دوشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۲ مهر ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۸
.... + دوران رنج + ....

فرمانده‌ای که کفش نمی‌خرید

یک روز حمید گفت: مادر مقداری پول بده کفش بخرم. کفش های من خیلی پاره است، توی مدرسه بچه ها یک جوری نگاهم می کنند. من خجالت می کشم.
کد خبر : ۸۰۳۳۶

به گزارش سرویس وبلاگ صراط، نویسنده وبلاگ دوران رنج در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:

 
 پاسداشت هفته دلتنگی هامون/
به دلتنگی هام افتخار می کنم....
 
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، اینکه همه شهدا از ابتدای تولد و حضورشان در این دنیا افرادی وارسته و یا از هر گونه گناه دور باشند غیر ممکن است. زیرا این صفت همواره اختصاص به معصومین دارد. اما با اطمینان می‌توان گفت که آنها از جمله افرادی بودند که برای ساختن نفس خود تلاش‌های بسیار انجام دادند که نمونه آن در زیر آمده است:

 

سردار شهید حمید کارگر، فرزند: رضا و لیلا به سال«1339» در محمود آباد مازندران متولد شد. بابای حمید کارگر شرکت نفت بود و خیلی وضع مالی مناسبی هم نداشتند.

حمید شش ساله که شد، پدر زندگی را به تهران برد. دوران ابتدایی را، در دبستان، رضا پهلوی معدوم،«حافظ کنونی» پشت سر گذاشت.

حمید تابستان‌ها، در یک خیاطی شاگردی می کرد تا کمک خرج، پدر باشد. پدری که خود، کارگر بود.

حمید در حین کار در خیاطی، به کلاس آموزش قرآن هم می رفت. بیشتر توجه اش، به بچه های بود که وضع مالی مناسبی نداشتند.

مادر حمید می گوید: یک روز متوجه شدم، حمید وقتی ناهار می خورد، در حین غذا خوردن، یک لقمه از غذایش را داخل دهانش می گذارد، یک لقمه را  هم می گذارد، توی کیف مدرسه اش.

یک روز، مدیر مدرسه من را خواست!

گفت: مادر حمید! چرا پسرتان نهارش را به مدرسه می آورد؟چند بار کیف حمید را وارسی کردیم، غذای لقمه لقمه، داخل کاغذی، بسته بندی دیدیم. مگر پسرتان در خانه غدا نمی خورد؟ شما در خانه مشکلی دارید که حمید، غذایش را توی مدرسه می خورد.

حمید را همان لحظه صدا زد و آمد. تا من را دید، به گریه افتاد.

گفتم: پسرم، چرا این کار را می کنی؟ مدیر از دست تو، خیلی ناراحت است. چرا این کار را می کنی پسرم؟

این را که گفتم، حمید به گریه افتاد، دست من را گرفت و کشید، از جلوی مدیر کمی آن طرف‌تر برد و گفت: نه مادر، من این غذا را برای دوستم که در منزل غذا نمی خورد، می آورم. آخر دوستم، خیلی فقیر هستند. من نمی خواستم شما بدانید، نمی خواهم که آقای مدیر بفهمد. رفیقم خجالت می‌کشد/ مادر، آبروی دوستم می‌رود.

این ماجرا همچنان ادامه داشت.

یک روز حمید گفت: مادر مقداری پول بده کفش بخرم. کفش های من خیلی پاره است، توی مدرسه بچه ها یک جوری نگاهم می کنند. من خجالت می کشم.

پدر حمید گفت: حمید جان باشه، پس بیا با هم برویم تا برایت یک کفش خوبی بخرم.

حمید گفت: نه، شما بهم پول بدهید، با دوستم قرار گذاشتم که با هم برویم کفش بخریم. آخر او هم از باباش پول گرفته، تا با هم برویم کفش بخریم. خاطرت جمع باشد بابا، کفش محکم و خوبی خواهیم خرید.

پدر حمید گفت: باشد، حالا که قرار گذاشتی، با دوست خودت بروی و کفش بخری، خب برو.

پدر پول را داد و حمید با خوشحالی رفت.

آن شب حمید دیر به منزل آمد. توی خواب و بیداری بودم، که داشت، پایش را که شسته بود، خشک می کرد.

صبح بیاد کفش حمید افتادم، رفتم دیدم همان کفش قبلی اش را داخل روزنامه گذاشته، دیگر حرفی نزدم. به روی حمید نیاوردم، چند روزی گذشت، دوباره حمید آمد نزد من و گفت: مادرجان، شرمنده مقداری پول می خوام.

گفتم می خواهی کفش بخری؟ خندید. آقا رضا بابای حمید، دست کرد توی جیب اش، مقداری پول به من داد، دادم به حمید، رفت. شب دوباره دیر به خانه آمد، پایش را شست و خوابید.

صبح رفتم، دیدم همان کفش است. توی همان روزنامه، کفش کهنه خودش، لای روزنامه پیچیده بود که ما متوجه نشویم که کفش نخریده، یواشکی وقتی داشت بیرون می‌رفت، کفش کهنه را که از لای روزنامه بیرون آورد، گفتم: حمید جان مادر، پول‌ها را چه کار کردی؟

گفت: پول را دادم به همان دوستم که وضع مالی شان اصلا خوب نیست، پدرش فلج هست.

پدر حمید که حرف های ما را شنید، آمد و گفت: بیا با هم برویم ببینیم، شاید کاری از من بر بیاد.

حمید گفت: نه، شاید خجالت بکشند.

 

***

شهید حمید کارگر «فرمانده گردان حمزه سیدالشهداء» از لشکر ویژه خط شکن 25 کربلا، در حین آزاد سازی مهران، در عملیات کربلای یک، به کربلا رسید.

