم هر کسی باید شغلی داشته باشد، این کار را کردیم. به این سادگی که نیست، هر کسی باید شغل داشته باشد. شغل کلمه بسیار تضعیف‌‌‌کننده‌‌‌ای باید باشد اگر معلوم نباشد که ما در صورت داشتن شغل، چطور باید به جای مصرف تولید کنیم. ما مراقب تولید ایران نیستیم، مراقب مصرفیم. ما ایران را بین خودمان توزیع می‌کنیم. سرمایه‌‌‌های سیاسی و مادی و نیز سرمایه‌‌‌های طبیعی آن را مصرف کرده‌ایم.

تغییری در سیاست‌گذاری نداشتیم
هفت اکتبر تا این لحظه هنوز تکانه‌‌‌ای برای ما نداشته است، جز اینکه جنگ دائما به ما نزدیک و نزدیک‌‌‌تر شده است. همه سوال ما این است که آیا ما باید پاسخ دهیم یا نباید پاسخ دهیم. قبل از اینکه مسئله وارد شدن ما به جنگ باشد، سوال این است که اصلا شما آماده جنگ هستید؟ و اگر نبودید الان دارید خود را برای جنگیدن آماده می‌کنید؟ آمریکا و اروپا در این سال‌ها رشد فناوری زیادی داشته‌‌‌اند، در این یک سال نزدیک شدن جنگ ما چه تغییری در سیاست‌گذاری فناوری خود داشته‌‌‌ایم؟ مانند پروژه آلاباما که همه دانشمندان را جمع کرد تا بمب هسته‌‌‌ای بسازند، آیا در کشور ما چنین بسیجی در عرصه صنعت و نیروهای فناوری ایجاد شده است؟ آیا نگرانی‌‌‌ای بابت تأمین غذایمان داریم؟ ما عادت کرده‌‌‌ایم و به ما گفته شده زندگی درست یعنی فکر نکردن به حادثه. حکمرانی درست یعنی اینکه مردم خیلی نگران نباشند. مردم نباید در امور علی‌‌‌حده مشارکت روحی داشته باشند. این درست لحظه‌‌‌ای است که مشارکت ما در سیاست به مشارکت چند نفر در 22 بهمن یا رأی دادن در انتخابات تقلیل شده است. آیا این لحظه ملت بودن است؟ یا بر عهده گرفتن این امر که وضعیت غذایی ما نباید این باشد... منظور من این نیست غذای ما باید در داخل تولید شود، ولی اصلا شما طرح فعالی درباره غذای خود ندارید و قرار هم نیست داشته باشید.
هفت اکتبر هنوز هیچ تکانه‌‌‌ای برای ما نداشته است. من دلم می‌خواهد بفهمیم که اگر به استقبال سرنوشت خود نرویم و آماده آن نباشیم، سرنوشت سروقتمان می‌آید. امیدوارم این جنگ به تهران کشیده نشود و به‌‌‌زودی آتش‌بس اعلام شود. ولی سرنوشت ما مرتفع نمی‌‌‌شود و هر کشور و ملت و شخصی باید آماده سرنوشت خود باشد و طور دیگری زندگی کند.