راز 6 ساله صندوقچه اسرارآميز
با دستگيري زن ميانسال پس از شش سال، راز جسد صندوقچه آبي كشف شد.در يكي از روزهاي تابستان 85 مردي در بزرگراه آزادگان با ديدن صندوقچه آبيرنگ، وقتي در آن را گشود، هراسان در تماس با مركز فوريتهاي پليسي 110 از پيدا شدن جسد در صندوقچه خبر داد.
در پي اين تماس، ماموران كلانتري 152 خانيآباد پس از حضور در محل، موضوع را به بازپرس شهرياري در دادسراي جنايي تهران گزارش كردند.
با حضور قاضي جنايي در محل معلوم شد، مقتول مردي 70 ساله است كه دست و دهان او با چسب بسته شده است. با دستور قضايي مبني بر انتقال جسد به پزشكي قانوني، پرونده براي رازگشايي از جنايت به شعبه 10 پليس آگاهي تهران ارجاع شد.
با شروع تحقيقات ماموران و بررسي افراد گمشده معلوم شد مقتول پس از جدايي از همسرش بتنهايي زندگي ميكرده است و از دو سال پيش زني ميانسال به عنوان پرستار به محل سكونت وي در رفتوآمد بوده است.
با جمعبندي اطلاعات، ماموران در تحقيق از همسايههاي مقتول متوجه شدند زن پرستار وسايل منزل را بار كاميون كرده و گفته است صاحبخانه به شيراز نقل مكان كرده است.در ادامه تحقيقات، ماموران متوجه شدند زن ميانسال با مردي به نام غلامحسين كه شغلش خياطي بوده، ارتباط داشته است.
با به دست آمدن اين سرنخ، ماموران با حضور در محل كار غلامحسين، متوجه شدند وي اين محل را تخليه و به مكان نامعلومي متواري شده است.
شش سال بعد
شش سال پس از وقوع اين جنايت، در حالي كه تحقيقات در اين زمينه براي شناسايي زن و مرد متهم به قتل ادامه داشت، ماموران متوجه شدند مرد متهم در جنوب تهران با هويت جعلي ازدواج كرده است.
با گزارش موضوع، بازپرس شعبه اول دادسراي جنايي، دستور قضايي در اين ارتباط صادر و كارآگاهان غلامحسين را دستگير كردند.با شروع تحقيقات، متهم زبان به اعتراف گشود و گفت: زني 42 ساله به نام « ز» كه به عنوان پرستار در خانه مقتول كار ميكرد، شبها در اتاقكي بالاي كارگاه خياطي با او زندگي ميكرد.وقتي فهميدم مرد سالخورده به «ز» پيشنهاد ازدواج داده، تصميم به قتل او گرفتيم.
متهم اضافه كرد: مرد 70 ساله چند بار به محل كار من آمد و ادعا كرد « ز» سه ميليون تومان به او بدهكار است. سرانجام يك روز او را به كارگاه كشانديم و « ز» نيز با خوراندن قرصهاي خوابآور او را بيهوش كرد.
متهم افزود: پس از بيهوش شدن مقتول، با بستن دهان او، پيرمرد را به قتل رسانديم و جسدش را داخل كيسهاي گذاشتيم، سپس روز بعد به خانه او رفتيم و صندوقچه آبيرنگي را كه آنجا بود، به كارگاه آورديم و جسد را در آن گذاشتيم و به بزرگراه آزادگان برديم و رها كرديم.
دستگيري زن متهم
متهم در ادامه اعترافات گفت: پس از جنايت يك روز به اتفاق « ز» به خانه مقتول رفتيم و تمام وسايل خانه او را سرقت كرديم، سپس با تخليه كارگاه خياطي با يكديگر قطع ارتباط كرديم.
در پي اين اعترافات، دستور دستگيري زن متهم صادر و وي روز گذشته ـ دوشنبه ـ در شرق تهران دستگير شد.
زن متهم در بازجويي ابتدا منكر جنايت شد و عنوان كرد، قتل توسط غلامحسين انجام شده و او فقط قرصهاي خوابآور را تهيه كرده است.
در پي اين اظهارات و مواجهه حضوري، سرانجام متهم زبان به اعتراف گشود و گفت در قتل صاحبكار 70 سالهاش، او به غلامحسين كمك كرده و به پيشنهاد او اين جنايت رخ داده است.
با اعتراف متهمان، بازپرس شهرياري دستور بازداشت موقت هر دو متهم را صادر كرد. تحقيق در اين زمينه ادامه دارد.
گریههای آرام در سرنوشت سیاه دزد قویهیکل
قویهیکل بودن اگر برای همه یک امتیاز به حساب میآمد برای این جوان سرنوشتی سیاه را رقم زد.
در راهروی دادسرای امور جنایی تهران حرکات جوانی هیکلی نظر همه را به خودش جلب میکند.
به آرامی گریه میکند، انگار رازی در دل دارد که وی را آزار میدهد. پس از چند دقیقه سر صحبت را باز کرد و گفت: اسمم «داوود» است. 25 ساله هستم و برای سومین بار است که به جرم زورگیری دستگیر شدهام.
از داوود خواستم برایمان تعریف کند چطور و چگونه به سمت خلاف کشیده شده و وی نیز سرگذشت خودش را اینچنین تعریف کرد: من در خانوادهای با وضع مالی ضعیف در جنوب تهران زندگی میکنم.
پدرم با حقوق کارگری خانواده پرجمعیتمان را با مشکلات فراوان اداره میکند، وقتی دیپلم گرفتم برای کمک به پدرم در تامین هزینههای زندگی و کمک به دخل و خرج خانوادهام از دانشگاه رفتن منصرف و در یک تراشکاری در محلمان مشغول به کار شدم. حقوقم آنقدر زیاد نبود ولی چالهچولههای زندگیمان را پر میکرد.
صبح تا غروب سر کار میرفتم و با توجه به اینکه علاقه زیادی به ورزش داشتم، غروبها بعد از تراشکاری با همان سر و صورت سیاه باشگاه میرفتم و همه زندگیام تراشکاری و ورزش شده بود. چندماه از سر کار رفتنم گذشته بود که دهان به دهان از بچهمحلهایم شنیدم 2 تن از همکلاسیهای قدیمیام که چند کوچه آن طرفتر از ما زندگی میکردند هر کدام برای خود خودرویی خریدهاند و وضعشان خوب شده است.
کمی حسودی کردم ولی اهمیتی ندادم تا اینکه یک شب که به خانه آمدم، مادرم شروع به سرکوفت زدن کرد که این چه شغلی است پیدا کردی؟ بچههای مردم را ببین سر یک کار درست و حسابی میروند و حقوق خوبی میگیرند، حالا پسر ما را نگاه کن که سر چه کاری رفته است؟!
مادرم افزود: دوستم به نام «سعید» یک شرکت رایانهای راهاندازی کرده و «رضا» نیز در یک نمایشگاه خودرو مشغول به کار شده است و درآمد خوبی دارند ولی تو باید تا آخر عمر در تراشکاری کار کرده و زندگیات را هدر کنی!
متلکها و سرکوفتهای مادرم هر شب ادامه داشت و حرفهایش آزارم میداد، من نیز برای نشنیدن سرکوفتها شبها از خانه بیرون میزدم و ساعتهای پایانی شب برای خوابیدن به خانه بازمیگشتم که در این رفتوآمدها به صورت اتفاقی با جوانی همسن و سال خودم به نام «محسن» آشنا شدم.
چند شبی را با موتور وی در خیابانها میچرخیدیم و گهگاه نیز به قهوهخانه میرفتیم. هنوز یکی، دو هفتهای از دوستیمان نگذشته بود که با هم خیلی رفیق شده بودیم و من سفره دلم را برایش باز کردم و درباره موفقیتهای سعید و رضا گفتم و مشکلات خودم.
محسن از هیکل من خیلی تعریف میکرد و میگفت تو باید از این هیکلت پول دربیاوری و به من پیشنهاد داد از یک پیرمرد کارخانهدار که از بستگانشان است، زورگیری کنیم.
قبول نکردم، حتی چند روزی با وی قهر کردم تا اینکه محسن جلوی خانهمان آمد و دوباره با من صحبت کرد و گفت اگر میخواهم من نیز مثل رضا و سعید وضع مالی خوبی داشته باشم میتوانیم دست به این کار بزنیم. وی در ادامه گفت همه مردم همدیگر را میچاپند و ما هم باید آنان را بچاپیم.
آن شب خیلی فکر کردم و پیش خودم گفتم شاید بتوانم فقط با همین کار به وضع مالی خود و خانوادهام سر و سامانی بدهم. فردای آن شب برنامه دزدی از پیرمرد را با محسن طراحی کردیم و با وجود عذاب وجدانی که داشتم به خانه پیرمرد رفتیم و با بستن دست و پای وی 20 میلیون از گاوصندوقش دزدی کردیم.
پس از دزدی عذابوجدان رهایم نمیکرد ولی محسن میگفت این پول برای کارخانهداری که میلیاردها تومان سرمایه دارد، چیزی به حساب نمیآید ولی ما میتوانیم با این پول زندگیمان را تغییر دهیم.