پیکر معطر حمید، پس از تشیع، با همان لباس بسیجی و خونین، بی غسل و کفن، در«گلزار سیاه کلایا موحیدن» شهرستان قائمشهر به خاک سپرده شد. و زیارتگاه عاشقان شد .

نظرات بینندگان
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۱۰ - ۰۹ مهر ۱۳۹۱
۱۷
۰
آقا حمید،التماس دعا...
حمزه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۵۷ - ۱۵ مهر ۱۳۹۱
۱۳
۰
اگه اینا افسانه نیست، پس چیه؟!!!
الله اکبر به این همه عظمت. با این اوصاف باید خیال شهادت رو با خودمون به گور ببریم.
شهدای عزیز، روح پاکتون شاد.
كاوه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۰ - ۱۸ مهر ۱۳۹۱
۱۵
۰
اشك ريختن هم آدمو تسكين نميده. بابا اينا كي بودن آخه؟
كاوه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۷ - ۱۸ مهر ۱۳۹۱
۴
۰
اشك ريختن هم آدمو تسكين نميده. بابا اينا كي بودن آخه؟
ایثارگر از کرج
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۲۸ - ۲۳ مهر ۱۳۹۱
۴
۵۵
کاش می شد زندگی را از سر نوشت – یاد باد آن روزگاران یادباد آری شهدا شمع محفل بشریتند شهید رجایی بادوچرخه در کوچه ها دست فروشی میکرد در زمان ریاستش وضع ما چگونه بود هنوز خدمتی که اووبفرمان حضرت امام برای فقرا انجام داده اجرا میشود هنوزداریم درایران اسلامی که اینگونه اند اینگونه خواهند ماند البته در ردیف الفبا هایی داریم که ازطرف بعضی ازروسا شارژ تا پایشان رازیر گلوی فقرا گذاشته واز خون ملت شهید پرور قدح قدح بمکند بندگان خدا نمی دانند ظلم چیست گرانی چیست اجاره نشینی چیست باسیلی صورت سرخ کردن جلو زن وفرزند وطلبکار چیست آنروزها درکتابهایمان می خواندیم بابا آمد بابا بانان آمد بابانان دارد حالا می خوانیم بابا ازنداری روی آمدن به خانه را ندارد ازبسکه اضافه کاری میکند بابا 00000مــــــــرد واو را در قطعه 0000 بعلت فقردفـــــن کردند دست بالای دست بسیار است انشاالله صاحب الزمان حضرت مهدی عج خواهد آمد وظلم وجفا راریشه کن وعدالت علی ع رابرجهان حاکم میگرداند ودست نامردانی را که بصورت دختر شهید سیلی میزنند را قطع خواهد کرد 0 یا علی
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۰۱ - ۲۹ مهر ۱۳۹۱
۵
۰
اشکم جواب نمیده.بایدخون گریست.چه انسانهایی شهید شدندوچه کسانی امروزازنام شهداسواستفاده میکنند
مرتضی خاکپور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۴ - ۱۷ آذر ۱۳۹۱
۱
۱
و اما یکی از مزد هایی که از جبهه رفتن نصیبم شد ؟! در اینترنت خواندم یکی از رزمنده ها قصد تاسیس بانک بنام رزمنده ها را دارد که فقط رزمنده ها می توانستند سهام پذیره نویسی می خریدند . که باید می رفتم از ایثارگران نامه می گرفتم و با دیگر مدارک ثبت نام می کردم و سهام پذیره نویسی می خریدم . همه این کار ها را کردم . و 16 عدد سکه تمام را( که از بانک با صف ایستادن و با مردم کلنجار رفتن و با زرنگی به قیمت 415500 تومان خریده بودم )به قیمت 418000 تومان فروختم . و 60000000 سهم 1000 ریالی خریدم . همه بانک ها تاسیس شدند ولی به این بانک که من ثبت نام کردم مجوز ندادند .؟! بعد از 11 ماه پول خودم را را گرفتم که سکه دیگر شده بود 900000 تومان . ؟! فقط توانستم 6 عدد سکه بخرم . یعنی 10 عدد سکه هدیه دادم ؟! اگر نگویم ضرر کردم . این هم از فواید جبهه و رسیدگی به امور رزمنده ها ؟!
و سال 1384 که اعلام کردند به رزمنده های بالای یکسال می خواهند حقوق بدهند . چه شور و شوقی راه افتاده بود و همه برای خودمان جشن ها می گرفتیم واز پس اندازمان را برای خودمان پول ها خرج می کردیم . که می خواهیم حقوق بگیریم ؟! که هنوز در 1391 هنوز منتظر دریافت مستمری حقوق هستیم که بدهند و باز منتظر می مانیم و قطع امید نمی کنیم .
و در همین زمان ها در تلویزیون خانم تازه عروس می گفت آقای خبر نگار شوهرم 11 ماه سابقه جبهه دارد و تازه عروسی کرده ایم و شوهرم بیکار است و مستاجر هستیم خواهش می کنم بگویید به 11 ماه حضور در جبهه هم حقوق بدهند . شوهرم فقط یک ماه کمتر سابقه جبهه دارد . چه دل خوشی داشت این بانوی نو عروس ؟!
پویا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۱:۵۲ - ۰۹ دی ۱۳۹۱
۲
۰
السلام علیکم ایها الشهدا فی سبیل الله. سلام خدا بر شهدای عزیز و گرانقدرمان. آقا حمید التماس دعا. دعا کنید که ما هم آدم بشیم. خیلی التماس دعا.