به گزارش سرویس وبلاگ صراط ،نویسنده وبلاگ شهیده خوی در آخرین به روز رسانی وبلاگ خود نوشته است:
عمر ميگذرد، همچون صفحات تقويم، گاهي تكراري اند و گاهي تازه، گاهي صداي سعادت ميدهند و گاهي از شقاوت خبر مي آورند، اما امروز، روز اول ماهي پر بركت است، سال قبل همين موقع، با او قرار و مداري داشتم، از اينكه لذت بندگي را بچشاند، و من!، كه تمام اين مدت ،كام ام را با غير او شيرين ميكردم، كوير روايتي تلخ و تَرَك خورده از يك فراق است، فراقي كه بيشتر از هر چيزي اثرش بر لب است، لباني كه تَرَك برميدارد، از تشنگي، و رمضان و باران چقدر زيبا هم قافيه اند، و هم درد، هر دو درد رحمت دارند، رحمتي بي منت، بي چشم داشت، اگر ببارند همه را خيس ميكنند، و آب كه روشني چشم است!، و روايت دل من، كه كویري است، بی آب و علف، بی زندگی و طراوت، همه اش خشكی است، تا چشم كار میكند ریگ زارهایی است كه انگار فقط سوزاندن بلد اند، آنقدر خشك است كه لازم نیست وارد اش شوی، از همان دم در هم اگر نگاه بیندازی لبانت تَرَك بر میدارد!، خدایا من باران میخواهم، بارانی كه فقط ببارد، پائیزی و بهاری اش برایم مهم نیست، من فقط باران میخواهم، كه این دل را سیراب كنم، آنقدری كه این بار اگر كسی سَرَكی بر دلم كشید دیگر احساس تشنگی نكند، این بار بیاید و از نسیم سرسبز دلم قدری سوغات ببرد!
خدايا قرار مدارمان سر جايش باقيست، من اگر فراموش كنم خوب ميدانم كه اين حرفها از ياد تو نميروند، خدايا ((إرحَم ضَعفَ بَدَني)) خدايا قلاده اي به اندازه ي گردنِ نفس ام نيافتم!، از بس كه هر روز گردن اش كلفت تر شده است، خدايا خوب ميدانم اگر ابرهاي لطف ات باريدن بگيرد، يك قطره برايم كافي است، تا كوير دلم را سيراب كنم، و گلستاني بسازم در وجودم كه با هر نسيمي بوي خوش آشنايي به مشام برساند
خدايا من فقط باران ميخواهم
شَهرُ رَمَضان الّذي انزَلتَ فيهِ القُرآن
ميگفت بارانِ رحمت الهي نازل شده است، پس اي كوير!، درياب
اللهم ارزقنا شهاده في سبيلك
عمر ميگذرد، همچون صفحات تقويم، گاهي تكراري اند و گاهي تازه، گاهي صداي سعادت ميدهند و گاهي از شقاوت خبر مي آورند، اما امروز، روز اول ماهي پر بركت است، سال قبل همين موقع، با او قرار و مداري داشتم، از اينكه لذت بندگي را بچشاند، و من!، كه تمام اين مدت ،كام ام را با غير او شيرين ميكردم، كوير روايتي تلخ و تَرَك خورده از يك فراق است، فراقي كه بيشتر از هر چيزي اثرش بر لب است، لباني كه تَرَك برميدارد، از تشنگي، و رمضان و باران چقدر زيبا هم قافيه اند، و هم درد، هر دو درد رحمت دارند، رحمتي بي منت، بي چشم داشت، اگر ببارند همه را خيس ميكنند، و آب كه روشني چشم است!، و روايت دل من، كه كویري است، بی آب و علف، بی زندگی و طراوت، همه اش خشكی است، تا چشم كار میكند ریگ زارهایی است كه انگار فقط سوزاندن بلد اند، آنقدر خشك است كه لازم نیست وارد اش شوی، از همان دم در هم اگر نگاه بیندازی لبانت تَرَك بر میدارد!، خدایا من باران میخواهم، بارانی كه فقط ببارد، پائیزی و بهاری اش برایم مهم نیست، من فقط باران میخواهم، كه این دل را سیراب كنم، آنقدری كه این بار اگر كسی سَرَكی بر دلم كشید دیگر احساس تشنگی نكند، این بار بیاید و از نسیم سرسبز دلم قدری سوغات ببرد!
خدايا قرار مدارمان سر جايش باقيست، من اگر فراموش كنم خوب ميدانم كه اين حرفها از ياد تو نميروند، خدايا ((إرحَم ضَعفَ بَدَني)) خدايا قلاده اي به اندازه ي گردنِ نفس ام نيافتم!، از بس كه هر روز گردن اش كلفت تر شده است، خدايا خوب ميدانم اگر ابرهاي لطف ات باريدن بگيرد، يك قطره برايم كافي است، تا كوير دلم را سيراب كنم، و گلستاني بسازم در وجودم كه با هر نسيمي بوي خوش آشنايي به مشام برساند
خدايا من فقط باران ميخواهم
شَهرُ رَمَضان الّذي انزَلتَ فيهِ القُرآن
ميگفت بارانِ رحمت الهي نازل شده است، پس اي كوير!، درياب
اللهم ارزقنا شهاده في سبيلك