پس از چندینبار زورگیری، این کار برایم عادی شد و دیگر احساس گناه نمیکردم و حریصتر از قبل شده بودم. به دنبال سوژههای بهتری گشتم تا اینکه در حال زورگیری از زنی جوان، پلیس سر رسید و من و محسن را که در حلقه مردم محاصره شده بودیم، دستگیر کرد.
به 2 سال زندان محکوم شدم و پس از گذراندن 15 ماه به دلیل خوشرفتاری آزاد شدم ولی با آزادی باز مشکلاتم شروع شد، دیگر آبرویی نزد کسی نداشتم. به سراغ کار رفتم ولی کسی به من کار نمیداد و کسانی که مرا میشناختند میگفتند سابقهدار هستی و نمیتوانیم کمکت کنیم و به چشم یک خلافکار به من نگاه میکردند.
نه کاری داشتم و نه پولی، از پس خودم برنمیآمدم، دوباره به فکر زورگیری افتاده و تصمیم گرفتم فقط یکبار سرقت کنم و دست از این کار بردارم ولی طمع دستبردار نبود و پس از دستکم 20 دزدی دوباره دستگیر شده و به 4 سال زندان محکوم شدم.
پس از یک سال و چند ماه که از زمان زندانم گذشته بود، مرخصی گرفتم و هنگامی که در مرخصی بودم با 2 تن از سابقهدارانی که در زندان با آنان آشنا شده بودم برای چندینبار دست به دزدی زدم.
دیگر به زندان بازنگشتم تا اینکه بعد از چند ماه پلیس پاتوقم را شناسایی کرد و به همراه 2 همدست دیگرم دستگیر شدیم. الان هم منتظر جلسه بازپرسی هستم، فکر کنم باید تا آخر عمرم بهخاطر یک حماقت در زندان بمانم.
دیگر هیچ امیدی برای آزادی و زندگی ندارم. دلم برای اینکه لحظهای میان خانوادهام باشم تنگ شده است. نکته جالب این است که چند روز پیش مادرم برای ملاقات به آگاهی آمده بود و با چشمهای اشکبارش از سرنوشت «سعید» و «رضا» میگفت؛
رضا عضو یک شرکت گلدکوئیستی بوده و تحت تعقیب پلیس است، سعید هم آنقدر پول بهرهای از نزولخوارها گرفته و نتوانسته بود بدهیهای سنگینش را پرداخت کند که دست آخر خودش را حلقآویز کرده بود. مادرم میگفت «ایکاش اینقدر به تو زخمزبان نمیزدم».
.....................................................................
وحشت مسافران پرواز تهران – مشهد
مسافران پرواز ۲۶۲ ایرانایر به مقصد مشهد، با بروز نقص فنی به وحشت افتادند و به آشیانه بازگردانده شدند.
پرواز 262 ایرانایر که قرار بود ساعت 11:05 دیروز از فرودگاه
مهرآباد به سمت مشهد پرواز کند، بعد از 3 ساعت تاخیر، لحظاتی پیش از خروج از باند
پرواز متوقف شد.
خانعلی، یکی از مسافران این پرواز در حالی که داخل هواپیما بود گفت: ابتدا به ما گفتند پرواز با یک ساعت تاخیر انجام میشود اما این تاخیر بیش از 2 ساعت به طول انجامید و دیگر کسی پاسخگو نبود.
وی ادامه داد: سرانجام حدود ساعت 5/1 ظهر هواپیما حرکت خود روی باند پرواز را آغاز کرد اما در انتهای باند و لحظاتی پیش از جدا شدن از باند، ناگهان سرعت هواپیما کم شد و سرانجام ایستاد.
این
مسافر افزود: خلبان علت این اتفاق را نقص فنی در یکی از موتورهای هواپیما اعلام کرد
و مدعی شد باید منتظر بمانیم تا متخصصان نقص فنی را رفع کنند اما هواپیما با همه
مسافران به آشیانه منتقل شد و همچنان بلاتکلیف هستیم.
خانعلی افزود: تا ساعاتی همه مسافران داخل هواپیما نگه داشته شدند و اجازه خروج به آنها داده نشد. هیچ مسؤولی هم پاسخگوی این وضع نبود. مسافران نگران و وحشتزده بودند و خدمه هواپیما تنها جوابی که به آنها دادند این بود که همگی باید منتظر بمانند.
.....................................................................پایان مرگبار مزاحمتهای خواستگار قدیمی یک زن
گروه حوادث:
مزاحمتهای خواستگار قدیمی کافی بود تا سناریوی جنایتی خاموش کلید بخورد.
زن
و شوهر جوان مرد آشنا را به خانهشان کشاندند و با حمله غافلگیرانه وی را
کشتند.
ساعت 14 بعدازظهر یکم مردادماه به کلانتری 151 یافتآباد ماجرایی
گزارش شد که از رها شدن یک خودروی پراید نقرهایرنگ خبر میداد از اينرو ماموران
به بلوار شهید وثوقی اعزام شدند و به بررسیهای میدانی پرداختند.
خیلی زود
مشخص شد پراید متعلق به زنی است و وقتی ماموران به خانه این زن رفتند از وی شنیدند
که خودرو در اختیار پسر 30 سالهاش به نام «مصطفی» بوده است.
این تحقیقات
نشان داد مصطفی از صبح شنبه 31 تیرماه برای رفتن به شهریار به تنهایی از خانه خارج
شده و تا لحظه پیدا شدن خودرو و حضور ماموران، هیچگونه تماسی با خانه یا اعضای
خانواده نداشته و موبایلش نیز خاموش شده است.
مادر و خواهر مصطفی که ترسیده
بودند خواستار ردیابی این پسر شدند و با دستور بازپرس شعبه 10 دادسرای ناحیه 27
تهران، پرونده براي رسیدگی تخصصی در اختیار اداره 11 پلیس آگاهی قرار
گرفت.
کارآگاهان جنایی با انجام تحقیقات از خانواده مصطفی اطلاع پیدا کردند
وی از چند ماه پیش قصد ازدواج با دختری 23 ساله به نام «مریم» را داشته است که
بهخاطر مخالفت 2 خانواده، موفق به ازدواج با یکدیگر نشدهاند و مریم نیز پس از
گذشت مدتی، با مردی 25 ساله به نام «غلامرضا» ازدواج کرده است.
خانواده
مصطفی ادعا کردند وی به تعدادی از دوستان خود گفته که همسر مریم پس از اطلاع از
موضوع خواستگاریاش از مریم، چندینبار با وی درگیر شده است.
در این شاخه
کارآگاهان مریم، برادرش و همسر وی را تحت بازجویی قرار دادند که میثم برادر مریم با
ادعای بیاطلاعی از سرنوشت مصطفی گفت: آخرینبار جمعه شب من مصطفی را در داخل پارک
محل دیدم؛ آن شب یکی از بچههای محل به نام «محمد» 2 بار با مصطفی تماس گرفت و قرار
شد تا مصطفی، محمد و برادر زن محمد را به شهریار ببرد و پس از آن، هر 2 از پارک
خارج شدند و مصطفی مرا تا ابتدای کوچه رساند؛ سپس به خانه رفته و به همراه مادر،
همسرم و 2 خواهر و دامادهایمان به پارک رفتیم؛ پس از خوردن شام، ساعت 5/1 بامداد
بود که از پارک به خانه بازگشتیم؛ صبح همان روز ساعت 5/11 بود که چندینبار با
مصطفی تماس گرفتم اما گوشی تلفن همراهش خاموش شده بود تا اینکه مادر مصطفی با من
تماس گرفت و گفت خودرویش پیدا شده اما از مصطفی خبری نیست!
میثم درباره
درخواست ازدواج دوستش با مریم نیز گفت: مصطفی خواستگار خواهرم بود ولی زمانی
پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد که خواهرم به عقد غلامرضا درآمده بود؛ خواهرم حدود 6
ماه پیش عروسی کرد و دامادمان نیز از موضوع خواستگاری مصطفی از خواهرم اطلاع نداشت
و هیچ برخورد و درگیریای نیز با مصطفی نداشته است.
غلامرضا 25 ساله نیز
گفت: مصطفی را به خاطر دوستی با برادرزنم میشناسم. روز 30 تیرماه نیز در داخل پارک
روبهروی مغازه اعضای خانواده زنم بودیم و پس از خوردن شام حدود ساعت یک بامداد،
همگی به خانه مادرزنم رفته و تا صبح همراه مریم در آنجا بودم.
