حجت الاسلام محسن عباسی ولدی، در سال 1355 در تهران به دنیا آمده و پس از اخد دیپلم در1373 وارد حوزه علمیه اصفهان شده است. او همچنین برای ادامه تحصیلات حوزوی خود از 1377 به حوزه علمیه قم رفت و هم اکنون نیز مشغول فراگیری درس خارج فقه واصول است. این کارشناس علوم دینی و تربیتی از سال 1388 به عنوان کارشناس در برنامههای رسانههای پرسش و پاسخ تربیتی با موضوع خانواده حضور پیدا کرده است. بیشترین حجم حضور او برنامه در رادیو معارف که مباحث او با استقبال خوبی هم از سوی مخاطبان روبرو شده است.
حجتالاسلام عباسی ولدی صاحب تالیفات متعددی در زمینههای علوم تربیتی، اخلاق و خانواده است. آنچه در ادامه میآید بخش دوم گفتوگوی تسنیم با این کارشناس درباره «مسئله کاهش جمعیت» و «بحران سالمندی» است که به گفته او این بحران به شدت کشور ما را تهدید میکند. او در بخش دوم و پایانی گفتوگوی خود با تسنیم به پیامدها و آسیبهای ناشی از این بحران پرداخته است.
یکی از مسائلی که این روزها زیاد به گوش ما میخورد، بحران سالمندی است. مسئولین کشور ما و در رأس آنها مقام معظم رهبری اصرار زیادی بر جوان ماندن کشور دارند و نسبت به بحران سالمندی هشدار میدهند. میخواهیم بدانیم سالمند شدن یک کشور چه معنایی دارد؟
اولاً بحث جوان ماندن و پیر شدن در کشورهایی مطرح میشود که برنامۀ کنترل جمعیت داشتهاند و الا در کشورهایی که این برنامه وجود ندارد، همیشه جوان هستند؛ مثلاً میانۀ سنی قارۀ آفریقا که بسیاری از کشورهای آن برنامۀ کنترل جمعیت ندارد، بیست سال است. این در حالی است که قارۀ اروپا که در بیشتر کشورهای آن کنترل جمعیت وجود داشته، میانۀ سنی چهل سال است. وقتی میگوییم میانۀ سنی یک کشور یا قاره چهل سال است؛ یعنی تعداد افرادی که زیر چهل سال دارند با افرادی که بالای چهل سال هستند مساوی است.
وصف سالمند یا فوق سالمند با توجه به درصدی از جمعیت است که سالمندان یک جامعه به خود اختصاص میدهند. سالمندی یک کشور جمعیت سه مرحله دارد. مرحلۀ اول مرحله سالمندشدن است؛ یعنی مرحلهای که یک جامعه به سوی سالمندشدن پیش میرود. در این مرحله 7 تا 14درصد از جمعیت جامعه در سنین بالای شصت سال قرار میگیرند.
در مرحلۀ دوم، دیگر جامعه سالمند شده است که بین 14 تا 21 درصد جمعیت جامعه در سنین بالای شصت سال قرار میگیرند. مرحلۀ سوم مرحلۀ فوقسالمندی یا انفجار سالمندی است که بیش از 21 درصد از جمعیت در سنین بالای شصت سال قرار دارند.
در حال حاضر ایران، ششمین کشور جهان است که به سرعت به سوی سالمندی پیش میرود. برای این که چهرۀ سالمند کشورمان در آیندهای نه چندان دور به خوبی تبیین شود، این آمار را به صورت عددی بیان میکنیم؛
سازمان ملل بر اساس نتایج سرشماری کشورها هر چهار سال یک بار تحولات جمعیتی کشورها را در افقهای زمانی پنجاه ساله بررسی کرده و آن را در سه سناریوی مختلف (حد پایین، حد متوسط و حد بالای رشد جمعیتی) پیش بینی میکند. بر اساس سناریوی حد پایین سازمان ملل که با روند فعلی کاهش میزان باروری کل در کشور همسو است، جمعیت ایران از هفتاد و پنج میلیون و صد و پنجاه هزار نفر در سال 1390 به هشتاد و هفت میلیون و هفتصد هزار نفر در سال 1420 خواهد رسید. به نظر میرسد این پیش بینی، واقعبینانهترین سناریو است. بر اساس سناریوی حد متوسط، جمعیت ایران از هفتاد و پنج میلیون و صد و پنجاه هزار نفر در سال 1390 به نود و شش میلیون و هشتصد هزار نفر در سال 1420 افزایش خواهد یافت. سرانجام این که بر اساس سناریوی حد بالای سازمان ملل، جمعیت ایران از هفتاد و پنج میلیون و صد و پنجاه هزار نفر در سال 1390 به حدود صد و شش میلیون نفر در سال 1420 افزایش خواهد یافت. فکر میکنم این پیش بینی خوشبینانهترین سناریوی سازمان ملل باشد؛ اما امیدواریم مردم با درک صحیح از آیندۀ کشور، فراتر از پیش بینیهای سازمان ملل عمل کنند.
