شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۲۵ آذر ۱۳۹۳ - ۲۱:۳۴

بازخوانی‌یک‌ماجرای‌جنجالی پس از4سال

ستارخان و باقرخان، شریعتی و استاد معین و ... هم تندیس‌هایی بود که در گوشه خیابان‌ها و بوستان‌های این شهر بزرگ نشسته بودند و برای خود و عابران خاطره‌بازی می‌کردند و یادهایی را زنده و تاریخی را با زبان بی زبانی بازگویی می‌کردند که پتکی بر سرشان فرود آمد.
کد خبر : ۲۱۵۲۵۳
صراط:  ستارخان و باقرخان، شریعتی و استاد معین و ... هم تندیس‌هایی بود که در گوشه خیابان‌ها و بوستان‌های این شهر بزرگ نشسته بودند و برای خود و عابران خاطره‌بازی می‌کردند و یادهایی را زنده و تاریخی را با زبان بی زبانی بازگویی می‌کردند که پتکی بر سرشان فرود آمد.

نسیم نوروزی در خیابان‌های خلوت و آرام تهران، آسوده و بی‌خیال به هر طرفی که می‌خواست سرک می‌کشید و به این سو و آن سو می‌وزید.

از اتوبان مدرس پایین می‌آمد و دور میدان هفت‌تیر چرخ می‌خورد و خودش را می‌انداخت در تن جوانه‌‌زده چنارهای خیابان ولیعصر و تا پارک ملت بالا می‌رفت، بلبل‌ها و سره‌های رنگارنگ، جیک‌جیک‌کنان از آنجا سوار بر تن خوشبوی نسیم می‌شدند و نیایش و سئول را تا غرب پایتخت آوازه‌خوان می‌رفتند.

صدای پای آب از جویبار دوردست تجریش تا انتهای خیابان ولیعصر جای بوق، ترافیک و شلوغی را گرفته بود و در بستر زندگی جریان داشت. بهار 89 آمده بود و پایتخت باز هم فرصتی پیدا کرده بود نفسی تازه کند.

شهریار شاد و خندان نشسته بود روبه‌روی تئاتر شهر و داشت غزل‌های بهاری‌اش را زمزمه می‌کرد: «بهار آمد که بازم گل به باغ و بوستان خواند‌/‌ به گوشم ناله بلبل هزاران داستان دارد» و به رهگذران سرحال که سرخوش و بی‌دغدغه عاشقانه کنار هم قدم می‌زدند، نظاره می‌کرد. همه چیز به نظرش تازه و نو می‌آمد.

باز هم بهاری دیگر، ای کاش می‌شد او هم از قالب این تن بی‌جان سنگین بیرون آید و در پارک قدمی بزند یا با آن جوان‌های روشنفکرهنری بلیتی بخرد و گوشه سالن اصلی تئاتری ببیند. در همین افکار بود که ناگهان ناشناسی به او حمله‌ور شد و با کلنگی افتاد به جان بی‌جان برنزی‌اش و بعد هم به سرعت برق و باد انداختش داخل یک گونی و برای همیشه او را از جلوی تئاتر شهر بُرد.

«به مرغان بهاری گو که این مرغ خزان دیده‌/‌ دگر سازش غم‌انگیز است و آواز خزان خواند.»

چند خیابان بالاتر، ابوعلی سینا نشسته بود کنار نیمکت خالی ابتدای پارک بهجت‌آباد و به پل عابری نگاه می‌کرد که بی‌هوا جلوی رویش سبز شده بود، چرا هیچ کس حواسش به او نیست؟ حالا دیگر با چه کسی هم‌صحبت شود؟ چطور حافظ شیرازی را که آن طرف خیابان تک و تنها نشسته و دائم برای رهگذران عجول فال می‌گیرد، ببیند. ای کاش حداقل قانون را می‌آوردند، می‌گذاشتند پیش رویش تا طبق روز و روزگار ویرایشش کند و بدهد دست این خلق‌‌الله که دائم روی این نیمکت بغلی می‌نشینند و فست‌فود می‌خورند تا بدانند مضرات این نوع بلع غذا را.

ابن‌سینا همین طور که مغموم و تنها به بالا و پایین آمدن عابران پرشمار از پل هوایی نگاه می‌کرد، یکباره پتکی به سر برنزی‌اش فرود آمد و نیم‌تنه‌اش از جا کنده شد، دیگر نه خودش فهمید کجا بُردنش، نه عابران پرشمار سراسیمه‌گر عجول پایتخت. حتی حافظ هم نتوانست از آن طرف پل، دزد دانشمند قرن سوم را ببیند. «زدست کوته خود زیر بارم‌/‌ که از بالا بلندان شرمسارم.»