کارآگاهان که
به بنبست خورده بودند این بار به تحقیق از نوعروس پرداختند. مریم گفت: مصطفی با
برادرم دوست بود و از من خواستگاری کرد اما خانوادههایمان مخالف بودند ولی وی باز
هم اصرار به ازدواج با من داشت تا اینکه اردیبهشتماه من با غلامرضا ازدواج کردم،
چند روز پیش بود که مصطفی چندین پیام کوتاه برایم فرستاد و زمانی که غلامرضا از این
موضوع اطلاع پیدا کرد بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت از من متارکه کند اما برای
اینکه ثابت کنم به وی علاقهداشته و مرد دیگری در زندگی من نیست، مهریه خود را
بخشیدم. بعد از آن هر زمان که مصطفی مرا میدید برایم ایجاد مزاحمت میکرد اما به
اصرار خانوادهام بویژه مادرم تصمیم گرفتم کمتر از خانه خارج شده تا با مصطفی
روبهرو نشوم. کارآگاهان با مقایسه ادعاهای این 3 زن و مرد پی بردند همه آنها
پنهانکاری میکنند چرا که میثم در جریان این مزاحمتها نبوده، شوهر مریم میگفت
اصلا مصطفی را نمیشناسد اما مریم گفته که همه در جریان این مزاحمتها بودهاند از
سوی دیگر داماد خانواده گفته که شب 30 تیرماه با خوردن شام و همراه اعضای خانواده
همسرش به خانه مادرزنش رفته در حالی که در تحقیقات انجام شده مشخص شد وی حدود ساعت
7 صبح به خانه مراجعه داشته است. همین دروغپردازیها کافی بود تا با دستور بازپرس
شعبه 10 دادسرای امور جنایی تهران مریم، میثم و غلامرضا دستگیر شوند و نوعروس پشت
میز بازجویی بنشیند.
مریم خیلی زود افشاگری کرد و گفت: چند روز پیش مصطفی با
همسرم تماس گرفته و وی را تهدید کرده بود، به همین علت در شب حادثه با مصطفی تماس
گرفته و از وی خواستم برای حل مشکل به خانه ما بیاید. زمانی که مصطفی وارد شد در
حالی که همسرم در اتاق خواب بود، میخواستم با وی حرف بزنم که دعوایمان شد و من از
پشت سر 3 ضربه چاقو به مصطفی زدم. شوهرم نیز با بیرون آمدن از اتاق چند ضربه با
چاقو به مصطفی زد. با مرگ خواستگارم با غلامرضا به پارک رفته سپس در بازگشت به خانه
جسد را داخل روفرشی پیچیده و من به خانه مادرم رفتم و دیگر نمیدانم شوهرم با جسد
چه کرده است.
با این اعترافات مرد کینهجو نیز به کارآگاهان گفت: از 5
اردیبهشتماه سال 89 با مریم نامزد کردم. بعد از مدتی فرد ناشناسی که بعدها متوجه
شدم خواستگار سابق همسرم به نام مصطفی است، با تلفنهای مختلف و ارسال پیامک شروع
به تهدید من و همسرم کرد و از من خواست مریم را طلاق بدهم. شب حادثه من و مریم
تصمیم گرفتیم با مصطفی صحبت کنیم. من در اتاق خواب بودم که مصطفی وارد شد. دقایقی
از ورود وی به داخل خانه نگذشته بود که با همسرم درگیر شد. ابتدا همسرم از پشت چند
ضربه به مصطفی زد و من نیز با دیدن این صحنه از خود بیخود شده و چند ضربه با چاقوی
آشپزخانه به شکم و صورت وی زدم. پس از کشته شدن مصطفی وی را در داخل روفرشی قرار
داده و همراه مریم به پارک رفتیم. مریم از آنجا به خانه مادرش رفت. پس از بازگشت به
خانه، جسد را با وانت یکی از دوستانم که به امانت گرفته بودیم به حوالی شهریار برده
و پس از ریختن بنزین به آتش کشیدم.
با توجه به اعترافات این زن و شوهر،
کارآگاهان با مراجعه به محل سوزانده شدن جسد موفق به کشف بقایای جسد در جاده شهریار
که محل ریختن نخالههای ساختمانی بود، شدند.
گریههای آرام در سرنوشت سیاه دزد قویهیکل
حميد حاجيپور:
قویهیکل بودن اگر برای همه یک امتیاز به حساب میآمد برای این جوان سرنوشتی سیاه
را رقم زد.
در راهروی دادسرای امور جنایی تهران حرکات جوانی هیکلی نظر همه
را به خودش جلب میکند.
به آرامی گریه میکند، انگار رازی در دل دارد که وی
را آزار میدهد. پس از چند دقیقه سر صحبت را باز کرد و گفت: اسمم «داوود» است. 25
ساله هستم و برای سومین بار است که به جرم زورگیری دستگیر شدهام.
از داوود
خواستم برایمان تعریف کند چطور و چگونه به سمت خلاف کشیده شده و وی نیز سرگذشت خودش
را اینچنین تعریف کرد: من در خانوادهای با وضع مالی ضعیف در جنوب تهران زندگی
میکنم. پدرم با حقوق کارگری خانواده پرجمعیتمان را با مشکلات فراوان اداره
میکند، وقتی دیپلم گرفتم برای کمک به پدرم در تامین هزینههای زندگی و کمک به دخل
و خرج خانوادهام از دانشگاه رفتن منصرف و در یک تراشکاری در محلمان مشغول به کار
شدم. حقوقم آنقدر زیاد نبود ولی چالهچولههای زندگیمان را پر میکرد.
صبح
تا غروب سر کار میرفتم و با توجه به اینکه علاقه زیادی به ورزش داشتم، غروبها بعد
از تراشکاری با همان سر و صورت سیاه باشگاه میرفتم و همه زندگیام تراشکاری و ورزش
شده بود. چندماه از سر کار رفتنم گذشته بود که دهان به دهان از بچهمحلهایم شنیدم
2 تن از همکلاسیهای قدیمیام که چند کوچه آن طرفتر از ما زندگی میکردند هر کدام
برای خود خودرویی خریدهاند و وضعشان خوب شده است.
کمی حسودی کردم ولی
اهمیتی ندادم تا اینکه یک شب که به خانه آمدم، مادرم شروع به سرکوفت زدن کرد که این
چه شغلی است پیدا کردی؟ بچههای مردم را ببین سر یک کار درست و حسابی میروند و
حقوق خوبی میگیرند، حالا پسر ما را نگاه کن که سر چه کاری رفته است؟!
مادرم
افزود: دوستم به نام «سعید» یک شرکت رایانهای راهاندازی کرده و «رضا» نیز در یک
نمایشگاه خودرو مشغول به کار شده است و درآمد خوبی دارند ولی تو باید تا آخر عمر در
تراشکاری کار کرده و زندگیات را هدر کنی!
متلکها و سرکوفتهای مادرم هر شب
ادامه داشت و حرفهایش آزارم میداد، من نیز برای نشنیدن سرکوفتها شبها از خانه
بیرون میزدم و ساعتهای پایانی شب برای خوابیدن به خانه بازمیگشتم که در این
رفتوآمدها به صورت اتفاقی با جوانی همسن و سال خودم به نام «محسن» آشنا شدم. چند
شبی را با موتور وی در خیابانها میچرخیدیم و گهگاه نیز به قهوهخانه میرفتیم.
هنوز یکی، دو هفتهای از دوستیمان نگذشته بود که با هم خیلی رفیق شده بودیم و من
سفره دلم را برایش باز کردم و درباره موفقیتهای سعید و رضا گفتم و مشکلات
خودم.
محسن از هیکل من خیلی تعریف میکرد و میگفت تو باید از این هیکلت پول
دربیاوری و به من پیشنهاد داد از یک پیرمرد کارخانهدار که از بستگانشان است،
زورگیری کنیم.
قبول نکردم، حتی چند روزی با وی قهر کردم تا اینکه محسن جلوی
خانهمان آمد و دوباره با من صحبت کرد و گفت اگر میخواهم من نیز مثل رضا و سعید
وضع مالی خوبی داشته باشم میتوانیم دست به این کار بزنیم. وی در ادامه گفت همه
مردم همدیگر را میچاپند و ما هم باید آنان را بچاپیم.
آن شب خیلی فکر کردم
و پیش خودم گفتم شاید بتوانم فقط با همین کار به وضع مالی خود و خانوادهام سر و
سامانی بدهم. فردای آن شب برنامه دزدی از پیرمرد را با محسن طراحی کردیم و با وجود
عذاب وجدانی که داشتم به خانه پیرمرد رفتیم و با بستن دست و پای وی 20 میلیون از
گاوصندوقش دزدی کردیم.
پس از دزدی عذابوجدان رهایم نمیکرد ولی محسن
میگفت این پول برای کارخانهداری که میلیاردها تومان سرمایه دارد، چیزی به حساب
نمیآید ولی ما میتوانیم با این پول زندگیمان را تغییر دهیم.
پس از
چندینبار زورگیری، این کار برایم عادی شد و دیگر احساس گناه نمیکردم و حریصتر از
قبل شده بودم. به دنبال سوژههای بهتری گشتم تا اینکه در حال زورگیری از زنی جوان،
پلیس سر رسید و من و محسن را که در حلقه مردم محاصره شده بودیم، دستگیر کرد.
به 2 سال زندان محکوم شدم و پس از گذراندن 15 ماه به دلیل خوشرفتاری آزاد
شدم ولی با آزادی باز مشکلاتم شروع شد، دیگر آبرویی نزد کسی نداشتم. به سراغ کار
رفتم ولی کسی به من کار نمیداد و کسانی که مرا میشناختند میگفتند سابقهدار هستی
و نمیتوانیم کمکت کنیم و به چشم یک خلافکار به من نگاه میکردند.
