چنگال خود داشته است.
نهایت آرزوهای عده ای دیگر «صاحب خانه شدن» است. آنها به هر دستاویزی چنگ می زنند تا در این دنیا صاحب خانه ای شوند و برای خانه شان چه نقشه هایی که در سر نمی پرورانند. چندخوابه، دوبلکس، آشپزخانه اُپن، گچبری سلطنتی، پرده های اعیان و ... آیا جوانان ما حق ندارند صاحب خانه باشند وقتی هنوز جوان هستند و گَرد پیری بر سر و رویشان ننشسته است؟ بزرگ ترین آرزوی بعضی ها قبولی در کنکور و ورود به دانشگاه است. آنها با خواب دانشگاه، خواب های خوش می بینند و حتی حاضرند نیمی از عمرشان را بدهند که به دانشگاه راه پیدا کنند. برای بسیاری از آنان اسم و مدرک دانشگاه حیاتی ترین عنصر زندگی است. حتی مهم تر از O+O.
بزرگ ترین آرزوی بعضی ها تندرستی است. آنها آرزو می کنند تن شان سالم باشد هر چند که نان خشکی هم برای خوردن نداشته باشند. این دسته از افراد معتقدند چه فایده تمام ثروت دنیا را داشته باشند اما در گوشه ای در رختخوابی افتاده باشند و غذایشان رژیمی متشکل از قرص و دوا و کپسول باشد؟
بالاترین آرزوی بعضی آدم ها، جاه و قدرت است. آنها آرزو می کنند قدرتمند باشند که بتوانند ادامه حیات بدهند. مفهوم حیات از نظر آنان یعنی تنازع بقا. بنابراین سخت آرزوی قَدَرقدرتی دارند تا همواره بر اطرافیان و دیگران سلطه داشته باشند. از ورای این آرزو می توان نشانه های دیگری را نیز جستجو نمود. مثل: میل به تملق شنیدن و چاپلوسی، میل به مدح و ثنا شدن و کُرنش دیدن و از این قبیل.
اما عده ای نیز در آرزوی «شناسه و معرفت» می سوزند. این دسته از انسان ها که تعدادشان هم زیاد نیست، تمام عمرشان را صرف شناخت و معرفت به خود و دنیا می نمایند. آنها حاضرند تمام کتاب ها را بکاوند و تمام دنیا را سیاحت نمایند تا به عرفان و معرفت دست پیدا کنند.
عده ای نیز سرتاسر عمر خود را در آرزوی «زیبا شدن» سپری می نمایند. اینان دنبال زیبایی سیرت نیستند (زیرا که این آرزوی دسته دیگری است) بلکه در نزد آنان، ظاهر و قیافه و چهره و هر آنچه در معرض دید دیگران قرار می گیرد، مهم ترین جزء و در اصل، اصل زندگی است. در نتیجه حاضرند دست به هر کاری بزنند تا ظاهری زیبا، زیباتر و باز هم زیباتر داشته باشند.
منتهای آرزوی تعدادی دیگر و بخصوص دختران و پسران جوان «شبیه بودن و شبیه شدن» است. به نحوی که اگر از این دسته افراد پرسیده شود بزرگ ترین آرزوی زندگی شان چیست؟ جواب می دهند آرزو می کنند حنجره فلان خواننده را داشته باشند یا اینکه جای فلان هنرپیشه و فوتبالیست باشند. آنان در آرزویشان تا جایی پیش می روند که آرزو می کنند کاشکی اشتباهی دنیا نیامده بودند و خودِ آن خواننده یا هنرپیشه یا فوتبالیست بودند.
تعدادی نیز بزرگ ترین و بالاترین آرزویشان داشتن همسری شایسته و مهربان است. آنها در زندگی با تمام وجود به دنبال آرامش و مهربانی هستند و معتقدند بزرگ ترین نعمت زندگی همانا زندگی کردن با همسری فداکار، خردمند و آگاه است. بنابراین در آرزوی زن یا شوهری مناسب و متناسب با خود روز را به شب می گذرانند.
در هر حال، باید اعتراف کرد که به تعداد آدم های روی کره خاکی آرزوهای مختلف وجود دارد. آرزوهای رنگی و غیر رنگی. آرزوهای آبی و سیاه و سفید. آرزوهایی که هر کدام سرنوشت یکی را رقم می زنند.
منم همچون دیگران آرزوهای فراوانی در دل دارم. آرزوهای بی شمار. راستش را بگویم، من هزار و یک آرزو در دل انباشته دارم. باور کنید تعداد آرزوهایم به هزار و یک می رسند. آیا دوست دارید بدانید بزرگ ترین آرزوی زندگی من چیست؟ واقعا می خواهید بدانید؟ بسیار خوب؛ من آرزوی یک روز خوشبختی را دارم. فقط یک روز. یک روز کافی است. برای من کافی است. من می خواهم در تمام این یک روز زمان از حرکت باز ایستد و من کنار دریا باشم و موهای تابدارم در دست باد. خورشید نیز باشد. طلوع کرده باشد. از انتهای دریا. خورشید باشد و اشعه های زرینش همچون خط اشک در شکم دریا دویده باشد.
آری، آرزو می کنم تمام این یک روزی را که فرصت دارم در کنار دریای آبی پرسه بزنم و به نهایت آب فکر کنم.
آرزو دارم این تنها روز عمرم را، تمام چشم دوزم به همنشینی مهربانانه خورشید با امواج آرام و گرم دریا.
و آری، آرزو دارم، غروب، که خورشید در حال فرو نشستن در دل دریاهاست و آسمان مغرب رو به سرخی می زند، من نیز که دلم آشیان خورشید و دریاهاست، سوار ابر سپیدی باشم، پر بگیرم، از فراز دریاها بگذرم و در دل خورشید مأمن گزینم.
آری، همین یک روزی که من خوشبختم برای همه عمر من کافی است. بیشتر نمی خواهم. شما چطور؟ آرزوی شما چیست؟