دزدها چه از اسطوره‌ها می‌خواستند

ستارخان و باقرخان، شریعتی و استاد معین، مادر و فرزند و گوساله، صنیع خاتم و زندگی و استقلال هم تندیس‌هایی بود که در گوشه و کنار خیابان‌ها و بوستان‌های این شهر بزرگ نشسته بودند و برای خود و عابران خاطره‌بازی می‌کردند و یادهایی را زنده و تاریخی را با زبان بی زبانی بازگویی می‌کردند که پتکی بر سرشان فرود آمد و آنها را به ناکجاآبادی برد که شهریار و ابن‌سینا را برده بود.

سیزده عید که به‌در شد، نسیم نوروزی جایش را به غبار همیشگی صبحگاهی تهران داد و صدای پای آب جویبار خیابان ولیعصر در بوق‌های ممتد خودروها و اتوبوس‌ها گم شد و شهروندان به شهرشان بازگشتند، تازه اینجا بود که یکی دوتایشان متوجه شدند که‌ای وای شهریار نیست! چه بلایی سر این پیرمرد شاعر آذری زبان آمده؟ ابن سینا که همیشه کنار این نیمکت به ما چپ چپ نگاه می‌کرد، کجا رفته؟ یعنی ستارخان و باقرخان با آن سبیل‌های چخماقی و چشم و ابروهای گره کرده، از تهرانی‌ها قهر کرده و برای همیشه برگشته‌اند تبریز؟

شهروندان تهرانی همین طور دنبال سمبل‌های آزادی، علم، مهربانی و زندگی‌شان هر گوشه و کناری را می‌گشتند که باز خبر جدید آمد که استاد معین را هم بردند یا مادر و فرزند که همیشه کنار میدان صنعت ایستاده بودند، دیگر نیستند. آن گوساله روبه‌روی دانشگاه دامپزشکی معلوم نیست کجا رفته؟ با آن «زبان بسته» چه کار داشتند؟ هیچ کس از مجسمه‌ها خبر نداشت.

مردم شب می‌خوابیدند و صبح که چشم به روی شهر باز می‌کردند، می‌دیدند باز هم یکی از سمبل‌های شهری نیست. جایشان سر خیابان‌ها و در بوستان‌های محل زندگی‌شان خالی است. داستانی که تا دو ماه ادامه داشت و شهرداری اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد و شورای شهر از آن خبر داشت، پلیس و دادستانی هم سرنخی از آن به دست نیاورده بودند. دزد مجسمه‌های برنزی چه کسانی بودند؟ از این اسطوره‌های بی‌مانند چه می‌خواستند؟ چطور توانسته بودند مجسمه‌های 70 تا 700 کیلویی را به این سرعت به سرقت ببرند که حتی مگسی هم رد آنها را در هوا نزده باشد؟ شهر شلوغ شد، سمبل‌ها به همین راحتی به یغما رفته بودند.

اولین واکنش‌ها به سریال سرقت مجسمه‌های تهرانی

سریال دزدی سمبل‌های پایتخت همین ‌طور کشدار و طولانی می‌شد و هر روز ابعاد تازه‌ای پیدا می‌کرد که بالاخره احمد مسجدجامعی عضو فرهنگی شورای شهر به عنوان اولین نفر در شورا لب به سخن گشود و گفت که ارزش معنوی این مجسمه‌ها زیاد بوده و دیگر قابل تکرار نیست.

برخی مجسمه‌ها متعلق به هنرمندانی بود که دیگر در قید حیات نیستند. آنها سرمایه شهر تهران محسوب می‌شدند. ما باید برای سرمایه‌های هنری شهر تهران شناسنامه داشته باشیم که در حال حاضر این شناسنامه را نداریم.

مسجدجامعی معتقد بود که سرقت مجسمه‌های تهران با انگیزه مالی نبوده، بلکه این سرقت‌ها یک لجبازی با افکار عمومی، هنرمندان و مفاخر هنری کشور است.

مجسمه 500 کیلویی مرا چطور دزدیدند؟

داستان از جایی عجیب و غریب‌تر شد که سازندگان این طرح‌ها گفتند چطور تندیس‌ها به این سنگینی که وزن هر کدام از 70 کیلو تا 700 کیلو هم می‌رسد، به همین راحتی دزدیده می‌شود؟ ضمن این‌ که اکثر این مجسمه‌ها در مکان‌های عمومی پرتردد و شلوغ هستند و دزدیدن آنها اصلا راحت به نظر نمی‌رسد.

