ساعت 20:40 شامگاه 21 شهریورماه ماجرای درگیری خونین در افسریه به کلانتری 156 افسریه اعلام شد.
با حضور ماموران پلیس و بررسیهای محلی مشخص شد پسری به نام «مصطفی» که 22 ساله بود در درگیری با یکی از دوستانش با ضربات چاقو دچار خونریزی شده و به بیمارستان انتقال داده شده است.
مصطفی که هنوز نیمهجان بود با دیدن ماموران گفت که دوست 20 سالهاش به نام محمدعلی قاتل است و با این اظهارات به اتاق عمل انتقال یافت تا اینکه هنوز 45 دقیقه از نیمهشب نگذشته بود که تسلیم مرگ شد.
با جنایی شدن این درگیری، بازپرس روشن از شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران وارد عمل شد و به تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی دستور داد تا پرده از جزئیات این جنایت بردارند. کارآگاهان ابتدا توانستند شرکتکنندگان در دعوای مرگبار را شناسایی کنند و پی بردند برادر عامل جنایت که مهدی نام دارد، وی و برادر کوچکترشان به نام سعید را فراری داده است.
در شرایطی که تحقیقات از شرکتکنندگان در دعوای مرگبار نشان میداد قاتل محمدعلی است، کارآگاهان جنایی با استفاده از شیوه و شگردهای روانشناسی و مذاکرات پیاپی با خانواده محمدعلی، اعضای خانواده او را به همکاری با پلیس و معرفی ایشان ترغیب و تشویق کرده و سرانجام سعید و محمدعلی ساعت 3 بعدازظهر 27 شهریورماه با پای خود به پلیس آگاهی رفتند.
محمدعلی که ناراحت بود و اشک میریخت به افسر پرونده گفت: در خانه نشسته بودم که سعید برادر کوچکترم وارد خانه شد، در حالی که گریه میکرد گفت 2 تن از دوستانم به نامهای مصطفی و مسعود با 2 تن از دوستان وی درگیر شده و زمانی که برادرم به مصطفی و مسعود اعتراض کرده، چند کشیده نیز به صورت وی زدهاند، از آنجایی که من با مصطفی و مسعود، دوستان صمیمی بودیم، از شنیدن این موضوع بسیار ناراحت شدم و بلافاصله با تلفن همراه مصطفی تماس گرفتم تا علت را بپرسم.
به همراه سعید به در خانه مصطفی رفتم و به علت دعوای مصطفی و مسعود با برادرم، با آنها مشاجره کردم که ناگهان با یکدیگر درگیر شدیم. در زمان دعوا مصطفی یک چاقو از جیب خود بیرون آورد و مسعود نیز چاقو و میله آهنی برداشت، من هم برای دفاع از خودم با چاقو چند ضربه به مصطفی زده و از محل فرار کردم، در زمان فرار در وسط کوچه زمین خوردم و چاقو از دستم افتاد، برادرم سعید جلوی مصطفی آمد تا مرا نزند که مصطفی با چاقو چند ضربه به دست سعید زد.
............................................................................
ساکنان روستای یوشان چین برای دسترسی به دنیای خارج هر روز باید با یک قفس فلزی در ارتفاع 400 متری زمین از میان درههای هولناک عبور کنند.
این تله کابین وحشت در بین دو تپه بسیار بلند و برفراز درهای سرسبز و هولانگیز قرار دارد که سفر با آن در بین زمین و آسمان دلهرهآور است. این راه ارتباطی پرهراس از دو کابل هزار متری و یک قفس آهنی تقریباً بزرگ تشکیل شده که با استفاده از موتوری دیزلی هر روز ساکنان یک روستا را برای رفت و آمد به شهر از دره عمیق عبور میدهد.
یک چینی به نام ژیان ژینجیان که 15 سال است مسئولیت تعمیرات و نگهداری این تلهکابین را برعهده دارد، میگوید: «از همان زمانی که این سیمها در اینجا نصب شد من مشغول به کار شدم و هیچ کسی حاضر نیست این ترس و هراس را هر روز تجربه کند.