حالا باید دید بر اساس این سه سناریو جمعیت سالمند ما در سال 1420، یعنی حدود بیست و هشت سال آینده چه اندازه خواهد بود. بر اساس سناریوی حد پایین در سال 1420، 22.7 درصد از جمعیت ایران را سالمندان تشکیل خواهند داد که از نظر تعداد، رقمی در حدود بیست میلیون نفر خواهد بود؛ یعنی از هر 4.4 نفر یک نفر سالمند. با این پیش بینی ما در بیست و هشت سال آینده کشوری فوق سالمند خواهیم بوده و سالمندی در جامعۀ ما به حد انفجار خواهد رسید. مطابق با سناریوی حد متوسط در سال 1420، 20.6 درصد از جمعیت کشور افراد بالای شصت سال خواهند بود که باز هم حدود بیست میلیون نفر خواهد بود که از هر 4.8 نفر یک نفر سالمند خواهد بود. طبق این پیش بینی ما در بیست و هشت سال آینده تنها چهار دهمِ درصد با انفجار سالمندی مواجه خواهیم بود. بر اساس سناریوی حد بالا در سال 1420، 18.8 درصد جمعیت کشورمان سالمند هستند؛ یعنی باز هم جمعیتی در حدود بیست میلیون؛ اما از هر 5.3 نفر جمعیت یک نفر سالمند است.
بنابراین اگر بخواهیم کمی دور دستتر را نگاه کنیم، باید گفت بر اساس سناریوی حد پایین سازمان ملل، جمعیت ایران در سال 1480، با کاهشی چشمگیر به سی و یک میلیون نفر خواهد رسید که 47 درصد از این جمعیت، سالمند خواهد بود!
با تو جه به اینکه کشور ما هنوز وارد مرحلۀ سالمندی نشده و الان در مرحلۀ میانسالی است، شاید تعبیری که بزرگان به کار میبرند چندان قابل هضم نباشد؛ مقصودم همین تعبیر «بحران سالمندی» است. چرا باید از سالمندی ترسید و نام آن را بحران گذاشت؟
همان طور که گفتید هنوز ما وارد مرحلۀ سالمندی نشدهایم؛ از همین رو عواقب سالمندی برای بسیاری از مردم ما ملموس نیست؛ اما با دقت در پنج نتیجهای که سالمندیِ هر جامعه در پی خواهد داشت، از همین امروز میتوان آیندۀ پُرخطری را که در انتظار ماست، مشاهده کرد.