نه کاری
داشتم و نه پولی، از پس خودم برنمیآمدم، دوباره به فکر زورگیری افتاده و تصمیم
گرفتم فقط یکبار سرقت کنم و دست از این کار بردارم ولی طمع دستبردار نبود و پس
از دستکم 20 دزدی دوباره دستگیر شده و به 4 سال زندان محکوم شدم. پس از یک سال و
چند ماه که از زمان زندانم گذشته بود، مرخصی گرفتم و هنگامی که در مرخصی بودم با 2
تن از سابقهدارانی که در زندان با آنان آشنا شده بودم برای چندینبار دست به دزدی
زدم. دیگر به زندان بازنگشتم تا اینکه بعد از چند ماه پلیس پاتوقم را شناسایی کرد و
به همراه 2 همدست دیگرم دستگیر شدیم. الان هم منتظر جلسه بازپرسی هستم، فکر کنم
باید تا آخر عمرم بهخاطر یک حماقت در زندان بمانم. دیگر هیچ امیدی برای آزادی و
زندگی ندارم. دلم برای اینکه لحظهای میان خانوادهام باشم تنگ شده است. نکته جالب
این است که چند روز پیش مادرم برای ملاقات به آگاهی آمده بود و با چشمهای اشکبارش
از سرنوشت «سعید» و «رضا» میگفت؛ رضا عضو یک شرکت گلدکوئیستی بوده و تحت تعقیب
پلیس است، سعید هم آنقدر پول بهرهای از نزولخوارها گرفته و نتوانسته بود
بدهیهای سنگینش را پرداخت کند که دست آخر خودش را حلقآویز کرده بود. مادرم میگفت
«ایکاش اینقدر به تو زخمزبان نمیزدم».
وحشت مسافران پرواز تهران – مشهد
مسافران پرواز
۲۶۲ ایرانایر به مقصد مشهد، با بروز نقص فنی به وحشت افتادند و به آشیانه
بازگردانده شدند. پرواز 262 ایرانایر که قرار بود ساعت 11:05 دیروز از فرودگاه
مهرآباد به سمت مشهد پرواز کند، بعد از 3 ساعت تاخیر، لحظاتی پیش از خروج از باند
پرواز متوقف شد. خانعلی، یکی از مسافران این پرواز در حالی که داخل هواپیما بود به
فارس گفت: ابتدا به ما گفتند پرواز با یک ساعت تاخیر انجام میشود اما این تاخیر
بیش از 2 ساعت به طول انجامید و دیگر کسی پاسخگو نبود. وی ادامه داد: سرانجام حدود
ساعت 5/1 ظهر هواپیما حرکت خود روی باند پرواز را آغاز کرد اما در انتهای باند و
لحظاتی پیش از جدا شدن از باند، ناگهان سرعت هواپیما کم شد و سرانجام ایستاد. این
مسافر افزود: خلبان علت این اتفاق را نقص فنی در یکی از موتورهای هواپیما اعلام کرد
و مدعی شد باید منتظر بمانیم تا متخصصان نقص فنی را رفع کنند اما هواپیما با همه
مسافران به آشیانه منتقل شد و همچنان بلاتکلیف هستیم. خانعلی افزود: تا ساعاتی همه
مسافران داخل هواپیما نگه داشته شدند و اجازه خروج به آنها داده نشد. هیچ مسؤولی هم
پاسخگوی این وضع نبود. مسافران نگران و وحشتزده بودند و خدمه هواپیما تنها جوابی
که به آنها دادند این بود که همگی باید منتظر بمانند.
ایستگاه آخر برای شرور جهرمی
شرور سابقهدار
جهرمی پس از 2 سال فرار سرانجام در عملیات ضربتی تیم ویژه پلیس همراه 5 تن از
همدستانش دستگیر شد.
سرهنگ يوسف ملكزاده، فرمانده انتظامی جهرم با اعلام اين خبر افزود: در راستاي اجراي طرح ارتقای امنيت اجتماعي و دستگيري افراد شرور و مجرمان فراری، پس از شناسایي شرور مسلح فراري، دستگيري وي در دستورکار ويژه ماموران قرار گرفت.
وي تصريح کرد: این تبهکار به اتهام حمل و نگهداري سلاح گرم غيرمجاز،
تيراندازي، اخلال در نظم عمومي، سرقت، تهديد به قتل، حمل موادمخدر و ايجاد رعب و
وحشت بين شهروندان از سال 1389 تا كنون از سوي دستگاههاي قضايي و انتظامي تحت
تعقيب بوده است.
فرمانده انتظامي شهرستان جهرم ادامه داد: با آغاز تحقيقات پليس،
پاتوق وی تحت کنترل قرار گرفت و پس از اطمينان از حضور وي در يكي از مسيرهاي
صعبالعبور در اطراف جهرم، در يک عمليات غافلگيرانه، اين شرور سابقهدار همراه 5
نفر از همدستانش دستگير شدند.
سرهنگ ملكزاده گفت: اين شرور و همدستانش هنگام
دستگيري، قصد فرار و درگيري با ماموران انتظامي را داشتند. وي اضافه کرد: از اين
شرور و يكي از همدستانش 3 سلاح جنگي و 216 فشنگ كشف شد.
2 زن در طالع مسافري از آلمان
پسر جوان وقتي براي سر زدن به خانواده پولدارش از آلمان به ايران آمد، تصور نميكرد سرنوشتي عجيب پيدا كند.
اين مرد با اصرار پدر و مادرش با دختري ازدواج كرد كه هيچ علاقهاي به وي نداشت و...
محسن كه به تازگي موفق به گرفتن مدرك ليسانس و همچنين اجازه اقامت دائم در كشور آلمان شده بود، براي ديدن خانوادهاش به ايران آمد.
وي كه از خانواده پولداري بود، با پيشنهاد پدرش براي مديريت شركت سيمان موافقت نميكرد و قصد داشت پس از مدتي كوتاه دوباره به آلمان برگردد. پدر و مادر محسن كه ميخواستند هر طور شده دست وي را در تهران بند كنند، سعي داشتند با يافتن دختري زيبا و باوقار براي وي، پسرشان را از بازگشت به كشور آلمان بازدارند.
چند روز بيشتر نمانده بود تا محسن ايران را ترك كند كه مادرش از طريق دوست و آشنا دختر تحصيلكرده و باخانوادهاي را براي ازدواج با پسرش پيدا كرد و ماجرا را براي همسرش گفت.
پدر و مادر محسن نقشه كشيدند تا با آشنا كردن پسرشان با اين دختر و فراهم كردن ازدواج آنان، براي هميشه پسرشان را از رفتن از ايران منصرف كنند.
مرد جوان كه نميخواست ازدواج كند، با اصرارهاي پدر و گريههاي مادرش حاضر شد به پيشنهاد آنان با دختر جواني به نام «الناز» آشنا شود. محسن پس از چندين جلسه ديدار با اين دختر احساس كرد كه وي دختر مورد علاقهاش نيست، ولي پدر و مادرش باز اصرار داشتند.
همچنان كه محسن هيچ علاقهاي به دختر جوان نداشت، با گريه و زاريهاي مادرش كه ميگفت آرزوي ديدن چنين روزي را داشته و ميخواهد مراسم ازدواج پسرش را ببيند، به ناچار تن به ازدواج ناخواسته با الناز داد.
پس از يك مسافرت اروپايي زندگي مشترك محسن و الناز شروع شد، زندگي سردي كه آنان مجبور به تحمل آن بودند. محسن هيچ ابراز علاقهاي نسبت به همسرش نداشت و اين موضوع الناز را به شدت آزار ميداد. مرد جوان چندين بار قصد داشت تا به دادگاه خانواده برود و از وي جدا شود، ولي وقتي آبروي خانوادگياش را در خطر ميديد، از اين كار منصرف ميشد.
پس از گذشت يك سال از زندگي سرد زوج جوان، الناز روز به روز ضعيفتر ميشد و پس از مراجعه به پزشك مشخص شد وي به سرطان خون مبتلا شده است. محسن كه از سويي ناراضي از ازدواج ناموفقش بود موقعيت را براي جدايي از وي مناسب ديد ولي عذاب وجدان دست از سرش برنميداشت و وي براي نجات «الناز» به همراه يكديگر و براي درمانش به كشور آلمان رفتند.
«الناز» با هزينههاي سرسامآور بيمارستانهاي تخصصي كشور آلمان تحت درمان قرار گرفت و زنده ماندن وي به رسيدگيهاي ويژه دورهاي در اين كشور بستگي داشت بنابراين محسن براي نجات همسرش در آن كشور ماند، مرد شكست خورده كه علاقهاي به همسرش نداشت و حالا ميبايست هزينههاي سنگين درمان وي را ميپرداخت 9 سال از وي مراقبت كرد.
با گذشت اين چند سال محسن و الناز تصميم گرفتند دوباره به ايران برگردند، آنان سپس بازگشتند و هنوز چند هفتهاي نگذشته بود كه بهانهگيري آنان شروع شد و مرد ناراضي كه در طول 10 سال زندگي اجباري دل خوشي از همسرش نداشت از وي خواست تا از يكديگر جدا شوند.
