به گزارش صراط به نقل از فارس ، این روزها هر کداممان برای یک بار هم که شده پیش خودمان دودوتا چهارتا کردهایم به امید آنکه حساب جیبمان و پسانداز کیفمان زورش به بلیط پرواز برسد، یک کوله اربعینی ببندیم و خودمان را برسانیم به لبنان. خودمان میدانستیم هزارتا چاله و چوله برای پر کردن داریم هزارتا کار نکرده که دخل پرنشیب و خرج پر فزارمان آنها را در اولویت میگذاشت اما خیلی دل بزرگی میخواست تکهای از تاریخ را خاک کنند و تو دور از هیاهوی جهان در خانهات بشینی و آنجا نباشی. مخصوصا برای ما که هر بار سخنرانی سیدحسن نصرالله را دیدیم گوشهی دلمان آرزو کردیم یک روز این صاحب اعجاز کلمات، این سید پر از حسنات را از نزدیک ببینیم... حق داشتیم که خیال رفتن داشته باشیم حق داشتیم فرصت دیدار را غنیمت بشماریم و پای دار و ندارمان را وسط بکشیم.خیلیها رفتند، حتی شنیدم که بعضیها طلاهایشان را فروختند و بلیط بختشان را خریدند. اما زور کار، زندگی و هزینهها به بعضیها چربید و جاماندند. بماند که دلمان گوشه کوله آنها که رفتند گیر کرد، بماند که آه حسرت خانهنشین نفسمان شد و عکسها و فیلم های ضاحیه هر بار به رویمان میاورد که جاماندهایم. اما این فقط حال ما نبود...حالا عراقیها هم حال جاماندههای اربعین را میفهمیدند، حالا یمن، سوریه، غزه، اردن و هر که مقاومت در دل و جانش ریشه دوانده بود همین حال را داشت اما قصه یکی از این دلتنگیها از همه سوزناکتر بود. غصه مردی که کلیهاش را برای رفتن به تشییع سید به فروش گذاشت.
مردی که کلیهاش را برای رفتن به لبنان حراج کرد
خیلیها رفتند، حتی بعضیها طلاهایشان را فروختند و بلیط بختشان را خریدند. اما زور کار، زندگی و هزینهها به بعضیها چربید و جاماندند. در میان جاماندهها غصه مرد یمنی که کلیهاش را برای رفتن به تشییع سید به فروش گذاشت از همه خواندنیتر است
ابوعلی نویسنده، فعال رسانهای و اهل یمن است. میان هزاران هزار پستی که با هشتگ «انا من العهد» در توئیتر منتشر شده روایت او خواندنیتر است. ابوعلی برای آنکه فردا پشت تابوت سیدحسن قدم بردارد و لبیک یا نصراللههایش را در گوش ضاحیه فریاد بزند، برای آنکه پر کوفیه فلسطینیاش را به مزار او متبرک کند حتی از ثروت و سلامتیاش هم گذاشت. او در صفحه توئیتر نوشته است: «مردی فقیر از یمن کلیه خود را برای فروش عرضه کرد تا هزینه سفرش به لبنان برای شرکت در مراسم تشییع مقدس را تأمین کند، اما موفق نشد و این دستنوشته اوست...ای سید حسن، نتوانستم شما را ببینم، نه در زندگیتان و نه در تشییعتان. به آن کسی که جانم در دست اوست، سوگند که آرزوی زندگیام این بود که پیشانی پاک شما را ببوسم. مرا ببخشید. به کسی که شما را در زیباترین صورت آفرید، سوگند که دست من نبود، ای آقا و نور چشمم. نه کسی را میشناسیم که برایش التماس کنیم، نه واسطهگری را میپذیریم. زیرا دیگران هم میخواهند شرکت کنند. نه پولی داریم که با عزت و کرامت خود برویم و نیازی به کسی نداشته باشیم. نه هیچ نهادی سفر ما را تقبل میکند و هزینههای سفر را بر عهده میگیرد. و نه... و نه... و نه... و نه... و نه... و ...
کلیهام را برای فروش عرضه کردم تا هزینه راه را تأمین کنم، اما وقت از دستم رفت.بنابراین، ای آقا و نور چشمم و تاج سرم، از شما خواهش میکنم مرا ببخشید، زیرا شما شایسته آن هستید. تا زمانی که زمان باقی است، برای شما گریه خواهیم کرد. اگر در دنیا سعادت دیدار شما را نداشتم، از خداوند سبحان میخواهم که مرا از دیدار شما در آخرت محروم نکند. در قلبم غصهها و دردها و حسرتهاست، زیرا نتوانستم حضور پیدا کنم. در پایان از برادران شرکتکننده خواهش میکنم سلام مرا به روح پاک ایشان برسانند، اگر ممکن است حتی با فیلمبرداری. و تا آخر عمر از ایشان سپاسگزار خواهم بود. تاج سرم و آقایم، چگونه به شما راه پیدا کنم؟ مرا راهنمایی کنید؟»