هزینه نگهداری از سالمندان، مانع فعالیت مفید نسل جوان و پیشرفت کشور میشود
الف) هزینۀ نگهداری سالمندان
در کشورهایی که خانوادهها به سمت تک فرزندی میروند، خانۀ سالمندان یک ضرورت میشود. وقتی پدر و مادر به سنی میرسند که دیگر توانایی ادارۀ خودشان را ندارند، نیازمند به شخص دیگری میشوند. اگر این پدر و مادر فرزندان زیادی داشته باشند، به صورت طبیعی آنان از والدین خود به نوبت مراقبت میکنند؛ اما اگر آنها یک فرزند داشته باشند، مثل ایرانیها که در حال رفتن به سمت تک فرزندی هستند، مسئولیت نگهداری والدین به دوش همین یک فرزند میافتد. این فرزند اگر بخواهد بار نگهداری از والدین را بر دوش بکشد، باید از کار و فعالیت اقتصادی چشم پوشیده و بسیاری از کارهای دیگر خود را تعطیل کند. به صورت طبیعی بسیاری از فرزندان این کار را نمیکنند و یا بهتر است بگوییم که نمیتوانند این کار را انجام دهند. در نتیجه دولت باید وارد عمل شده و از سالمندان نگهداری کند. اگر فرزندان هم بخواهند بار نگهداری از والدین را بر دوش بکشند، پیشرفت جامعه متوقف خواهد شد؛ زیرا با وجود وقت زیادی که نگهداری از یک سالمند میگیرد، نسل بعدی از فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی محروم خواهد شد.
اما فکر نمیکنم آن طور که باید، مردم ما دربارۀ بار اقتصادی نگهداری سالمندان اطلاع داشته باشند. برای این که بدانید این هزینه تا چه اندازه سنگین است با هم به یکی از کشورهای پیشرفتۀ اروپایی سری میزنیم. سوئد در اروپا کشوری مثالزدنی در زمینۀ پیشرفت است؛
سوئد با مساحت 964/449 کیلومتر مربع، سومین کشور بزرگ اروپا از نظر مساحت است. جمعیت مقیمِ سوئد بیش از 9/7 میلیون نفر است که تقریباً 7/9 میلیون نفر آن را سوئدیها تشکیل میدهند. در حدود پانزده درصد سوئدیها را مهاجران تشکیل میدهند. مهاجرت فراوان به سوئد موجب شده این کشور به کشوری چند ملیتی تبدیل شود. رشد جمعیتی سوئد در حدود نیم درصد است که دوسوم آن مدیون ورود مهاجران است. وقتی جمعیت کار کم باشد، باید زنان که مادران جامعه هستند مشغول کار شوند؛ از همین رو 79 درصد زنان در سوئد تمام وقت کار میکنند. این در حالی است که حد متوسط زنان شاغل در اتحادیۀ اروپا 56 درصد است.
در حال حاضر خود سوئدیها به این نتیجه رسیدهاند که باید به افزایش جمعیت
فکر کنند. همزمان با مسألۀ مهاجرت، تعداد زاد و ولد در این کشور با رشد
فزایندۀ خود روبرو است.
نکتۀ بسیار مهم دربارۀ سوئد، آمار بالای جمعیت سالمند در این کشور است که
کارشناسان جمعیتی این کشور را نسبت به آینده نگران کرده است.
هزینههای مراقبت از سالمند در خانههای مراقبتهای ویژه و خانههای عادی، توسط مالیاتهای شهرداری تأمین میشود. هزینههای مراقبت از سالمندان در سال 2005 در سوئد بالغ بر8.7میلیارد دلار بوده است. بیشتر این هزینه را شهرداریها از طریق مالیات پرداخت کرده و یا دولت از بودجۀ یارانه ها داده است.. نکتۀ جالب توجه این است که فقط چهاردرصد از این مبلغ توسط خود سالمندان پرداخت شده است. در سوئد در سال 2020 نیاز به خدمات در سالمندان به سبب افزوده شدن به تعداد افراد بالای هشتاد سال افزایش مییابد. به علاوه کسانی که در سالهای 1960 به دنیا آمدهاند به سنین بازنشستگی میرسند که مفهوم آن این است که هزینههای پرداخت حقوق بازنشستگی افزایش مییابد. این در حالی است که نسبت شهروندانی که در مشاغل درآمدزا فعالیت میکنند، تا این سالها کاهش مییابد. این افزایش سالمندان یک چالش بزرگ برای جامعۀ سوئد خواهد بود. این افزایش سالمندان بالای هشتاد سال نیاز به خدمات بیشتری را ایجاب میکند و این در حالی خواهد بود که کسانی که هزینههای این خدمات را فراهم میکنند تعداد کمتری از افراد جامعه را نسبت به دریافتکنندگان خدمات تشکیل خواهند داد.
