۱۲سال است که پا به پای شوهرش مغازه قصابیشان را
میچرخاند و با این که تا کلاس پنجم بیشتر نخوانده، حساب دخل و خرج قصابی
را دارد. میگوید: «صبح که برای نماز بیدار میشوم دیگر خوابم نمیبرد.
همان موقع برای ناهار غذا را بار میگذارم و سر ساعت ۸، مغازه را باز
میکنم. ساعت ۱۱ هم دوباره به خانه برمیگردم تا بقیه کارهای مربوط به
ناهار را انجام دهم و سر ساعت ۳، دوباره به مغازه برمیگردم و تا ۸ شب
اینجا میمانم.»
با این حال زهرا شکوهی فکر
میکند شغلش کمی خشن است و سر و کار داشتن با خون، روحیه همسرش را هم عوض
کرده است: «همسرم خوب است اما کمی خشن است، نمیشود زیاد سر به سرش بگذاری
چون زود عصبانی میشود، خون با آدم این کار را میکند. هر وقت شوهرم عصبانی
بشود من باید ساکت بشوم. اما من این طور نیستم.»
زهرا
شکوهی با همه خشونتی که شغلش دارد حاضر نیست سر گوسفند را ببرد. اگرچه
گاهی سر گوسفند را میگیرد تا شوهرش ببرد اما همین هم ناراحتش میکند: «تا
به حال این کار را نکردهام و هیچ وقت هم نمیکنم. بعضی وقتها شوهرم
میگوید بیا سر بریدن را یادت بدهم اما من میگویم هر کاری از من بخواهی
انجام میدهم جز این کار، دلم اجازه نمیدهد این کار را انجام دهم.»