اما من و پدرم از روز اول این کار را پذیرفتیم و تا آخر نیز به تعهدمان پایبند میمانیم.»روستای یوشان چین 200 تن جمعیت دارد و از راه زمینی (بدون استفاده از تلهکابین) تا نزدیکترین منطقه مسکونی شهری 6 روز فاصله است ولی با تله کابین این فاصله را میتوان در چند دقیقه طی کرد.
............................................................................
دختر نوجوان كرجي وقتي همراه برادر و چند نفر از اقوامش به ساحل چمخاله در شمال كشور رفته بود، گرفتار امواج دريا شد و جان باخت.
در پي مرگ دلخراش اين دانشآموز كرجي، برادرش كه شاهد حادثه مرگ بود روز گذشته به خبرنگاران گفت: خواهرم شاگرد اول مدرسهشان بود و هميشه مرا در درس خواندن كمك ميكرد. خواهرم شنا بلد نبود. وقتي امواج خروشان آب او را به كام خود كشيد، نتوانستم او را نجات دهم. صداي التماسهاي خواهرم هنوز در گوشم است.
..........................................................................................
«جيمبو» دستگير شد
رئيس پليس آگاهي فرماندهي انتظامي استان کرمان از دستگيري کلاهبردار حرفهاي به نام «جيمبو» خبر داد.
سرهنگ پوررضا قلي با بيان اينکه عوامل گشت ضربت اين پليس هنگام گشتزني در شهر کرمان به يک دستگاه پرايد آبي رنگ برخورد کردند که پس از استعلام مشخص شد اين خودرو داراي سابقه توقيف از مراجعقضايي شهرستان مشهد است گفت: ماموران در يک عمليات ضربتي پس از تعقيب و گريز در چند خيابان موفق شدند خودروي پرايد را توقيف کنند و يک راننده مرد و زني را که سرنشين آن بود دستگير کنند.
وي افزود:در بررسيهاي انجام گرفته و انگشتنگاري از متهم مشخص شد وي داراي سابقه کيفري در جعل و کلاهبرداري و آدمربايي و به «جيمبو» معروف است.
..............................................................................................
داستانتلخ مهمانان چادرنشين پايتخـت
همین ابتدای گزارش توضیح میدهیم که هدف از نگارش این خیابانخوابی این است که برای کمک به آسایش این هموطنانمان راهکاری پیدا کنیم یا حداقل اسباب تسکین آنها را فراهم آوریم وگرنه این خیابانخوابهای شریف، نه آزاری برای دیگران دارند و نه دردسری برای جامعه درست میکنند.
چادرهای رنگارنگ، گوشه خیابان برافراشته شدهاند و اگر پای صحبت ساکنانشان بنشینی میشنوی آنها ایرانی هستند، ایرانی آذربایجانی، ایرانی لرستانی، ایرانی بلوچستانی، ایرانی خراسانی و... هر یک برای خود شأن و شخصیت دارند، از کشاورز گرفته تا معلم و حتی مهندس و اکثراً دستشان به دهانشان میرسد.
پس از سر نداری و فقر خیابانخواب نشدهاند اما این روزها هزینههای درمان بالاست. اگر بیمه نباشی که دیگر باید قید داراییات را بزنی. آنها شاید به خاطر اینکه در هزینههای شخصی خود صرفهجویی کنند پی هتل و مسافرخانه نمیروند و البته برای اینکه همیشه در دسترس باشند، بهتر میبینند همان کنار خیابان در حوالی بیمارستان چادر بزنند و بخوابند تا هرگاه بیمارشان نیاز به دوا و درمان و آمپول و خون داشته باشد، بسرعت اقدام کنند.
درون یکی از چادرها دو زن و یک مرد نشستهاند و چای مینوشند. کودک کوچکی به نام ایلیا هم آن وسط شیطنت میکند. وقتی میفهمند خبرنگاریم، فوراً مرد خانواده بیرون میآید، دستمان را به گرمی میفشارد و همصحبتمان میشود. میگوید: از شهرستان مراغه آمدهایم. همسرم بیماری سرطان دارد. برای انجام امور درمانی باید به تهران میآمدیم تا از امکانات این بیمارستان استفاده کنیم.