اگر نسبت هزینههای مراقبت از سالمندان سوئد را به بودجۀ کشور خودمان حساب کنیم، باید بگوییم با بودجه 727 هزار میلیارد تومانی سال 92 حدود یک بیست و هفتم بودجۀ مملکت را باید صرفِ مراقبت از سالمندان کنیم؛ البته فراموش نکنید که جمعیت سالمند ما در سال 1420 حدود بیست میلیون نفر خواهد شد؛ یعنی بیش از دو برابر کل جمعیت فعلیِ سوئد. این نکته را هم از یاد نبریم که در سال 1480 جمعیت ایران به سی و یک میلیون نفر خواهد رسید که نزدیک به نیمی از آن سالمند خواهد بود.
حالا خودتان قضاوت کنید: چه آیندهای در انتظار جامعهای است که به سوی تک فرزندی میرود؟ با کمی دقت در آماری که ارائه شد معلوم میشود، سالمندانی که آخرین سالهای عمر خود را باید در خانۀ سالمندان بگذرانند، پدر و مادرهایی هستند که در دهۀ شصت به بعد به دنیا آمده و پس از ازدواج هم بیش از یک یا دو فرزند نیاوردهاند.
وقتی قابلیت باروری پائین است، امکان تغییر بافت جمعیتی بسیار کم میشود
قبل از اینکه به سراغ دومین پیامد سالمندی یک کشور برویم، اجازه بدهید این سؤال را بپرسم که آیا کشورهایی دچار بحران سالمندی شدهاند توانستهاند کشور خود را از این بحران بیرون آورده و بافت جمعیتی خود را به سوی جوانی ببرند.
در این نکته دقت کنید که کنترل جمعیت در همۀ کشورها همیشه همراه با تغییری بوده که در فرهنگ آن کشورها ایجاد شده. شعار فرزند کمتر همیشه ریشه در بحرانهای جمعیتی نداشته، در بسیاری از موارد ریشه در زیادهخواهیها و راحتطلبیها هم داشته. اگر هم در کشوری کنترل جمعیت توجیهی منطقی داشته؛ اما به صورت طبیعی فرهنگ راحت طلبی هم در کنار ترویج شعار فرزند کمتر رواج یافته. به همین دلیل هم هیچ کشوری تا به حال نتوانسته مردمش را متقاعد کند تا بافت کشور را از حالت سالمندی به سمت جوانی بکشد.
از سویی وقتی کشوری سالمند شد، مفهومش این است که میزان کسانی که قابلیت باروری دارند پایین آمده، پس به این راحتی امکان تغییر بافت جمعیتی وجود ندارد.
مقام معطم رهبری هم روی همین مسأله تأکید دارند که علاج واقعۀ پیری را قبل
از وقوع باید کرد؛ مثلا ایشان در جمع دست اندرکاران همایش ملی تغییرات
جمعیتی فرمودند:
«آن طوری که اهل علم و اهل تحقیق بررسی کردهاند و جوانب قضیّه را ملاحظه
کردهاند و آمارها را مورد مداقّه قرار دادهاند، ما اگر چنانچه با این
شیوهای که امروز داریم حرکت میکنیم پیش برویم، در آیندهی نه چندان دور،
یک کشور پیری خواهیم بود که علاج این بیماری پیری هم در حقیقت در دسترس
نیست؛ حالا نه [اینکه] در دسترس ما نیست، [بلکه] در دسترس هیچکس نیست؛
یعنی امروز کشورهایی که در دنیا دچار پیری شدهاند و قدرت زاد و ولد خودشان
را از دست دادهاند، به دُشواری میشود گفت که راه علاجی برای حلّ این
مشکل دارند. ما هم طبعاً با همین مشکل مواجه خواهیم شد؛ و نباید بگذاریم به
اینجا برسد.»
ببخشید که در میانۀ بحث شما یک سؤال حاشیهای مطرح کردم. داشتید دربارۀ عواقب سالمندی میگفتید!
اتفاقا این سؤال حاشیهای نبود، خیلی هم مهم بود؛ چون ما که با مردم صحبت میکنیم میبینیم که خیلیها فکر میکنند سالمندی مثل برخی از بیماریهای واگیردار است که اگر هم پیشگیری نشد، میتوان با آن مقابله کرد؛ اما با کمی سختی بیشتر. در حالی که این طور نیست.
