جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۷ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۳

مرد نقاش به خانه دامادشان دستبرد زد

مرد آشنا وقتی دست و پای هووی خواهرش را بست تصور نمی‌کرد که با فریادهای زنانه گرفتار شود.
کد خبر : ۲۱۷۰۷۶
صراط: مرد آشنا وقتی دست و پای هووی خواهرش را بست تصور نمی‌کرد که با فریادهای زنانه گرفتار شود.

ساعت 11 صبح 19 آذرماه سال جاری زن 70 ساله‌ای در حالی که سرگرم انجام کارهای روزانه خانه‌اش بود، ناگهان متوجه حضور دو مرد ناشناس که یکی از آنها 40 ساله و دیگری 20 ساله بود، شد.

زن ثروتمند که با دیدن آنها شوکه شده بود با ایجاد سر و صدا از همسایه‌ها کمک خواست، در این میان جوان 20 ساله که ترسیده بود پا به فرار گذاشت اما مرد 40 ساله‌ با خونسردی، زن صاحبخانه را به آرامش دعوت کرد و مدعی شد که حاجی همسرش او را فرستاده تا پول‌هایی را که در گاوصندوق خانه گذاشته است،
 برایش ببرد!

زن تنها که فریب حرف‌های مرد غریبه را خورده بود کلید گاوصندوق را به وی داد، همزمان مرد ناشناس پیرزن را در یکی از اتاق‌های خانه‌اش حبس کرد و نقشه اش را به اجرا گذاشت.

دزد آشنا ابتدا دهان، دست و پای زن ثروتمند را با چسب بست و سپس سراغ گاوصندوق خانه رفت و هفت میلیون تومان پول به سرقت برد و وقتی قصد فرار از خانه را داشت همزمان که همسایه‌ها متوجه فریادهای کمک خواهی زن همسایه شده بودند پای در خانه‌اش گذاشتند و مانع فرار مرد تبهکار شدند.

در این بین همسایه‌ها موضوع را به پلیس اطلاع دادند و در حالی که زن صاحبخانه در یکی از اتاق‌های خانه حبس شده بود به کمکش رفته و چسب دهان، دست و پایش را باز کردند.
این زن که بسختی نفس می‌کشید همزمان با رسیدن مأموران پلیس با اشاره به آن مرد گفت: این مرد با پسرجوانی در حالی که سرگرم نظافت بودم، دیدم که آنها وسط پذیرایی هستند. از آنجا که در حیاط خانه‌مان باز بوده آنها براحتی وارد شده بودند که من بشدت ترسیدم و فریادزنان از همسایه‌ها کمک خواستم اما این شیاد مرا فریب داد و گفت که همسرم وی را فرستاده است تا پول برایش ببرد. من نیز به وی اعتماد کردم و کلید گاوصندوق را در اختیارش گذاشتم، همین که کلید را از من گرفت مرا در یکی از اتاق‌ها حبس کرد و دست و پایم را بست که خدا را شکر هنگام فرار همسایه‌ها سررسیدند و مانع فرارش شدند.

مرد تبهکار وقتی دید دستش رو شده است چاره‌ای جز بیان حقیقت ندید و پرده از نقشه اش برداشت و به مأموران گفت: نقاش ساختمان هستم، خواهرم هووی این زن ثروتمند است. از آنجا که همسرش چند مغازه دارد و می‌دانستم که هر ماه اجاره دریافت می‌کند، یک روز اتفاقی به پاساژی که مغازه‌های دامادمان آنجا است، رفتم و دیدم که وی اجاره مغازه‌هایش را می‌گیرد. با دیدن پول‌ها وسوسه شدم و به فکر سرقت افتادم چون مرد ثروتمند مرا می‌شناخت منتظر یک موقعیت مناسب بودم تا به خانه‌اش دستبرد بزنم بنابراین چند روز پیش خیلی اتفاقی با جوانی به نام «علی» که دنبال کار می‌گشت آشنا شدم و به او گفتم که کار پیدا کرده‌ام بیاید که با همدیگر برویم سرکار!

صبح روز حادثه با علی به سمت خانه دامادمان حرکت کردیم. آنجا ایستادیم، می‌دانستیم که ساعت 11 صبح از خانه بیرون می‌رود. وقتی از خانه‌اش بیرون آمد من و علی به سمت خانه حرکت کردیم چون در باز بود براحتی وارد شدیم. پیرزن با دیدن ما سر و صدا کرد، او را به آرامش دعوت کردم و به دروغ گفتم که حاجی مرا فرستاده است تا پول برایش ببرم! سپس دست به سرقت زدم.
 
گفت‌وگو با دزد آشنا

دزد آشنا که مرد کوتاه قدی است در حالی که در برابر بازپرس نصرتی از ناحیه 34 قرار گرفت ادعا کرد که تنها به خاطر بیماری همسرش مجبور به سرقت شده است.
چه کاره‌ای؟
نقاش ساختمان هستم.
درآمدی نداشتی؟
درآمدم خوب است.
پس چرا به خانه دامادتان دستبرد زدی؟
نمی‌دانم فقط وسوسه شدم.
یعنی به پول نیاز نداشتی؟
همسرم بیماری سرطان دارد و برای شیمی درمانی نیاز به پول داریم به همین خاطر نقشه سرقت به ذهنم خطور کرد و آن را عملی کردم.
با علی چگونه آشنا شدی؟
علی دنبال کار می‌گشت، خیلی اتفاقی با او در خیابان آشنا شدم.
علی از ماجرای سرقت باخبر بود؟
نه، اصلاً تا لحظه‌ای که وارد خانه دامادمان شدیم نمی‌دانست که قصد من چیست و وقتی هووی خواهرم فریاد زد پا به فرار گذاشت.
فکر نمی‌کردی که این زن تو را شناسایی کند؟
نه او مرا ندیده است، تنها دامادمان مرا می‌شناخت.
احتمال ندادی شاید دامادتان در خانه باشد؟
نه، مطمئن بودم نیست وارد خانه‌اش شدم.
از کجا اطمینان داشتی که در خانه نیست؟
مراقب خانه‌اش بودم، او را تعقیب کردم. وقتی دیدم از خانه بیرون رفت، نقشه‌ام را عملی کردم.
سابقه هم داری؟
هیچ سابقه‌ای ندارم، فقط به خاطر هزینه‌های درمان همسرم وسوسه شدم و دست به سرقت زدم.
منبع: ایران