در كشمكش جدايي، «محسن» با زن ديگري به نام «رويا» آشنا شد، در ابتداي آشنايي آنان مرد جوان احساس ميكرد كه همسر موردعلاقهاش را پيدا كرده است، بدين ترتيب پس از مدت كوتاهي با وي ازدواج كرد و براي پنهان ماندن اين موضوع شناسنامه ديگري براي خود تهيه كرد و زندگي پنهانياش را با اين زن شروع كرد.
محسن كه حالا مدير كارخانه سيمان شده بود بيشتر وقتش را با همسر دومش ميگذراند و به بهانه درگيري و اختلاف با «الناز» به وي سرنميزد. اين زن كه نميدانست همسرش ازدواج كرده است همانند گذشته به آينده اميد داشت.
يك سال پس از ازدواج دوم، محسن پدر شد، رويا و محسن احساس خوشبختي ميكردند ولي با از دنيا رفتن پدر رويا نقشههاي ماهرانه اين مرد كارخانهدار نقش بر آب شد. در مراسم ختم كه محسن با كت و شلوار سياه رنگ در مسجد نشسته بود چند تن از بستگان همسر اولش وي را ديدند.
كمي نگذشت كه متوجه شدند «محسن» براي ختم پدر زن دومش آمده و راز نهفته شده او كمتر از چند روز در بين همه دوستان و اقوام وي و الناز آشكار شد.
«الناز» كه با شنيدن ازدواج «محسن» بسيار افسرده شده پس از اينكه ماجرا را از زبان همسرش شنيد تصميم به جدايي گرفت و محسن نيز از فرصت استفاده كرد و حاضر به جدايي شد.
زن افسرده پس از اينكه به دادگاه خانواده رفت از قاضي درخواست طلاق كرد و همسرش نيز آن را پذيرفت.
پس از اينكه قاضي گله و شكايتهاي مرد ناراضي را شنيد ابتدا از آنان خواست تا براي راهنمايي بيشتر و منصرف شدن از طلاق به دايره مشاوره بروند ولي بعد از توافق آنان براي جدايي قاضي براي صدور حكم يك هفته ديگر به زوج ناراضي مهلت داد.
جلسه بعدي دادگاه كه شروع شد «الناز» پيش از صدور حكم ادعاي جديدي كرد. وي عنوان داشت كه باردار است، «محسن» كه با شنيدن اين ادعا سخت شوكزده شده بود به قاضي گفت همسرش دروغ ميگويد، بنابراين قاضي براي روشن شدن اين موضوع از پزشكي قانوني خواست نظريهشان را اعلام كنند.
در جلسه بعدي دادگاه نتايج آزمايشات پزشكي قانوني حاكي از آن بود كه «الناز» باردار است. بدين ترتيب محسن كه عرق سردي روي پيشانياش نشسته بود براي رهايي از اين ماجرا به قاضي گفت كه با پرداخت همه حق و حقوق همسرش و هزينه نگهداري بچهشان همچنان ميخواهد كه از وي جدا شود.
قاضي دادگاه هنگامي كه ديد مرد شوكزده بر جدايي اصرار دارد، وي را به پرداخت مهريه، نفقه، اجرتالمثل و هزينههاي نگهداري بچه محكوم و حكم طلاق را صادر كرد.
پس از چندين ماه از جدايي، «الناز» بيمارياش شدت گرفت و براي درمان به بيمارستان رفت و بستري شد، خبر بستري شدن وي پس از چند روز به گوش «محسن» رسيد و اين مرد كه حتي پس از جدايي احساس مسئوليت نسبت به همسر سابقش داشت با رضايت همسر دومش سعي دارد تا «الناز» را دوباره براي درمان به كشور آلمان ببرد.
***
عفتالسادات سعادتمندي حقوقدان در اينباره گفت: والدين نبايد به ازدواج فرزندانشان با كساني كه هيچ عشق و علاقهاي نسبت به يكديگر ندارند، اصرار كنند. خيانت بين زوجها به شكلهاي مختلفي روي ميدهد و بيشتر اينگونه خيانتها به طلاق منتهي ميشود، اگر پاي در دادگاه خانواده بگذاريد، خواهيد ديد كه بيشتر طلاقها به دليل مسائل مربوط به خيانت است.
اگر در زندگي زناشويي بين زوجها وفاداري وجود نداشته باشد قطعاً پايههاي زندگي متزلزل خواهد شد.
مطابق دين اسلام مرد به شرطي ميتواند زن دوم اختيار كند كه شرط عدالت رعايت شود.
.....................................................................
تازه عروسی که با همدستی شوهرش، خواستگار سابق خود را کشته بود به تشریح جنایتش پرداخت.
ساعت 14 و 30 دقیقه یکم مرداد امسال در پی اعلام مرکز فوریتهای پلیسی 110 به کلانتری 151 یافت آباد درخصوص کشف یک دستگاه خودرو پراید نقرهای رنگ رها شده، مأموران کلانتری در بلوار شهید وثوقی حاضر و به بررسی موضوع پرداختند.
با شناسایی هویت مالک خودرو، مأموران با مراجعه به محل سکونت صاحب خودرو و انجام تحقیقات اولیه اطلاع پیدا کردند که پراید کشف شده متعلق به زنی است که خودرو را در اختیار پسرش به نام مصطفی. الف 30 ساله قرار داده است.
برابر تحقیقات اولیه، مصطفی صبح روز شنبه 31 تیر به مقصد شهریار به تنهایی از خانه خارج شده که تا لحظه پیدا شدن خودرو و حضور مأموران، هیچگونه تماسی با منزل یا اعضای خانواده نداشته و تلفن همراهش نیز خاموش شده است.
با کشف خودرو پراید نقرهای و اظهارات اعضای خانواده مصطفی درخصوص بیاطلاعی از سرنوشت وی، پرونده با موضوع فقدانی تشکیل و به دستور بازپرس شعبه دهم دادسرای ناحیه 27 تهران، پرونده در اختیار اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.
با ارجاع پرونده به اداره یازدهم، کارآگاهان با انجام تحقیقات از خانواده مصطفی دریافتند که حدود چند ماه پیش قصد ازدواج با دختر مورد علاقه خود به نام مریم. ب 23 ساله را داشته که به دلیل مخالفت دو خانواده، موفق به ازدواج با یکدیگر نشده و مریم نیز پس از گذشت مدتی، با شخص دیگری به نام غلامرضا 25ساله ازدواج کرده است.
بنا بر اظهارات اعضای خانواده مصطفی، وی به تعدادی از دوستان خود عنوان داشته که همسر مریم پس از اطلاع از موضوع خواستگاری او از مریم، چندین بار با او درگیر شده است. با توجه به اطلاعات بهدست آمده درخصوص موضوع خواستگاری مصطفی از دختر مورد علاقه خود و مخالفت خانوادهها با این موضوع، تحقیقات از مریم و اعضای خانواده اش در دستور کار کارآگاهان اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت.
میثم. ب - برادر مریم - پس از حضور در اداره یازدهم، در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: آخرین ملاقات من با مصطفی مربوط به جمعه شب 30 تیر در داخل پارک محل بود. آن شب یکی از بچههای محل به نام محمد. ط، دو بار با مصطفی تماس گرفت و قرار شد تا مصطفی، محمد و برادر خانم محمد را به شهریار ببرد و پس از آن، هر دو نفر از پارک خارج شدیم و مصطفی مرا تا ابتدای کوچه رساند.
سپس به منزل رفته و به همراه مادر، همسرم دو خواهر و دامادهایمان به پارک رفتیم. پس از خوردن شام، حدود ساعت 1 و 30 دقیقه بامداد بود که از پارک به خانه بازگشتیم. صبح همان روز بود که چندین بار با مصطفی تماس گرفته اما گوشی تلفن همراهش خاموش شده بود تا اینکه مادر مصطفی با من تماس گرفت و عنوان کرد که ماشین مصطفی پیدا شده اما از خود مصطفی هیچ خبری نیست.
میثم درخصوص درخواست ازدواج فقدانی با خواهرش نیز به کارآگاهان گفت: مصطفی خواستگار خواهرم بود ولی زمانی پیشنهاد ازدواج را مطرح کرد که خواهرم به عقد شخص دیگری در آمده بود.
خواهرم در حدود 6ماه پیش عروسی کرد و دامادمان نیز از موضوع خواستگاری مصطفی از خواهرم اطلاع نداشت و هیچ برخورد و درگیری نیز با مصطفی نداشته است.
غلامرضا.ع 25ساله نیز در اظهارات اولیه خود به کارآگاهان گفت: مصطفی را به خاطر دوستی با برادر مریم میشناسم.
مریم نیز در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: مصطفی با برادرم دوست بود و از من خواستگاری کرده بود اما پس از مخالفت هر دو خانواده، باز هم اصرار به ازدواج با من داشت تا اینکه چند ماه پیش من با غلامرضا ازدواج کردم.