در سالمندی ملی، عده کمی باید تولید کنند و عده زیادی مصرف!
ب) کم شدن نیروی کار و در نتیجه کاهش تولید
یکی دیگر از عواقب سالمندی جامعه، کم شدن نیروی کار است. نیروی کار در هر جامعهای طبق تعریف استاندارد بین المللی، افرادی هستند که بین 15 تا 65 سال سن دارند. این افراد تولید ثروت کرده و افراد دیگر (زیر پانزده و بالای 65 سال) مصرف میکنند. وقتی جامعهای به مرحلۀ سالمندی رسیده و متوسط سنی آن بالا میرود، به صورت طبیعی نیروی کار که تولید کننده است کم شده و نیروی سالخورده و بازنشسته که مصرف کننده است زیاد میشود. در این صورت تناسبی بین تولید ثروت و مصرف آن نخواهد بود. یک بازنشسته کار خود را انجام داده و این، نظام حکومتی است که پس از بازنشستگی باید به او خدمات بدهد. در همۀ نظامهای اقتصادی، هزینۀ خدماتی که به بازنشسته داده میشود از ثروتی که نیروی کار تولید میکند به دست میآید. مفهوم کم شدن نیروی کار آن است که عدۀ کمی باید تولید ثروت کنند تا عدۀ زیادی این ثروت را مصرف کنند. به صورت طبیعی معلوم است که چه اتفاقی برای این جامعه میافتد.
کشور ژاپن به عنوان کشوری سالمند میتواند عبرت خوبی برای ما باشد: ژاپن در هنگامۀ رشد شتابان جمعیت خود در سال 1965 میلادی، در برابر هر 9 نفر نیروی کار، یک سالمند داشت؛ اما در سال 2050 میلادی در برابر هر یک نفر نیروی کار یک نفر بازنشسته خواهد داشت و این بدان معناست که هر نفر کارمند باید هزینۀ زندگی یک سالمند را تأمین کند؛ حال آن که در گذشته این هزینه بر 9 نفر تقسیم میشد. به هم خوردن این برابری سبب شد که دولتها ناچار شوند بخشی مهم از درآمدهای خود را برای حمایت از سالمندان هزینه کنند؛ چنان که ژاپن در سال 2012 میلادی، نزدیک به 29 درصد از بودجه 12/1 تریلیون دلاری خود را برای حمایت از سالمندان و مستمری بگیران هزینه کرد.
بحران یک کشور سالمند دیگر نه فرصت شغلی، فقدان نیروی کار کافی است
ممکن است کسی بگوید، ما به قدری بیکار داریم که دچار این مشکل نشویم.
بنده خواهش میکنم که به این نکته توجه کنید. ما در دهههای آینده با سیل بازنشستگی شاغلینی مواجه خواهیم شد که در دهۀ شصت و هفتاد استخدام شدهاند؛ اما نرخ باروری دهۀ شصت و هفتاد قابل قیاس با نرخ باروری دهۀ 90 نیست. به صورت طبیعی و با یک محاسبۀ نه چندان سخت میتوان فهمید که وقتی شاغلین دهۀ شصت و اوائل دهۀ هفتاد که حاصل نرخ باروری 6.4 تا 4 بودهاند از کار بازنشسته میشوند، و بناست متولدین اواخر دهۀ هفتاد و هشتاد که حاصل نرخ باروری 2.1 تا 1.6 هستند به جای آنها بیایند جامعه مواجه با یک خلأ بزرگ در مسئلۀ نیروی کار خواهد شد؛ یعنی بحران یک کشور سالمند دیگر فرصت شغلی نیست، فقدان نیروی کار کافی است.
آسیبهای فرهنگی مهاجرپذیر شدن کشور به دلیل بحران سالمندی
امروزه در دنیا مشکل نیروی کار را با مهاجرت حل میکنند. پس چرا باید این اندازه از فقدان نیروی کار ترسید. به ویژه در همسایگی ما کشورهایی هستند که اگر ما دروازۀ کشور را به روی آنان باز کنیم به شدت استقبال میکنند.