او در پاسخ به این سؤال که مگر تبریز یا ارومیه با بیمارستانهای بزرگی که دارند صاحب امکانات لازم برای درمان همسرتان نبودند که به تهران آمدید، میگوید: امکانات و پزشک خوب است ولی به هرحال امکانات تکمیلی آنجا موجود نبود و به سفارش پزشکان و معرفی آنها به بیمارستان امام خمینی (ره) آمدیم.
مرد مراغهای از رسیدگی در بیمارستان راضی است و توضیح میدهد: انصافاً برخوردها خوب است، هرجا مشکلی پیدا میکنیم خودشان راهنماییمان میکنند که چه کار کنیم. مثلاً در بحث مالی وقتی دیدند به مشکل خوردهایم، انجمنهای خیریهای معرفی کردند تا از آنها کمک بگیریم و خدا را شکر کمکمان هم کردند. از این جهت هیچ مشکلی نداریم و خدا را شکر به ما رسیدگی میشود.
اما خوابیدن کنار خیابان سخت است. این مرد کشاورز در حالی که به ما میوههای باغش را تعارف میکند و مثل یک میزبان از ما پذیرایی میکند، میگوید: آن اوایل که مجبور بودیم هر 14 روز یک بار به تهران بیاییم، اگر میخواستیم هر بار به مسافرخانه یا هتل برویم خرجمان خیلی بالا میشد. به تازگی هم ماهی یک بار باید بیاییم به همین دلیل همین جا کنار خیابان چادر میزنیم تا هم نزدیک بیمارستان باشیم و هم صرفهجویی کنیم. میپرسم: سخت نیست؟ لبخندی میزند و میگوید: نه، خدا را شکر همسرم روزبهروز بهتر میشود و همین بهبودی باعث میشود همه سختیها را تحمل کنیم.
اندکی پائینتر از مرد مراغهای، پسر جوانی در حالی که چند کاغذ را با دقت نگاه میکند، کنار چمدانی که تازه آن را جمع کرده و روبهروی دختر کوچکش- زینب، نشسته-با او هم صحبت میشویم، از لرستان آمده برای درمان بیماری دخترش، بیماری که گویا از هر هزار تن یک تن به آن مبتلا میشوند و زینب کوچولو هم آن یک نفر است. کودک «هیدروسفال» گرفته بود این و خوشبختانه حالا با پایان مراحل درمان، بهبود یافته و آماده شده تا به شهرش برگردد. غلامرضا، مرد جوانی که پدر زینب کوچولوست، میگوید: اینجا کنار خیابان راحتتر بودیم، یک کارتن پهن میکردیم و یک پتو و شب را روی آن به صبح میرساندیم، هم هزینهای نداشت و هم نزدیک دخترم بودم به همین دلیل هم هیچ مشکلی در این مدت احساس نکردم.
هزینههای درمانی زینب خیلی بالا بوده، غلامرضا میگوید: «نزدیک به 20 میلیون هزینه کردم.» میپرسم: «کارت چیست؟ درآمدت از کجاست؟» پاسخ میدهد: «جایی کار میکردم ولی چون به خاطر بیماری زینب مجبور بودم غیبت کنم به همین دلیل اخراجم کردند.» با تعجب میپرسم: «پس از کجا هزینه درمان او را تأمین کردی؟» نگاهی به آسمان میاندازد، لبخندی میزند و میگوید: «خودم هم نمیدانم فقط همین قدر بگویم خدا کمکمان کرد تا هزینههای درمانی زینب را پرداخت کنیم.» او حالا دست دخترش را گرفته تا به شهرش برگردد، خیابانخوابی تمام شد، اما از این پس مشکل کار وجود دارد. میگوید: «نمیدانم چه کار باید بکنم. دخترم سالم شده، خدایا شکرت، ولی باید برگردم شهرمان، دنبال کار باشم تا شرمنده زن و بچهام نشوم.»
