به گزارش صراط به نقل از مشرق ، «لحظههای انقلاب» سیدمحمود قادری گلابدرهای، از آن کتابهاست که
میتواند تحسین و حسادت آدمهای مختلف را برانگیزد. هنوز 6 ماه از عمر
انقلاب اسلامی نگذشته، نویسنده صاحب نامی که کتابهایی چاپ کرده، رمانی
مینویسد از تجربههای حضور «واقعی» در میدان جنگ و گریزهای خیابان
انقلاب.
کاری که نویسندههای روشنفکر وابسته به نان ادبیات، هنوز در نسبت با مردم و سرزمینی که در آن زندگی میکنند، نکردهاند. روشنفکری، اسم یک طایفه نیست. اسم یک بیماری است که میتواند از دستههای مختلف آدمهای سیاسی را که به نام نویسنده و هنرمند معروف میشوند، با خود درگیر کند.
حالا 34 سال از آن انقلاب بزرگ گذشته و هنوز کسی کتابی در قواره «لحظههای انقلاب» گلابدرهای ننوشته است. نه آنها که از اسم و شعار آزادی نان میخورند و نه کسانی که هزار کار نکرده برای انقلاب اسلامی در کارنامهشان دارند.
صاحب حدود 40 کتاب در حوزه داستان کوتاه، رمان و سفرنامه، نه عضو «کانون نویسندگان فلان» است و نه در فهرست «انجمن بهمان» جایی دارد. این تاوان استقلال است آقای گلابدرهای!
گویا روشنفکران دو دسته به ظاهر متخاصم میدان ادبیات ـ و فرهنگـ به رغم اختلافهایشان، با هم موافقند که از آدمی مثل گلابدرهای یا آلاحمد، نباید اسم زیادی در میان باشد.
دستهای برابر کارها و حرفهای آدمهایی از این قبیله ساکت ماندهاند و آدمهایی که همین دیروز در فلان جلسه توصیه میکنند «زیاد هم نباید به این آدمها بها داد»، دست از انکار نویسنده بزرگی مثل سیدمحمود گلابدرهای برنمیدارند. گویا تجربه سکوت، نتیجه نمیدهد. تجربه انتشار ناگهان سیدمرتضی آوینی، نادر ابراهیمی، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور در میان علاقهمندان راستگوی ادبیات و فرهنگ، نشان داده با سکوت نمیشود این آدمهای عجیب را از بین برد. جماعت روشنفکران در دسته به ظاهر متخاصم، چند سال بعد از آوینی، دیدند اتفاق بزرگی افتاده و نسلی از خوانندههای کتابهای او به وجود آمدهاند. کسانی که قبل از شهادت او را نمیشناختند.
تجربههای کم و بیش مشابهی درباره حسن حسینی و قیصر امینپور و نادر ابراهیمی اتفاق افتادهاند و حالا باید غیر از سکوت، گاهی پنجه در صورت این آدمها کشید.
در کتابهای فراوان سیدمحمود گلابدرهای که در آنها شوق عدالت موج میزند و حتی نمونههای مشهورتر، مثل لحظههای انقلاب، مادر، حکومت نظامی. آقا جلال، دال و...، هیچوقت درست و درمان چاپ و پخش نشدهاند. در کتابهای قبل از انقلاب گلابدرهای هم، مثل کتابهای بعد ار انقلاب او، جنگ دایمی با ظلم چنان پیداست که روشنفکران صاحب ادعا را به حذف نام او از همه گفتهها و نوشتههایشان کشانده.
از میان اینهمه، لااقل «لحظههای انقلاب» از آن کارهاست که اگر ناشر درست و حسابی داشت، حالا باید همه کسانی که برای انقلاب اسلامی احترامی قایلند، آنها که هر سال به بهانهای در راهپیمایی 22 بهمن شرکت میکنند، خوانده بودند.
اما اینطور نیست. بهترین رمان انقلاب اسلامی، هیچوقت درست و بهموقع چاپ نشده و به دست مخاطب نرسیده و البته که جایزهای هم نگرفته است. این حرفها، ادعای ما نیست. لطفا، کتاب را از جایی، کتابخانهای، خانه دوست و آشنایی پیدا کنید و بخوانید تا اندازه آنچه از دست دادهاید، معلوم شود.
کاری که نویسندههای روشنفکر وابسته به نان ادبیات، هنوز در نسبت با مردم و سرزمینی که در آن زندگی میکنند، نکردهاند. روشنفکری، اسم یک طایفه نیست. اسم یک بیماری است که میتواند از دستههای مختلف آدمهای سیاسی را که به نام نویسنده و هنرمند معروف میشوند، با خود درگیر کند.