ج) مهاجرت
اتفاقا همین نکته نه تنها یک فرصت برای کشور ما محسوب نمیشود؛ بلکه تهدیدی خطرناک است. وقتی نیروی کار از یک کشور دیگر وارد جامعۀ ما شد، خودش به تنهایی نمیآید، فرهنگ خود را هم وارد میکند.
فرهنگ شهرهایی که مسافران زیادی به آن رفت و آمد دارند، تحت الشعاع مسافرتها قرار میگیرد. وقتی مسافرت، فرهنگ یک شهر را میتواند تحت تأثیر خود قرار دهد، بدون تردید مهاجرت تأثیر بسیار بیشتری روی این مسئله دارد؛ زیرا مسافران؛ حتی از نوع مسافران کاری، دو تفاوت ویژه با مهاجران کاری دارند. اول آنکه مسافر کاری زمان محدودی را در کشور مورد نظرش اقامت میکند و معمولا اقامت او در هتلهاست؛ نه در میان مردم. دوم آنکه مسافر کاری معمولاً خانوادۀ خود را به همراه نمیآورد؛ اما مهاجر کاری به جهت اقامت طولانی مدت، خانواده را نیز به همراه آورده و دیگر در هتل اقامت نمیکند؛ بلکه در همین کوچه و خیابانهای خودمان خانهای را تهیه کرده و زندگی میکند.
به تجربه ثابت شده شهرهای مهاجرپذیر از مشکلات و ناهنجاریهای اخلاقی بیشتری نسبت به شهرهای بومی و اصیل رنج میبرند. شهرهای مهاجرپذیر در تعریف ما شهرهایی هستند که از دیگر شهرهای کشور خودمان مهاجر میپذیرند؛ مثلاً به آمار طلاق در شهرهای مهاجرپذیر در سال 1391 توجه کنید: تهران: 37. کرج: 28/8. شاهین شهر: 29/7. مشهد: 18. مفهوم این اعداد آن است که به ازای هر صد ازدواج این اندازه طلاق در این شهرها ثبت شده است.
هر اندازه هم که فرهنگ شهرهای ما با هم تفاوت داشته باشد؛ اما شباهتهای زیادی نیز به یکدیگر دارد؛ حالا شما جامعهای را تصور کنید که مهاجران آن از کشورهای دیگر هستند. به راحتی میتوان تصور کرد که اگر ما در دهههای آینده مجبور باشیم از کشورهای دیگر که حتی در همسایگی ما هستند، نیروی کار وارد کنیم، چه بلایی بر سر فرهنگ ما خواهد آمد.
در سرزمینهای اشغالی هر عائلۀ یهودی، باید حداقل 4 فرزند داشته باشد
د) ضعیف شدن نیروی دفاعی کشور
شما اگر بتوانید مشکل نیروی کار را با پذیرش مهاجر حل کنید؛ باز هم یک مشکل جدی دیگر مواجه خواهید شد و آن بحث امنی ملی کشور است. بدون تردید جمعیت جوان و همچنین زیاد بودن جمعیت، یکی از مؤلفههای اصلی قدرت میباشد. با پیشرفتهایی که در عرصۀ جنگهای مدرن شکل گرفته، برخی به اشتباه افتاده و گمان کردهاند امروزه برای حفظ اقتدار دفاعی نیازی به جمعیت نیست؛ اما این یک گمان اشتباه است. همین قدر بدانید که کشورهای مدعی جنگ مدرن، برای افزایش جمعیت خود به تکاپو افتادهاند؛ مثلاً اسرائیل با این که مدرنترین تسلیحات نظامی را در اختیار دارد؛ اما به شدت با کنترل جمعیت مخالف بوده و در این رژیم هر عائلۀ یهودی، حداقل باید چهار فرزند داشته باشد.