نگاهی به زینب میاندازم که روی سرش محل جراحی دیده میشود. آرام و بیصدا با یک اسباببازی کوکی بازی میکند، عکاس شوک صدایش میکند تا عکس بگیرد و او بعد از تحمل این همه درد، با لبخند به دوربینش نگاه میکند، خداحافظی میکنیم و زینب با لبخندی قشنگ دستش را بالا میبرد کمی پائینتر، زن و مردی در حال تهیه ناهار روی گاز پیکنیکی هستند، با مرد همصحبت میشوم، میگوید که از شهر نقده آذربایجانغربی آمده، معلم است و برای درمان پسرش که در مدرسه زمین خورده به تهران آمده است. دنده پسرش شکسته و میگویند نزدیک به 30 میلیون تومان هزینه دارد.
از خیابانخوابی میپرسم، میگوید: «اینطوری راحتتریم، اگر خانه آشناهایمان میرفتیم، آن سر تهران بودند و اگر مشکلی پیش میآمد دو، سه ساعت طول میکشید تا به اینجا برسیم به همین دلیل همین کنار خیابان اتراق کردیم تا نزدیک پسرمان باشیم.» برای او هم سخت نیست، اینجا به پسرش نزدیکتر است و دلش آرام میگیرد. علی، فرهنگی است، کارت بیمه طلایی فرهنگیان را دارد و میگوید: «اینجا میگویند با بیمه طلایی فرهنگیان طرف قرارداد نیستند، پس این همه تبلیغ برای چه بود، من چگونه باید این همه پول برای درمان پسرم پرداخت کنم؟ مگر این بیمارستان دولتی نیست؟ پس چرا آموزش و پرورش با اینجا قرارداد نبسته تا افرادی مانند من که با مشکل روبهرو هستند بتوانند از خدمات بیمه استفاده کنند؟» گلایههایش بهحق است، بعد از این همه تلاش برای یادگیری فرزندان نقده، حداقل حقش این است که فرزندش با شرایط بهتر تحت درمان قرار گیرد.
خیابانخوابهای بیمارستانی، آدمهای شریفی هستند، با وجود همه مشکلاتشان، اما لبخند از چهره آنها محو نمیشود، عزیزشان هم اگر زیر تیغ جراحان باشد، اگر دل نگران آنها هم باشند، ولی باز هم لبخند میزنند، به این فکر میکنم که مثلاً شاید میشد امکانات حداقلی برایشان مهیا کرد، نمیدانم آیا میشود درون محوطه بزرگ بیمارستان، گوشهای را به آنان اختصاص داد یا نه؟ یا مثلاً فضاي سبز کوچک انتهای بلوار کشاورز را طوری مهیا کرد که این مهمانان پایتخت، شب را آنجا در شرایط بهتر به صبح برسانند. یا مثلاً ساختمانی همان روبهروی بیمارستان برای اسکان این افراد که نهایتاً شبها تعدادشان به 30 تن میرسد در نظر گرفت، شاید حق آنها باشد که در روزهای سخت کنارشان باشیم. خیابانخوابهای بیمارستانی شاید نیاز به محوطه کوچک داشته باشند تا استراحت کنند، میتوان این محوطه را همانجا ایجاد کرد، همت شهرداری و مسئولان بیمارستان را میطلبد که اگر چنین همتی باشد آنها با خیالی راحتتر منتظر بهبودی بیمارشان مینشینند.
....................................................................................
اعتراف تلخ به قتل مزاحم سمج
قاتل فراری میگوید مزاحم همسر و پسر جوانش را کشته است! این مرد توانسته بود یکسال از کمینهای پلیس جنایی تهران فرار کند.
10:30 صبح 27 مردادماه سال گذشته ماجرای یک درگیری خونین در خیابان کارون به کلانتری 108 نواب مخابره شد. در بررسیهای میدانی مشخص شد مردی 36 ساله نام «بیژن» به قتل رسیده و قاتل مرد 46 سالهای به نام «سعید» بوده که توانسته فرار کند.