چند روز پیش بود که مصطفی چندین پیام کوتاه برای من فرستاد و زمانیکه غلامرضا از این موضوع اطلاع پیدا کرد بسیار عصبانی شد و تصمیم گرفت تا از من جدا شود.
اما برای آنکه به او ثابت کنم که به او علاقه داشته و شخص دیگری در داخل زندگی من نیست، مهریه خود را بخشیدم.
بعد از آن، هر زمانیکه مصطفی مرا میدید برای من ایجاد مزاحمت میکرد اما به اصرار خانواده به ویژه مادرم تصمیم گرفتم تا کمتر از خانه خارج شده تا با مصطفی روبهرو نشوم.
میثم در اظهارات خود عنوان کرده بود که هیچگونه درگیری میان فقدانی و داماد آنها رخ نداده و غلامرضا به هیچ عنوان از موضوع خواستگاری مصطفی از خواهر وی اطلاع ندارد در حالیکه در تحقیقات مشخص شد که مصطفی پیش از این، چندین بار با غلامرضا درگیر شده و غلامرضا نیز از موضوع خواستگاری مصطفی و همچنین ارسال پیامک توسط وی به مریم اطلاع داشته است.
همچنین غلامرضا در تحقیقات عنوان کرده بود که شب حادثه، پس از خوردن شام و به همراه اعضای خانواده همسرش به خانه مادر خانم خود رفته در حالیکه در تحقیقات انجام شده مشخص شد که غلامرضا در حدود ساعت هفت صبح به منزل مراجعه داشته است.
با توجه به تحقیقات انجام شده و مشخص شدن برخی اظهارات متناقض در اظهارات اعضای خانواده مریم، به دستور بازپرس پرونده دستور بازداشت برای مریم، میثم و غلامرضا صادر و هر سه نفر آنها 11 مرداد بازداشت و برای انجام تحقیقات در اختیار کارآگاهان اداره یازدهم قرار گرفتند.
با بازداشت مریم و آغاز تحقیقات پلیسی، سرانجام وی 27 مرداد لب به اعتراف گشود و به کارآگاهان گفت: چند روز پیش، مصطفی با همسرم تماس گرفته و او را تهدید کرده بود. به همین علت شب حادثه با مصطفی تماس گرفته و از او خواستم تا برای حل مشکل به منزل ما بیاید.
زمانیکه مصطفی وارد خانه شد، در حالیکه همسرم در داخل اتاق خواب بود قصد صحبت کردن با او را داشتم که درگیر شدیم و من از پشت سر، سه ضربه به مصطفی زدم. شوهرم نیز پس از بیرون آمدن از اتاق، چند ضربه به مصطفی زد.
بعد از کشته شدن مصطفی، با غلامرضا به پارک رفته و بعد از بازگشتن به منزل، جسد را داخل روفرشی قرار داده و من به منزل مادرم بازگشتم.
از موضوع قتل فقط من و غلامرضا خبر داریم و برادرم میثم و یا دیگر اعضای خانواده هیچگونه اطلاعی از آن ندارند.
مریم در ادامه اعترافات خود درخصوص نحوه انتقال جسد مقتول از محل ارتکاب جنایت به کارآگاهان گفت: پس از قرار دادن جسد در داخل روفرشی من به سرعت به منزل مادرم رفتم و از نحوه انتقال یا محل جسد هیچ اطلاعی ندارم. با توجه به اعترافات صریح مریم درخصوص ارتکاب جنایت، غلامرضا نیز پس از اطلاع از اعترافات صریح همسرش به ناچار لب به اعتراف گشود و در اظهارات خود به کارآگاهان گفت: پنجم اردیبهشت با مریم نامزد کردم.
بعد از مدتی شخص ناشناسی که بعدا متوجه شدم که خواستگار سابق همسرم به نام مصطفی است، با تلفنهای مختلف و ارسال پیامک شروع به تهدید من و همسرم کرده و مرا تحریک به طلاق زنم میکرد. شب حادثه من و مریم تصمیم گرفتیم تا با مصطفی صحبت کنیم.
من در اتاق خواب بودم که مصطفی وارد خانه شد. دقایقی از ورود او به داخل خانه نگذشته بود که با همسرم درگیر شد. ابتدا همسرم از پشت چند ضربه به مصطفی زد و من هم با دیدن این صحنه از خود بیخود شده و من نیز چند ضربه با چاقوی آشپزخانه به شکم و صورت او زدم. پس از کشته شدن مصطفی او را در داخل روفرشی قرار داده و به همراه مریم به پارک رفتیم و مریم از آنجا به منزل مادرش رفت.
پس از بازگشت به خانه، جسد را با وانت یکی از دوستانم که به امانت گرفته بودم، به حوالی شهریار برده و پس از ریختن بنزین به آتش کشیدم. با توجه به اعترافات صریح متهمان، کارآگاهان با مراجعه به محل سوزانده شدن جسد در جاده شهریار ـ جاده احمدآباد مستوفی ـ محل تخلیه نخالههای ساختمانی، موفق به کشف بقایای به جای مانده از جسد شدند.
سرهنگ کارآگاه آریا حاجیزاده - معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران بزرگ - با اعلام این خبر گفت: با توجه به اعترافات صریح هر دو متهم به ارتکاب جنایت و همچنین کشف بقایای به جای مانده از جسد مقتول، قرار بازداشت موقت برای هر دو متهم پرونده صادر و متهمان جهت انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفتهاند.
رئيس پليس فتاي استان مازندران از دستگيري مرد زننمايي كه در فضاي مجازي اقدام به اغفال دختري جوان و سوءاستفاده از اطلاعات شخصي وي كرده بود، خبر داد.
سرهنگ احمدرضا رستمي در تشريح جزئيات اين خبر، گفت: با مراجعه زني به پليس فتا و اعلام اين كه از طريق چتروم در فضاي مجازي مورد اغفال فردي ناشناس قرار گرفته، بررسي اين موضوع در دستور كار ماموران قرار گرفت.
وي ادامه داد: شاكي در تحقيقات و بررسيهاي كارشناسان پليس اظهار كرد كه در فضاي مجازي از طريق چتروم با فردي كه خود را دختر جوان جا زده بود، آشنا شده و پس از چند مرحله چت و جلب اعتماد وي، شماره تماس شاكي را دريافت كرده است.
رستمي با بيان اينكه متهم اقدام به دريافت اطلاعات شخصي شاكي از طريق چتكردن با وي كرده بود، اظهار كرد: وي پس از كسب اين اطلاعات، با ارسال پيامكهاي غيرمتعارف براي شاكي ايجاد مزاحمت ميكرد كه ماموران با دريافت اطلاعات وي، اقدامات خود براي دستگيري متهم را آغاز كردند.
رئيس پليس فتاي استان مازندران با بيان اينكه ماموران سرانجام متهم به هويت «س- ل» را در شهرستان ساري شناسايي و در اقدامي غافلگيرانه وي را در مخفيگاهش دستگير و به مقر انتظامي منتقل كردند، خاطر نشان كرد: متهم در تحقيقات ابتدا منكر هر گونه ارتكاب جرم شد، اما پس از رويت شواهد، قراين و دلايل فني به بزه انتسابي اعتراف كرد.
به گفته وي، متهم پس از تشكيل پرونده براي ادامه روند رسيدگي به جرمش به دادسرا معرفي و پس از آن با قرار وثيقه 200 ميليون ريالي روانه زندان شد. رستمي در اين خصوص به شهروندان و كاربران فضاي مجازي هشدار داد كه اينترنت دروغ را به راحتي در بستههاي زيبا به كاربران ارائه ميكند.
پس بايد اين افراد در ارائه اطلاعات شخصي خود در اين فضا دقت بيشتري به خرج دهند. رئيس پليس فتاي استان مازندران با بيان اينكه چتروم و اتاقهاي گفتوگو فضاي بسيار ناامني براي جوانان هستند، از آنان خواست از حضور در اينگونه تالارها و فضاها خودداري كنند.
زني در دادگاه گفت: زندگي شوهرم مانند جغد شده است، شب تا صبح بيدار است و صبح تا شب ميخوابد.
او آنقدر تنبل است كه تلاشي براي تامين هزينههاي زندگيمان نميكند. زني 39 ساله در دادگاه خانواده حضور يافت و درخواست جدايي از شوهرش را به قاضي دادگاه ارائه كرد.
وي با بيان اينكه هشت سال از شروع زندگيمان ميگذرد، خطاب به قاضي گفت: در طول اين هشت سال شوهرم هميشه در خانه بوده و اگر نخواهم دروغ بگويم شايد دو سال اول به سر كار رفته است، در بقيه سالها من هزينههاي زندگي را تامين ميكردهام.
اين زن ادامه داد: همسرم حتي اجاره خانه را پرداخت نميكند و هر هفته صاحبخانه با راه انداختن داد و بيداد مقابل منزلمان آبرويمان را برده است.
زن جوان كه 39 سال داشت، گفت: شوهرم هر روز صبح به بهانه كار از منزل بيرون ميرفت اما هر زمان كه از او پول ميخواستم ميگفت پول ندارم و من به تازگي متوجه شدم كه او روزها را در كجا ميگذرانده است.