حالا 34 سال از آن انقلاب بزرگ گذشته و هنوز کسی کتابی در قواره «لحظههای انقلاب» گلابدرهای ننوشته است. نه آنها که از اسم و شعار آزادی نان میخورند و نه کسانی که هزار کار نکرده برای انقلاب اسلامی در کارنامهشان دارند.
صاحب حدود 40 کتاب در حوزه داستان کوتاه، رمان و سفرنامه، نه عضو «کانون نویسندگان فلان» است و نه در فهرست «انجمن بهمان» جایی دارد. این تاوان استقلال است آقای گلابدرهای!
گویا روشنفکران دو دسته به ظاهر متخاصم میدان ادبیات ـ و فرهنگـ به رغم اختلافهایشان، با هم موافقند که از آدمی مثل گلابدرهای یا آلاحمد، نباید اسم زیادی در میان باشد.
دستهای برابر کارها و حرفهای آدمهایی از این قبیله ساکت ماندهاند و آدمهایی که همین دیروز در فلان جلسه توصیه میکنند «زیاد هم نباید به این آدمها بها داد»، دست از انکار نویسنده بزرگی مثل سیدمحمود گلابدرهای برنمیدارند. گویا تجربه سکوت، نتیجه نمیدهد. تجربه انتشار ناگهان سیدمرتضی آوینی، نادر ابراهیمی، سیدحسن حسینی و قیصر امینپور در میان علاقهمندان راستگوی ادبیات و فرهنگ، نشان داده با سکوت نمیشود این آدمهای عجیب را از بین برد. جماعت روشنفکران در دسته به ظاهر متخاصم، چند سال بعد از آوینی، دیدند اتفاق بزرگی افتاده و نسلی از خوانندههای کتابهای او به وجود آمدهاند. کسانی که قبل از شهادت او را نمیشناختند.
تجربههای کم و بیش مشابهی درباره حسن حسینی و قیصر امینپور و نادر ابراهیمی اتفاق افتادهاند و حالا باید غیر از سکوت، گاهی پنجه در صورت این آدمها کشید.
در کتابهای فراوان سیدمحمود گلابدرهای که در آنها شوق عدالت موج میزند و حتی نمونههای مشهورتر، مثل لحظههای انقلاب، مادر، حکومت نظامی. آقا جلال، دال و...، هیچوقت درست و درمان چاپ و پخش نشدهاند. در کتابهای قبل از انقلاب گلابدرهای هم، مثل کتابهای بعد ار انقلاب او، جنگ دایمی با ظلم چنان پیداست که روشنفکران صاحب ادعا را به حذف نام او از همه گفتهها و نوشتههایشان کشانده.
از میان اینهمه، لااقل «لحظههای انقلاب» از آن کارهاست که اگر ناشر درست و حسابی داشت، حالا باید همه کسانی که برای انقلاب اسلامی احترامی قایلند، آنها که هر سال به بهانهای در راهپیمایی 22 بهمن شرکت میکنند، خوانده بودند.
اما اینطور نیست. بهترین رمان انقلاب اسلامی، هیچوقت درست و بهموقع چاپ نشده و به دست مخاطب نرسیده و البته که جایزهای هم نگرفته است. این حرفها، ادعای ما نیست. لطفا، کتاب را از جایی، کتابخانهای، خانه دوست و آشنایی پیدا کنید و بخوانید تا اندازه آنچه از دست دادهاید، معلوم شود.
شاگرد مستقیم جلال آلاحمد، کاری کرده که نامش برای همیشه از فهرست «کانون نویسندگان فلان» و «انجمن بهمان» خط بخورد، کتابی که میتواند تحسین یا حسادت آدمهای مختلف را برانگیزد. وحسادت بدچیزی است. بد چیزی است آقای گلابدرهای!
اما همه تلاش روشنفکرهای دو دسته به ظاهر متخاصم، برای فراموش شدن آوینی به نتیجهای نرسید. انکار کتابهای عجیب و ماندنی او و اتفاق شگفتانگیز چاپ نشدن آنها در دورههای مختلف کمکی به این آدمها نکرد. سعی برای عوض کردن تصویر او برای مخاطب جوانی هم که میتواند با «خود» آوینی مواجه شود، به جایی نرسید. همچنان که بیتوجهی «کانون نویسندگان فلان» حتی به مرگ جناب امینپور، و تسلیت یک جملهای «انجمن بهمان» بعد از دو هفته، ذرهای از احترام آدمهایی که او را میشناسند یا تازه با کارهای و شعرهایش آشنا میشوند، کم نکرد.