جعفر نجیبی، سازنده مجسمه استاد معین در این باره گفته بود: «مجسمه استاد معین 140 کیلوگرم وزن داشت، برنز دست دوم کیلویی 2000 تا 4000 تومان است، یعنی سارق مجسمه استاد را در نهایت 300 هزار تومان بفروشد، این با احتساب هزینه بالای 100 هزار تومان جرثقیل. مسخره و مضحک است که کسی مجسمه بدزدد یا روح‌الله شمسی‌زاده سازنده مجسمه «ترند هفت بچه می‌گذارد، یکی بلبل است» درباره سرقت مجسمه‌اش عنوان کرد که «این مجسمه یک مجموعه است که از شش پرنده تشکیل شده بود که 500 ‌کیلو وزن داشتند. ارتفاع این مجسمه دو متر و 20 و عرض آن سه متر و 20 سانتی‌متر بوده است و در کنار نگهبانی پارک نصب شده بود، علاوه بر این‌که خودم تمهیداتی برای استحکام اثر به کار بردم، مانده‌ام چطور اثر حجمی به این بزرگی و درست جلوی اتاق نگهبانی دزدیده شده است؟»

در حالی‌که شهروندان تهرانی و سازندگان این آثار از سریال سرقت مجسمه‌های برنزی پایتخت انگشت تعجب بر دهان گذاشته بودند و چشم‌انتظار مسئولان شهری و استانی بودند که دزد سمبل‌های ادب، هنر و علم‌شان را پیدا کنند، آنها ابراز بی‌اطلاعی کردند.

مرتضی تمدن، استاندار وقت تهران گفته بود که «نمی‌شود باور کرد یک تن مجسمه در پارک‌ها و مکان‌های پرتردد و وسیع پایتخت ظرف مدت یک هفته به سرقت برود در حالی که برای جابه‌جایی هر یک از مجسمه‌ها نیاز به ابزار، دستگاه و جرثقیل است. کارگروه ویژه‌ای در شورای تامین استانداری تهران برای پیگیری سرقت‌های اخیر تشکیل شده است و بزودی گزارش آن اعلام می‌شود. این اتفاق یک بار در آذر 88 افتاد، ولی به دلیل پیگیری نکردن مسئولان در هاله‌ای از ابهام ماند.»

محمدباقر قالیباف، شهردار تهران نیز نسبت به این سرقت‌ها ابراز تعجب کرد و از نیروی انتظامی خواست سارقان را شناسایی کنند. «این اقدام کاری سازماندهی شده است و سارقان به صورت باندی عمل کرده‌اند. در بسیاری از دزدی‌ها مانند گاردریل جنبه اقتصادی مدنظر است، اما درباره دزدی مجسمه‌های شهر ممکن است جنبه اقتصادی مدنظر نباشد و به نظرم موضوع عمیق‌تر از این حرف‌هاست. این مجسمه‌ها چون با جرثقیل دزدیده شده به نظر نمی‌آید کار دزد عادی باشد و از همین جهت نیروی انتظامی باید ماجرا را پیگیری کند، ضمن این که ما فیلم سرقت یکی از مجسمه‌ها را در اختیار آنها قرار دادیم.»

به این ترتیب مسئولان شهری و استانداری از گود پاسخگویی به افکار عمومی خارج شدند و جای خود را به نیروی انتظامی دادند، فرمانده انتظامی تهران بزرگ هم که فیلم‌هایی از سرقت مجسمه‌ها در دست داشت در اولین قدم، سرهنگ عباسعلی محمدیان، رئیس پلیس آگاهی تهران بزرگ را مسئول این پرونده کرد.

سرهنگ محمدیان نیز تاکید کرد: «سرقت‌ها کار افراد عادی نیست؛ زیرا این نوع سرقت‌ها نیازمند وسایل و تجهیزات خاص است ضمن این که مجسمه‌های سرقت شده هم به درد افراد معمولی نمی‌خورد، بلکه قطعا افراد خاصی طالب آن هستند که همین باعث می‌شود تحقیقات در جهت خاصی پیش برود. بزودی نتیجه اقدامات پلیس آگاهی تهران برای دستگیری اعضای این باند از طریق رسانه‌ها به اطلاع همه شهروندان خواهد رسید.»

حالا بیشتر از چهار سال است که شهروندان منتظر نشسته‌اند که نتیجه اقدامات را بشنوند.