وي خاطرنشان كرد: شوهرم هر روز صبح به منزل مادرش ميرفت و تا بعدازظهر در آنجا ميماند و متاسفانه مادرش نه تنها اين موضوع را از من پنهان ميكرده بلكه از پسرش نيز حمايت ميكرد.
زن جوان اظهار كرد: شوهرم مرد تنبلي است و آسايش من و پسرم اصلا براي او اهميتي ندارد. زندگي او مانند جغد شده است شب تا صبح بيدار است و صبح تا شب خواب است و اينگونه زندگي او مرا كلافه كرده است.
وي با بيان اينكه تمام مخارج زندگي بر عهده من است و ديگر توان اداره زندگي را ندارم، افزود: شش سال است كه به تنهايي هزينههاي زندگي را پرداخت ميكنم و شوهرم هيچگونه كمكي درهزينههاي زندگي به من نميكند.
ميخواهم از او جدا شوم تا تكليف زندگي و خرج و مخارجم مشخص شود. زن جوان با ناراحتي گفت: مهريه 300 سكهاي خود را در ازاي حكم طلاق ميبخشم اما مطمئنم كه شوهرم به جدايي راضي است اما نميدانم چرا در دادگاه حضور پيدا نكرده است. قاضي دادگاه پس از شنيدن اظهارات زن جوان، به دليل عدم حضور مرد در دادگاه حكمي مبني بر طلاق صادر نكرد.
رئیس پلیس امنیت عمومی تهران بزرگ از دستگیری یک توزیع کننده داروهای تقلبی در محدوده بازار تهران خبر داد.
سرهنگ علیرضا محرابی با اشاره به دستگیری یکی از توزیع کنندگان داروهای قاچاق و تقلبی در محدوده ناصر خسرو بیان داشت: در پی اجرای حکم قضایی صادره از سوی مقام قضایی مبنی بر فروش داروهای غیرمجاز و تقلبی قاچاق، در محدوده بازار تهران، اقدامات و تحقیقات مأموران پایگاه پنجم پلیس امنیت عمومی تهران بزرگ آغاز و ظرف چند ساعت متهم این پرونده شناسایی شد.
وی افزود: با هماهنگیهای انجام شده مقرر شد ماموران برای بازداشت این متهم وارد عمل شوند. بر اساس این دستور تیمی از یگانهای مرتبط برای بازداشت و همچنین بازرسی از منزل متهم به محدوده ناصر خسرو اعزام شدند که در بازرسی انجام شده وی هنگام بستهبندی و برچسب زدن روی داروها بازداشت شد.
محرابی عنوان داشت: این متهم که مهدی نام داشت پس از تفهیم اتهام و اعتراف به جرم خود برای سیر مراحل قضایی به دادسرا معرفی شده و در بازرسی از محل زندگی این فرد که به انبار شبیه بود، مقادیر زیادی مواد مخدر و داروهای غیرمجاز از جمله داروهای تقویتی خارجی، داروهای غیرمجاز بدنسازی و داروهای تقلبی درمانی کشف و ضبط شد.در این محل بالغ بر 4800 قلم انواع داروی تقلبی، غیر مجاز و قاچاق کشف و ضبط شد که پس از بررسی کارشناسان دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تقلبی بودن آنها تایید شده است.
رییس پلیس آگاهی استان خراسانرضوی از دستگيري سه جوان خبرداد كه در جريان يك نزاع پيرمرد 79سالهاي را با ضربات چاقو از پاي درآورده بود.
سرهنگ بیدمشکی در تشريح اين خبر گفت: برابر اعلام مرکز فوریتهای پلیسی 110 مبنی بر این که در مورخه 25 خرداد سالجاری شهروندی در تماس با این مرکز اعلام کرد؛ یک فقره درگیری در یکی از بلوارهای خواجهربیع مشهد به وقوع پیوسته و فرد مجروح به بیمارستان منتقل شد.
وي ادامه داد: در بررسی اولیه مشخص شد پیرمرد 79 ساله به علت ورود ضربات چاقو پس از دو روز از وقوع حادثه در بیمارستان به علت شدت جراحات وارده فوت کرده است.
بيدمشكي با بيان اينكه برای شناسایی و دستگیری قاتل یا قاتلان فراری، تیم عملیاتی از پلیس آگاهی استان تشکیل شد، گفت: در تحقیقات بعمل آمده از محل وقوع قتل، معلوم شد درگیری بین سه جوان به نامهای «علی» 26 ساله، «محمد» 21 ساله و «جلیل» 23 ساله به وقوع پیوسته است.
رئيس پليس آگاهي استان خراسانرضوي افزود: «علی» در اعترافات خود عنوان كرد كه پس از درگیری فیزیکی با اين پيرمرد، مقتول را از ناحیه سینه با چاقو مجروح و توسط دو همدست خود از محل متواری شده است.
سه تن از اعضاي اصلي باند راهزنان شب كه مرتكب سرقتهای به عنف خياباني در مشهد ميشدند دستگير و به 16 فقره سرقت اعتراف كردند.
رئيس پليس آگاهي استان خراسان رضوي در تشريح عمليات دستگيري اعضاي اصلي باند راهزنان شب گفت: گزارش وقوع چند فقره سرقتهای شبانه خياباني توسط سه جوان موتور سواركه در خيابانهای فرعي و كوچههای خلوت كمين مي كردند و سد راه خودروهاي عبوري و رهگذران پياده مي شدند كارآگاهان پليس آگاهي خراسان رضوي را برآن داشت تا باتوجه به حساسيت و اهميت موضوع براي دستگيري عاملان اين سرقتهای خشن وارد عمل شوند.
سرهنگ حسين بيدمشكي گفت: اكيپ ويژه اي از كارآگاهان مبارزه با سرقتهای به عنف پليس آگاهي تحقيقات وسيع خود را در اين بارهآغاز و با انجام اقدامات وسيع اطلاعاتي چهره فرضي يكي از سارقان به دست آمد.
وي گفت: پليس با در دست داشتن اين سرنخ با استفاده از بانكهای اطلاعاتي، فرد مورد نظر را شناسايي وتحت تعقيب قرار داد. اين فرد كه سجاد نام دارد در حالي كه با جوان ديگري به نام سعيد سوار بر موتورسيكلت درخياباني پرسه زني مي كردند دستگير و در تحقيقات اوليه پرونده به ارتكاب سرقتهای به عنف خياباني اعتراف كردند.
ريس پليس آگاهي استان خراسان رضوي خاطر نشان كرد: پليس با توجه به اعترافات دو متهم پرونده، يكي ديگر از عاملان سرقتهای خشن كه جواني 21 ساله است و حامد نام دارد را نيز در مخفيگاهش دستگير كردند. اعضاي اين باند تاكنون به ارتكاب 16 فقره سرقت وجوه نقد و تلفن همراه شهروندان با ترفند كمين بر سر راه شهروندان اعتراف كردندو تحقيقات از آنها با توجه به احتمال افزايش سرقتهای انجام شده توسط اين افراد ادامه دارد.
سرهنگ رضاياني، از دستگيري يک مامورنماي جاعل خبر داد و گفت: اين متهم با جعل عنوان مامور دولتي از شهروندان اخاذي مي کرد. سرکلانتر يکم پليس پيشگيري فرماندهي انتظامي تهران بزرگ، ضمن اعلام اين خبر به تشريح جزييات شناسايي متهم پرداخت.
وي گفت: واحد گشت کلانتري 123 نياوران هنگام گشتزني در محدوده استحفاظي خود به مشخصات يک خودروي سواري مشکوک که پس از استعلام از مرکز پيام پليس متوجه مي شوند که مدتي پيش از اين خودرو به خاطر اخاذي و سرقت شکايت شده است.
سرهنگ رضاياني افزود: بلافاصله خودروي مذکور متوقف و راننده در محل مورد بازجويي قرار مي گيرد که با توجه به حرفها و اظهارات ضد و نقيض وي ماموران براي تحقيقات بيشتر او را به کلانتري منتقل مي کنند.
سرکلانتر يکم ادامه داد: در تحقيقات انجام شده راننده خود را محمد معرفي کرده و عنوان داشت که خودرو را از يکي از دوستانش گرفته و اطلاعي از اتهامات وارده ندارد اما زماني که بررسيهای تکميلي در اين زمينه انجام گرفت مشخص شد که اين فرد يکي از افراد سابقه داري است که پيش از اين با جعل عنوان مامور دولتي از شهروندان اخاذي کرده و تعدادي از شاکيان با ارايه مشخصات فردي و ظاهري وي اقدام به تشکيل پرونده در کلانتريهای شمال تهران کرده اند.
وي افزود: اين در حالي بود که در بازرسي انجام شده از خودروي متهم يک شوکر، يک اسپري، يک عدد باطوم فنري، يک عدد چراغ قوه، مبالغي وجه نقد کشف و ضبط شد. سرهنگ رضاياني تصريح کرد: زماني که متهم با اسناد و ادله پليس روبهرو شد راهي جز اعتراف نديده و اقرار کرد که با جعل عنوان و جعل اسناد ضمن معرفي خود به عنوان مامور دولتي از شهروندان اخاذي مي کرده است.