کسانی که فکر میکنند «آلاحمد» نویسنده نیست و «مدیر مدرسه» جاویدان او اصلا کتاب به حساب نمیآید و امینپور و حسن حسینی شاعر نبودند و آنچه برای انقلاب بزرگ مردم ایران و نبرد بهترین جوانهای روی زمین گفتهاند، شعر نیست، از دسته جماعتیاند که فکر میکنند حالا تازه باید نشست و جلسههای فراوان برگزار کرد ـو حق جلسههای فراوان گرفتـ و بحث کرد درباره اینکه آیا اساسا شعر یا داستان انقلاب امکان تحقق دارد یا نه!
حالا به ما که احمد عزیزی و قیصر و محمودگلابدرهای را از نزدیک دیدهایم، میگویند اینها شاعر نبودند، نویسنده نبودند و آنچه گفتهاند، اصلا شعر و رمان نیست و اگر هست ـحتی «لحظههای انقلاب»ـ درباره انقلاب نیست و شما که از این آدمها و کتابهایشان خوشتان آمده و چیز یاد گرفتهاید و بزرگ شدهاید و به صف دفاع از انقلاب اسلامی میلیونها انسان با ایمان اضافه شدهاید، اصلا نیستید و اینجا هم که ایستادهاید، بالای قبر سیدمحمود قادری گلابدرهای نیست و یک پارک در حومه شهر است و اصلا بیا درباره امکان زنده ماندن این آدم عجیب و نویسنده خیلی غریب حرف بزنیم که چرا در همه این سالها، بدون حمایت باندهای مختلف ادبیات، زنده ماند و نوشت و تا 73 سالگی، تجربه 50 سال نویسندگی در تراز اول ادبیات ایران را از سرگذراند.
قبول، بیایید درباره این نویسنده خیلی غریب حرف بزنیم که علاقه فراوان به جلال آلاحمد داشت که معلم ادبیات او در مدرسه نزدیک میدان تجریش 50 سال پیش بود و به خاطر گل روی مرد با دل و جرأتی به اسم خمینی، جانش را گرفت کف دستهایش و رفت وسط موج سنگین مردمی که داشتند پدر شاه را درمیآورند و با دکتر مفتح و مرتضی مطهری و آیتالله خامنهای هم سخن شده بود. درباره آدمی که 20 ـ 30 سال تنها زندگی کرد و کتابهای عجیب نوشت و قدر ندید و بر صدر ننشست.
اصلا بیایید در فلان پژوهشکده یا نهاد یا محفل کذایی، درباره این حرف بزنیم که اصلا انقلاب اسلامی رخ داد، یا نه!
نکند اینجا که حالا ایستادهایم، بالای قبر گلابدرهای نیست و این، یک پارک در حومه شهر است یا نکند این پارک حومه شهر، اصلا به جای جنوب تهران، مجاورت جشن هنر شیراز است و نه فقط «لحظههای انقلاب» رمان نیست و درباره انقلاب نیست، که گلابدرهای هم نویسنده نیست و آوینی شأنی در تفکر ندارد، چون اهل عمل هم هست و احمد عزیزی و قیصر و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی هم شاعر نیستند!
دیدید؟ دیدید ضرورت دارد جلسههای فراوانی ـ و حق جلسههای فراوانیـ فراهم شود که معلوم شود داستان و رمان انقلاب اصلا امکان تحقق دارد یا نه؟ دیدی آقای گلابدرهای؟
مهمتر از خود «لحظههای انقلاب» روش عجیب نوشتن آن است که در لحظه به آدمهای متن مربوط است و نویسندهاش یا حرفهای ویژه خودش، این است که در هیچ موقعیتی ـ حرفهایش را و کاری که برای انقلاب امام خمینی کرده بود، پس نگرفت و از آن کوتاه نیامد.
تلاش ساکت سرخها و انکار سفیدها درباره محمود گلابدرهای هم مثل نسل بقیه جوانمردان به جایی نمیرسد. مخاطب جوان دور مانده از کارهای گلابدرهای، کمکم دست حسرت میگزد و کارهایش را میخواند و به دوست نادیدهای که تازه پیدایش کرده، افتخار میکند. پهلوانان نمیمیرند و این رسم شیرین جوانمردی است.
محمدحسین بدری