با توجه به اینکه قاتل زندگی زیرزمینیای داشت تیمی از اداره 10 پلیس آگاهی تهران وارد عمل شد تا با ردیابی وی پرده از انگیزه انتقامجویانهاش بردارد. در تجسسهای پلیسی مشخص شد سعید به همراه همسرش و برای درمان ناراحتی قلبی وی به بیمارستان میلاد رفته و زمانی که قصد داشتند پس از انجام اقدامات درمانی به خانهشان بازگردند در برابر در خانه پدرزنش با بیژن درگیر شده و وی را با ضربات چاقو از پا درآورده است.
کارآگاهان پی بردند چند سال پیش سعید به همراه اعضای خانوادهاش در یکی از شهرهای شمال غرب کشور زندگی میکرد که پسر 20 سالهاش به نام «محمود» با مراجعه به مغازه بیژن به عنوان شاگرد مشغول به کار شده اما پس از گذشته مدتی، به مصرف موادمخدر اعتیاد پیدا میکند.
همین موضوع باعث میشود بیژن، به بهانه اطلاع دادن موضوع اعتیاد محمود به خانوادهاش، وارد حریم زندگی خصوصی آنان شود و سعید که مخالف این روابط بود با همسرش اختلاف شدیدی پیدا میکند. آن دو پس از شدت گرفتن اختلاف، تصمیم به متارکه میگیرند و همین موضوع باعث زندگی جداگانه آنها از یکدیگر میشود.
در حالی که بیژن قصد داشت پس از متارکه سعید با همسرش با این زن ازدواج کند با پشیمانی سعید و همسرش در تصمیمگیری برای متارکه و در حالی که بچههایشان که 2 دختر و یک پسر بودند و در طول مدت اختلاف میان آن دو در خانههای بستگان زندگی میکردند، زن و شوهر باز کنار هم زندگی کردند و پسرشان نیز اعتیاد را ترک کرد و همگی به ساری رفته و در آنجا زندگی کردند.
پس از گذشت مدتی و به خاطر شدت گرفتن ناراحتی قلبی همسر سعید، آنها روز 26 مردادماه به خانه پدر همسر سعید در تهران آمده و فردای آن روز برای معاینه و انجام اقدامات درمانی به بیمارستان میلاد میروند که روز جنایت پس از بازگشت آنها از بیمارستان و برابر خانه پدرزن سعید و در حالی که همسر سعید در خانه حضور داشته، میان وی و قربانی درگیری به وجود آمده و این جنایت رقم میخورد.
در شرایطی که سعید فراری بود و کارآگاهان جنایی سرنخی از او نداشتند وی بارها اقدام به تغییر مخفیگاه خود در شهرهای مختلف کشور کرد و در این مدت در شهرهای مختلف ساری، تهران، میانه و اردبیل زندگی مخفیانهای داشت اما با وجود همه فریبکاریهایش کارآگاهان ساعت 12 ظهر روز دوشنبه 27 شهریورماه موفق به دستگیری وی در میدان آریاشهر تهران شدند.
سعید در بازجوییها گفت: وقتی از بیمارستان بازگشتیم دوباره به خانه پدرزنم رفتیم تا به همراه زنم و پس از برداشتن وسایل به ساری بازگردیم؛ در حالی که همسرم به داخل خانه پدرش رفته بود، من نیز با پیدا کردن محلی برای پارک خودرو به سمت در خانه پدرزنم رفتم اما به علت خراب بودن آیفون منتظر ماندم تا همسرم در را باز کند؛
سایهای را در پشت سر خودم احساس کردم، بلافاصله برگشتم که بیژن را دیدم که قصد داشت با یک چوب دستی به من حمله کند، در حالی که با بیژن درگیر شده بودم، توانستم در یک لحظه چوب را از دست بیژن خارج کنم اما وی چاقویی را از کمرش بیرون آورد و به سمت من آمد. باز توانستم چاقو را از وی بگیرم و اینبار و در حالی که چوب دستی به دست بیژن افتاده بود، با چاقو چندین ضربه به سینه و شکم وی زده و همزمان با حضور همسرم در مقابل در خانه، چاقو را روی زمین انداخته و به سرعت از محل متواری شدم.