در 26 کشور منطقه چشمانداز، از نظر نرخ باروری، رتبه اسرائیل 7 و رتبه ایران 25 است
جالب است بدانید که در میان بیست و شش کشور منطقۀ چشم انداز، از نظر نرخ باروری کل، رژیم اشغالگر قدس با نرخ 2/91 رتبۀ هفتم و ایران با نرخ 1/59 رتبۀ بیست و پنجم را دارد! حالا شما اگر توانستید در حوزۀ اشتغال یک ارتش کاری از نیروهای مهاجر درست کنید، آیا در حوزۀ امنیت هم میتوانید یک ارتش مهاجر تشکیل دهید؟ یعنی اهالی کشورهای دیگر اگر مشکلی برای کشور ما پیش بیاید میایستند و از ما دفاع میکنند یا به کشور دیگری مهاجرت میکنند.
ما هیچگاه یادمان نمیرود که وقتی ارتش عراق به کویت حمله کرد، مهاجران به راحتی آن کشور را ترک کرد. ما یادمان هست که چه اندازه ایرانی در هنگام وقوع آن جنگ کویت را ترک کرده و به کشورمان بازگشتند.
مقام معظم رهبری در دیدار با نمایندگان مجلس فرمودند: «براى آن دشمنانى که در اوائل صحبت اشاره کردم، بهترین چیز این است که ایران یک کشورى باشد با بیست سى میلیون جمعیّت که نصف این جمعیّت هم کهنسال و میانسال و ازکارافتاده باشند؛ این برایشان بهترین چیز است؛ [اگر] براى این برنامهریزى بتوانند بکنند، حتماً میکنند، پول بتوانند خرج کنند، حتماً خرج میکنند.»
هـ) کاهش جمعیت جوان و نخبۀ کشور
بدون تردید نیروی جوان در پیشرفت علمی کشور نقشی اساسی ایفا میکند. بسیاری از جمعیت نخبۀ کشورها را جوانان تشکیل میدهند. هر اندازه جمعیت به سمت سالمندی پیش میرود، به صورت طبیعی از طبقۀ جوان نخبه کاسته میشود. درست است که دانشمندان سالمند از سرمایههای بیبدیل هر جامعهای محسوب میشوند؛ اما باید پذیرفت که نخبگان جوان از بازوان اصلی این دانشمندان هستند. بدون وجود نخبگان جوان، سلسلۀ علمی جامعه دچار آسیب جدی شده و ممکن است حتی در جایی قطع شده و دیگر تداوم نیابد. برخی از کشورهای پیشرفته که با کاهش جمعیت مواجه شدهاند، با جذب جوانان نخبه از کشورهای دیگر این خلأ بزرگ را پر میکنند.
برای درک جایگاه ویژۀ نخبگان جوان در پیشرفت کشور، کافی است بدانید متوسط سنی دانشمندان هستهای ما در مراکز مهم هستهای بیست و پنج سال است. سن دانشمندان هستهای که ترور شدهاند میتواند گویای نقش آفرینی نخبگان جوان در عرصۀ علمی کشور باشد. شهید مصطفی احمدی روشن متولد 1358؛ شهید داریوش رضایی نژاد متولد 1356، شهید مسعود علیمحمدی متولد 1338 و شهید مجید شهریاری متولد 1345. هیچ کدام از این دانشمندان سالمند نیستند یا جوانند یا میانسال.
مسئولان هنوز به خطر بحران سالمندی توجه نکردهاند
فکر میکنید که میتوانیم از بحران سالمندی در کشورمان پیشگیری کنیم؟
به این راحتی رفتار مردم ما را با دو دو تا چهارتای مادی نمیشود تحلیل و پیش بینی کرد. این مسئله در مقاطع مختلف ثابت شده است. در همین چند سالی که این مسئله مطرح شده و متأسفانه آن طور که باید به آن پرداخته نشده؛ باز هم نرخ باروری سه درصد افزایش داشته است.
بنده معتقدم هنوز هم که هنوز است بسیاری از مسئولان آن طور که باید به خطر بحران سالمندی توجه نکردهاند. اگر مسئولین در ردههای مختلف همان طور که مقام معظم رهبری فرمودند تنشان با فکر کردن به مسئلۀ جمعیت بلرزد، در حوزۀ تبلیغی و فرهنگی میتوانند کارهای بزرگی انجام دهند که ما با توان و آگاهی بیشتری درمقابل بحران سالمندی بایستیم.