سریال 14 قسمتی ناتمام

پاییز 93 است، بیش از چهار سال از سریال 14 قسمتی سرقت تندیس‌ها می‌گذرد، داستانی که قسمت آخر آن هیچ وقت در رسانه‌ای منتشر نشد و کسی نفهمید انتهای این ماجرا به کجا رسید. حتی مسئولان شهرداری و شورای شهر هم از سرنوشت مشاهیر پایتخت خبری ندارند.

سیدمجتبی موسوی، مدیر سابق امور حجم سازمان زیباسازی شهرداری تهران که از ابتدا در جریان سرقت مجسمه‌های پایتخت بوده و در ماجرای سرقت همه آنها قرار داشته در این‌باره به خبرنگار چمدان گفت: «تا آنجا که من اطلاع دارم هنوز هم خبری از دستگیری سارقان این مجسمه‌ها نیست، با این که در آن زمان ما در سازمان زیباسازی شهرداری تهران پیگیری‌های حقوقی لازم را انجام دادیم و مدارکی همچون همان فیلم را که داشتیم در اختیار نیروی انتظامی قرار دادیم.»

موسوی معتقد است «سرقت سریالی 14 مجسمه در شهر تهران آن هم در مدت کوتاه تاثیر بسیار منفی روی افکار عمومی به ویژه شهروندان تهرانی گذاشت و خالی بودن جای مشاهیر فرهنگ و ادب در کوچه و خیابان‌های شهر خیلی به چشم می‌آمد که خب به هر حال ما سعی کردیم با سفارش دوباره به سازندگان این آثار تا میزانی بی‌اعتمادی به امنیت شهر را برطرف کنیم.»

به گفته موسوی، 13 اثر ربوده شده از روی مدل گچی آن بازسازی و سر جای قبلی نصب شد، اما مجسمه شهریار به دلیل فوت صاحب اثر هیچ وقت ساخته نشد. «ما هیچ وقت نفهمیدیم چه کسانی مجسمه‌های پایتخت را دزدیدند و طبعا نیروی انتظامی باید پیگیر باشد، اما به هر حال مدیریت شهری هم باید راهکاری برای امنیت مبلمان شهری ارائه دهد تا شاهد سرقت‌های وسیع در این حوزه نباشیم، حتی اگر فرض بر این باشد که سرقت کار دزدهای معمولی بوده باز هم این خیلی بد است که اثری هنری به خاطر یک نخ سیگار یا چند گرم تریاک و شیشه از بین برود.»

و اما حسن بیادی، نایب‌رئیس سابق شورای شهر تهران هم درباره آخرین وضعیت مجسمه‌ها به خبرنگار چمدان گفت «تا انتهای فعالیت سومین شورای شهر تهران، نیروی انتظامی هیچ نتیجه‌ای از پرونده سریالی سرقت مجسمه‌ها به ما ارائه نکرد و تا آنجا که خبر دارم تا امروز هم این پرونده بی‌سرانجام مانده است.»

بیادی می‌گوید «به عقیده بنده دزدی مجسمه‌ها کار افراد عادی نبوده و یک جریان سیاسی ـ اجتماعی آن را دنبال می‌کردند که درباره علت‌های آن من نمی‌توانم توضیحی بدهم و باید نتیجه نهایی را از نیروی انتظامی بپرسید.»

ظاهرا همه راه‌ها در این پازل به نیروی انتظامی ختم می‌شود، آخرین نهادی که پرونده سریال سرقت مجسمه مشاهیر پایتخت را دنبال می‌کرد، جایی که پلیس آگاهی کمیته‌ای از کارآگاهان را برای این سرقت عجیب و غریب دور هم جمع کرد تا هرچه سریع‌تر رمز دزدهای مرموز را فاش کند، اما ظاهرا باز هم خبری نیست چراکه ما چندبار تلاش کردیم از مسئولان مرتبط در پلیس آگاهی تهران بزرگ آخرین نتیجه این پرونده را جویا شویم، اما هیچ یک از مسئولان مرتبط طرف مکالمه در این نهاد در این زمینه صحبت نکردند.

آذر 93 است، سازمان زیباسازی شهرداری تهران جای مجسمه‌های اصلی را با یک مجسمه دیگر پر کرده، ابن سینا از پشت پل عابر رفته و وسط بوستان بهجت‌آباد نشسته و حالا بهتر می‌تواند حافظ شیرازی را ببیند، اما شهریار دیگر کنار تئاتر شهر برای کسی غزل نمی‌خواند، مجسمه پیرمرد نیست و نابود شد؛ ستارخان و باقرخان جدید هم شق و رق با چشم‌های تیز و بانفوذ و ابروهای درهم سر خیابان‌هایشان ایستاده‌اند و تفنگ برنوشان را رو به کمین دزدها نشانه گرفته‌اند.