.......................................................................................
طرح ماجراي دروغين سرقت براي جنايت!
جواني که براي به قتل رساندن يکي از آشنايانش مدعي به سرقت رفتن پرايد او شده بود پس از ارتکاب جنايت به همراه برادرش متواري شد. به گزارش خراسان، جواني که از مدتي قبل از يکي از آشنايانش کينه به دل داشت چند روز قبل درحالي که ظاهر خود را حفظ مي کرد نزد او رفت و خودرو پرايد وي را براي شرکت در مراسم عروسي که در مشهد برگزار مي شد به امانت گرفت.
جوان ۲۰ ساله نيز که از همه چيز بي خبر بود سوئيچ پرايدش را در اختيار وي قرار داد تا با آن به مشهد برود. جوان ۲۲ ساله نيز در حالي که نقشه اي شوم را در سرمي پروراند سوار بر پرايد به سمت مشهد حرکت کرد پس از برگزاري مجلس عروسي، او تصميم خطرناکي گرفت گوشي تلفن را برداشت و به جوان ۲۰ساله که مالک پرايد بود زنگ زد و در حالي که خود را نگران نشان مي داد گفت: سارقان پرايد را در مشهد سرقت کرده اند مدارک خودرو را با خودت بياور که بايد به کلانتري برويم و سرقت خودرو را به پليس گزارش کنيم. جوان ۲۰ساله که از شنيدن اين خبر شوکه شده بود بلافاصله گوشي تلفن را قطع کرد و با برداشتن اسناد خودرو از شهرستان کلات به سمت مشهد حرکت کرد.
عصر روز يکشنبه وقتي به مشهد رسيد با فردي که خودرواش را به او امانت داده بود تماس گرفت آن جوان نيز که قصد داشت او را به مکان خلوتي بکشاند گفت: منزل عمه ام در منطقه همت آباد است اسناد را به انتهاي خيابان ... بياور تا باهم به کلانتري برويم. جوان ۲۰ساله نيز درحالي که ۲تن از آشنايانش او را همراهي مي کردند سوار بر موتورسيکلت به محل قرار رفت از سوي ديگر نيز جوان ۲۲ساله به همراه برادر و يکي ديگر از بستگانش سوار موتورسيکلت ديگري شدند و به محل قرار رسيدند اما در يک لحظه وقتي نگاه ۲ جوان با يکديگر تلاقي کرد ناگهان جوان ۲۲ساله چاقويي را بيرون کشيد و به سمت مالک پرايد حمله ور شد و با چند ضربه چاقو او را نقش بر زمين کرد در حالي که خون از بدن جوان ۲۰ساله فواره مي زد ديگران وارد ماجرا شدند.
شاهداني که اين صحنه هولناک را مي ديدند فرياد زدند او را کشتي؟ اما او که به شدت عصباني بود گفت : شما دخالت نکنيد موضوع ناموسي است و بدين ترتيب جوان ۲۰ساله دقايقي بعد بر اثر عوارض ناشي از اصابت ضربات چاقو جان سپرد و متهمان نيز از محل حادثه متواري شدند.
بااعلام گزارش اين جنايت به پليس ۱۱۰، ماموران کلانتري خلق آباد براي بررسي ماجرا به محل اعلام شده واقع در خيابان امام رضا(ع) عزيمت کردند و پس از انجام تحقيقات مقدماتي، مراتب را به قاضي اسماعيل شاکر (قاضي ويژه قتل عمد) اطلاع دادند. دقايقي بعد مقام قضايي به همراه عوامل بررسي صحنه جرم به محل وقوع جنايت عزيمت کرد.