گفتني است، متهم در جريان بازجوييهای انجام شده به چندين فقره جعل عنوان، زورگيري و اخاذي نيز اعتراف کرده و بر همين اساس به عنوان جاعل و مامورنما به پايگاه يکم پليس آگاهي تهران بزرگ منتقل شد.
چشم هايم را باز کردم و از خواب بيدار شدم. سرگيجه عجيبي داشتم و بدنم مي لرزيد. به سختي روي پاهايم ايستادم و چند قدم جلو رفتم.
در آن ظلمت وحشت زا خودم را داخل خانه اي تاريک زنداني ديدم. در حالي که گريه ام گرفته بود گوشه اي روي زمين نشستم وچند ساعت منتظر ماندم تا شايد کسي به کمکم بيايد.
زن جوان با چشماني اشک بار در دايره اجتماعي کلانتري ۳۶ مشهد افزود: من پس از آن که احساس کردم حالم بهتر شده است دست به کار شدم تا خودم را از آن خانه شيطاني نجات بدهم.
برق خانه قطع بود و نمي دانستم چه کار کنم. بالاخره پنجره کوچکي در آشپزخانه پيدا کردم. من از راه اين پنجره به هر بدبختي که بود خودم را نجات دادم و مات و مبهوت به داخل کوچه آمدم.
از روي تابلوها اسم و نشاني محل را برداشتم و از يک تلفن کارتي به خانه مان زنگ زدم. ساعت حدود ۹ شب بود که به خانواده ام گفتم چه بلايي به سرم آمده است و آن ها در کمتر از نيم ساعت خودشان را به محل رساندند.
زن جوان در حالي که دستانش را روي قفسه سينه اش گذاشته بود و احساس نفس تنگي داشت اشک هايش را پاک کرد و درباره مشکلي که برايش به وجود آمده گفت: ساعت نزديک ۳ بعدازظهر بود که از خانه بيرون آمدم تا به منزل خواهرم بروم. شوهرم هميشه تذکر مي داد در اوقاتي که تردد در خيابان هاي خلوت کمتر است از تاکسي استفاده کنم و بيشتر مراقب باشم اما من اين موضوع را زياد جدي نمي گرفتم و هميشه با خودم مي گفتم در محله ما مشکلي وجود ندارد.
افسوس اين کم توجهي کار دستم داد و در آن روز لعنتي وقتي از خياباني خلوت عبور مي کردم ۳ مرد ناشناس که از کنارم رد مي شدند ناگهان تکه پارچه اي را که نمي دانم به چه موادي آغشته بود جلوي دهانم گرفتند و بيهوش شدم. آن ها مرا به داخل خانه اي انتقال دادند و... .
وقتي به هوش آمدم فهميدم چه اتفاقي افتاده است و براي همين هم از خانواده ام کمک خواستم و به اين جا آمده ام تا از اين افراد حيوان صفت شکايت کنم.
سرهنگ «احد کريمي» فرمانده پليس مشهد درباره اين پرونده گفت: با اعلام شکايت اين زن جوان و خانواده اش گروه آگاهي کلانتري ۳۶ مشهد اقدامات وسيع اطلاعاتي خود را آغاز کردند.
وي افزود: پليس در اين عمليات ضربتي با توجه به سرنخ هاي موجود دو متهم ۲۵ و ۲۸ ساله را شناسايي و دستگير کرد.
اين افراد براي طي مراحل تخصصي پرونده به دستور مراجع قضايي در اختيار کارآگاهان پليس آگاهي خراسان رضوي قرار گرفته اند تا پس از تکميل اطلاعات تحقيقاتي پرونده به سزاي اعمال ننگين خود برسند.
مرگ دختر ۱۶ساله در هاله اي از ابهام
جسد حلق آويز دختري ۱۶ساله در يک منزل مسکوني در حالي کشف شد که اعضاي خانواده متوفي عنوان کردند او هيچ مشکلي نداشته است.
عصر دوشنبه گذشته ماموران کلانتري سيدي مشهد در تماس با قاضي ويژه قتل عمد، وي را در جريان مرگ مشکوک دختر ۱۶ساله اي قرار دادند.
در پي دريافت اين خبر، بلافاصله مقام قضايي به همراه عوامل بررسي صحنه جرم به محل کشف جسد که منزل مسکوني در منطقه سيدي بود، عزيمت کرد.
با حضور قاضي «موحدي راد» تحقيقات قضايي در اين باره آغاز شد. جسد مربوط به دختري ۱۶ساله بود که با استفاده از يک چادر، از چارچوب در اتاق حلق آويز شده بود. اين گزارش حاکي است، مقام قضايي پس از انجام يک سري تحقيقات ميداني، در حالي دستور انتقال جسد به پزشکي قانوني را صادر کرد که اعضاي خانواده متوفي اظهار داشتند دخترشان هيچ گونه مشکلي نداشته است.
در همين حال، پزشک قانوني که جسد دختر مذکور را معاينه کرده بود، علت مرگ وي را انسداد راه تنفسي اعلام کرد. اين در حالي بود که هيچ گونه آثار ضرب و جرح ناشي از درگيري و يا آثار ظاهري ناشي از جنايت روي بدن متوفي مشاهده نشد اما قاضي موحدي راد دستورات ويژه اي را براي کشف زواياي پنهان اين پرونده و همچنين مشخص شدن انگيزه دختر ۱۶ساله از اقدام به خودکشي صادر کرد و بدين ترتيب تلاش ماموران انتظامي در اين باره ادامه يافت.
.....................................................................
کشف جسد يک جوان در «لانه کثيف»
جسد جوان ۲۶ساله اي در يکي از ساختمان هاي مخروبه که به محل استعمال موادمخدر تبديل شده است کشف شد.
ساعت ۱۴روز گذشته، شهروندان با پليس ۱۱۰ تماس گرفتند و از وجود جسد جواني در «لانه کثيف» خبر دادند.
ماموران کلانتري شهيد رجايي که براي بررسي موضوع به محل اعلام شده رفته بودند با مشاهده جسد جوان ۲۶ساله در پاتوق معتادان، ضمن حفظ صحنه حادثه، مراتب را به قاضي «موحدي راد» (قاضي ويژه قتل عمد) اطلاع دادند.
با حضور مقام قضايي در محل مشخص شد که مکان مخروبه مذکور که به «لانه کثيف» معروف شده است محل تجمع افراد ولگرد و معتاد بوده که آثار استعمال موادمخدر درگوشه وکنار آن به چشم مي خورد. نتيجه بررسي هاي پليسي نيز بيانگر آن بود که جوان متوفي نيز اعتياد داشته و آثار و علايم اعتياد روي بدنش مشخص بود.
اين گزارش حاکي است: به دستور قاضي ويژه قتل عمد، جسد اين جوان که احتمال مي رود بر اثر عوارض ناشي از استعمال موادمخدر جان خود را از دست داده است براي انجام معاينات و آزمايش هاي پزشکي به پزشکي قانوني خراسان رضوي منتقل شد. تحقيقات پليسي براي شناسايي هويت اين جوان و اولياي دم وي ادامه دارد.
.....................................................................کلاهبرداري خواستگار قلابي از ده ها دخترجوان
دکتر و مهندس، عناوين دروغيني بود که جواني شياد با استفاده از آن ها ازدختران کلاهبرداري مي کرد.
چندي قبل دخترجواني از مردي که با وعده ازدواج از او کلاهبرداري کرده بود، شکايت کرد. او گفت: مدتي قبل در چت روم با پسري آشنا شدم و بعد از مدتي او به من پيشنهاد ازدواج داد و من هم بدون اين که او را ديده باشم به او جواب مثبت دادم.
به اين ترتيب رابطه مان صميمي تر شد تا اين که يک روز نيما با من تماس گرفت و گفت به ۷ميليون تومان نياز دارد.
من هم پول موردنياز را به او دادم اما از فرداي آن روز او ديگر جوابم را نداد. در پي اين شکوائيه، افسران پليس فتا تحقيقات خود را در اين باره آغاز و مدتي بعد خواستگار شياد را به دام انداختند.
بررسي رايانه شخصي متهم نشان داد او با همين ترفند از ده ها زن و دختر، ده ها ميليون تومان کلاهبرداري کرده است.
معلم آمريکايي به سوء استفاده از شاگردانش متهم شد
معلم يکي از دبيرستان هاي ايالت تگزاس آمريکا، به سوء استفاده جنسي از شاگردانش متهم شد.
جفري گزمن، معلم ۳۲ ساله اي که در دبيرستان السيک واقع در شهر هوستون کار مي کرد، با يکي از شاگردانش رابطه جنسي داشته است.
اين در حالي است که دو دانش آموز ديگر نيز به پليس گفتند گزمن با آن ها نيز رابطه غيراخلاقي داشته است.
جمعه هفته پيش نيز يکي ديگر از معلمان يکي از دبيرستان هاي ايالت تگزاس به علت ارتباط جنسي با ۵ دانش آموز، به پنج سال زندان محکوم شد.
.....................................................................