قاضي ويژه قتل عمد پس از بررسي موضوع و انجام تحقيقات ميداني، دستور دستگيري عاملان قتل و شرکت کنندگان در نزاع را صادر کرد. اين گزارش حاکي است: با راهنمايي و نظارت مستقيم مقام قضايي، ماموران انتظامي در کمتر از چند ساعت موفق شدند ۳تن از افرادي که در محل نزاع حضور داشتند را در عمليات جداگانه دستگير کنند. اين درحالي بود که برخي شاهدان عنوان کردند برادر ضارب نيز که با موتورسيکلت به محل آمده بود چاقو در دست داشته است.
بنابراين گزارش، ۳متهم اين پرونده جنايي با صدور قرار قانوني از سوي قاضي ويژه قتل عمد روانه زندان شدند اما تحقيقات ماموران کلانتري خلق آباد مشخص کرد که ۲متهم اصلي اين پرونده به مکان نامعلومي گريخته اند بنابراين مقام قضايي دستورات ويژه اي براي دستگيري جوان ۲۲ساله وبرادرش را صادر کرد تا پس از دستگيري آنان تحقيقات قضايي درباره اين جنايت هولناک ادامه يابد و راز پنهان اين جنايت و انگيزه عامل يا عاملان قتل از وقوع جنايت مشخص شود.
....................................
طمع کردم
«برق سکه ها چشمانم را گرفت و وسوسه ام کرد. فکر کردم مرد چوپان و دوستش شهرستاني هستند و از زيرخاکي چيزي نمي دانند. به همين دليل تصميم گرفتم با دادن مبلغ کمي به فرزاد عتيقه ها را از چنگش بيرون بکشم اما...» اين ها اظهارات مرد مالباخته اي است که فريب چوپان دروغگويي را خورده و به بهانه خريد سکه هاي عتيقه در دام مرد شياد گرفتار شده است.
او که از ناراحتي از دست دادن ۱۵ ميليون تومان رنگ به صورت ندارد و بريده بريده حرف مي زند براي پيگيري اين ماجرا به دادسراي ناحيه ۴ تهران آمده و حقه چوپان دروغگو را اين طور بازگو مي کند: «مدتي قبل مردي را به عنوان مسافر سوار خودروام کردم.
ظاهرش نشان مي داد روستايي است و از شهرستان براي ديدن اقوامش به تهران آمده است. او درباره شهر چند سوال پرسيد و من هم راهنمايي اش کردم. او خودش را فرزاد معرفي کرد و هنگام پياده شدن دو سکه طلا نشانم داد و گفت زماني که گله اش را براي چرا به صحرا برده بود خمره اي پر از سکه هاي طلا پيدا کرده است. فرزاد گفت در شهر به دنبال کسي مي گردد تا سکه هايش را بخرد.
او گفت اگر بتواند سکه ها را بفروشد مي خواهد با پولش چند گوسفند بخرد. همان زمان بود که به فکر فرو رفتم و تصميم گرفتم خودم سکه ها را بخرم. وقتي سکه ها را نشانم داد برق آن ها چشمانم را گرفت و وسوسه شدم هر طور شده آن ها را بخرم. با خودم گفتم فرزاد شهرستاني است و از طلا و زيرخاکي چيزي نمي داند و مي توانم با دادن پول ناچيزي سکه ها را از چنگش دربياورم.
به همين دليل نشاني محل کارم را به او دادم تا فرداي آن روز سکه ها را برايم بياورد. با توجه به تعريفي که فرزاد از عتيقه ها کرده بود ارزش آن ها بيش از ۱۰۰ ميليون تومان به نظر مي رسيد اما من به او گفتم حاضرم سکه هايش را ۱۵ ميليون تومان بخرم.
اما چون خودم پولي نداشتم سراغ چند نفر از دوستانم رفتم و از هر کدام مبلغي قرض گرفتم و قرار شد چند روزه پولشان را پس بدهم. يک روز بعد فرزاد با مرد ديگري به محل کارم آمد. آن ها بسته اي همراه داشتند که فرزاد گفت سکه ها داخل آن است. پس از آن که من از آنان پذيرايي کردم گفتم بهتر است جنس ها را نشان دهند و زودتر معامله را انجام دهيم.
اما در يک لحظه فرزاد کاردي از جيبش بيرون کشيد و به طرفم گرفت. در حالي که من از ديدن اين صحنه شوکه شده بودم دوستش هم در اتاق کارم را بست و در ادامه دو نفري به من حمله ور شدند و با تهديد همه پول ها را از من گرفتند. آن ها گفتند اگر در اين باره به پليس حرفي بزنم دوباره به سراغم خواهند آمد.
حالا من مانده ام و ۱۵ ميليون تومان بدهي به دوستانم. نمي دانم بايد چه جوابي به آن ها بدهم. اگر وسوسه طلاها نبود هيچ وقت چنين بلايي سرم نمي آمد. من طمع کردم».
....................................................................
مرگ تلخ پسرك در خانه عروس
پسرك 10 ماه بيشتر نداشت وقتي مادر سرگرم صحبت با مهمانان شد چاردست و پا به حياط خانه روستايي رفت و به كام تراژدي تلخي كشيده شد. همه ميخواستند در عروسي دختر فاميل شركت كنند و همهمهاي بود غافل از اينكه مرگ نوزادي همه را سياهپوش خواهد كرد. دفتر زندگي نوزاد 10ماههاي كه همراه مادر و برادر خود براي شركت در مجلس عروسي دختر دايياش به روستاهاي فريمان رفته بود در حادثهاي غمبار بسته شد.
پدر محمد كوچولو كه 29سالهاست به شوك گفت: روز چهار شنبه گذشته همسرم و دو بچهام را به شهرستان فرستادم تا در كارهاي مجلس عروسي دختر برادرزنم كمك كند. چون شهرستان محل زندگيمان به مشهد نزديك است قرار بود پنجشنبه بعد از ظهر يعني همان روز عروسي نيز من به راه بيفتم و خودم را به مجلس عروسي برسانم.
حدود ساعت 11 صبح روز پنجشنبه همسرم پس از آنكه پوشک بچه را تعويض و او را داخل خانه رهاکرد و براي شستوشوي كهنه به داخل حمام رفت. متأسفانه غفلت همسرم باعث شد تا بچه به صورت چاردست و پا به داخل حياط برود. سيد مهدي آهي كشيد و افزود: همسرم بعد از شستن كهنه، سرش به گفتوگو با اطرافيان گرم شد و ناگهان فهميد كه بچه غيبش زده است و زماني كه همه دنبال بچهام ميگشتند جسد بيجان وي را داخل جوي آبي كه از وسط حياط خانه ميگذرد پيدا كردند.
پدر اين نوزاد گفت: ساعت 2 بعدازظهر بود و در محل كارم مشغول خوردن ناهار بودم كه همسرم زنگ زد. فكر ميكردم وي ميخواهد بگويد زودتر راه بيفتم. اما وقتي گوشي را جواب دادم همسرم با گريه و ناله از مرگ پسرمان خبر داد.
با شنيدن اين خبر نفهميدم چطور خودم را به محل رساندم و پس از انجام اقدامات لازم بچهام را در قبرستان روستاي محسنآباد فريمان دفن كرديم.
اين مرد افزود: اي كاش همسرم بيشتر حواس خودش را جمع ميكرد و من به همه خانوادهها توصيه ميكنم در زمان برگزاري چنين مجالسي حواس خود را جمع كنند و مراقب بچهها باشند تا چنين حوادثي به وجود نيايد.
رئيس پليس فريمان نيز شوك گفت: 4 ساعت پس از وقوع حادثه، مرگ نوزاد 10ماهه به 110 گزارش داده شد و مأموران پاسگاه انتظامي اياز پليس فريمان مأموريت يافتند تا به روستاي موسي آباد اعزام و براي بررسي موضوع وارد عمل شوند.
سرهنگ ابوالقاسم باقري افزود: بررسيهاي اوليه پليس حاكي از خفگي نوزاد در جوي آب داخل خانه كه 40 سانتيمتر عمق دارد بود. وي گفت: با انجام اقدامات قانوني لازم به دستور مقام قضايي، جسد نوزاد براي خاكسپاري به خانوادهاش تحويل داده شد.