صراط: احمد غلامی سردبیر روزنامه اصلاح طلب شرق در مطلبی به حمایت تمام قد از عملکرد دولت روحانی در مذاکرات پرداخت و تا جایی پیش رفت که حاضر شد حتی او را از روسای دولت های سازندگی و اصلاحات نیز بالاتر قلمداد کند!
او نوشت: مذاکرات هستهای به گردنه رسیده و تا توافق نهایی چندماهی دیگر نمانده است.
در این وقت باقیمانده وظیفه سنگین دولت و گردانندگان آن، صیانت از این مذاکرات است؛ گردانندگانی که هیچکدام نوظهور و تازهازراهرسیده نیستند و ریشه در دولت و حکومت دارند و دستتقدیر آنها را در کنار هم قرار نداده است و تصادفی نیست که همین دولت؛ روحانی و ظریف، برگزیدگان حکومت در امر پیشبرد مذاکراتند. بیشک مسایل زیادی در آغاز و انجام این مذاکرات دخیل بوده است. یکی از آنها وضعیت اقتصادی و کاهش قیمت شرایط هم اگر میزانسن قدرت بهاینگونه که هست نبود، مذاکرات به این مرحله نیز نمیرسید. آنچه بیش از هرچیز در وضعیت ایران کارایی دارد، چیدمان متوازن و متناسب قدرت، به نحوی است که راه را باز میکند. اگر این میزانسن جفتوجور نباشد، قطعا کارها در نقاط حساس و استراتژیک قفل میشود.
همانگونه که در مذاکرات هستهای تا قبل از دولت یازدهم اینگونه بود. شاید اگر رییسدولت اصلاحات و رییسدولت سازندگی و حتی احمدینژاد در وضعیت کنونی در این جایگاه بودند، رسیدن به این مرحله از توافق نیز امکانپذیر نمیشد. آگاهانه احمدینژاد را رییسدولت خطاب نکردم چون رفتارهای او پیامد یک دولت مدرن نبود. بههرتقدیر حسن روحانی رییس دولت اعتدال و تدبیر همانکاری را کرد که از او و دولتش انتظار میرفت. خودش میانجی قدرت در میان گروههای ذینفوذ بود و به دلایل مختلف؛ سوابق حقوقی، سیاسی، نظامی و امنیتی مورداعتماد بود و در دل حکومت بالیده بود. دولتش نیز کاری را کرد که میبایست میکرد. اگر دولت در نظر احمدینژاد ابزاری بود برای اعمال نظر در سطوح نهادهای دولتی و رسیدن به مقاصد گروهی اندک، حسن روحانی دولت را یکقدم به جایگاه مدرنش بازگرداند.
یعنی دولتی برساخته از مفهوم اعتدال و توسعه که میبایست با مفهومسازی راه را برای تعامل و تفاهم با دولتهای مدرن دنیا باز کند. از اینرو احمدینژاد هرقدر ابزارگرا بود و بهدنبال «غنیسازی»، حسن روحانی میدانست وظیفه دولت مفهومسازی است و بهدنبال «اعتمادسازی» رفت. اینک همه پی بردهاند که نگاه ابزاری احمدینژاد به دولت چه هزینه سنگینی روی دست دولتهای مدرن میگذارد و رسیدن به تفاهم، توافق و اعتمادسازی تا چه اندازه دشوار است و گران تمام میشود. از این بابت شاید خطای نگاه احمدینژاد به مسایل بینالمللی در این بود که از سرمایه نمادین اعتماد بیخبر بود. اقتدار را با زورآزمایی یکی فرض میگرفت و با آنکه در شگفتآفرینی ید طولایی داشت، در میدان کارزار همواره واکنشی عمل میکرد. نکته مهم در اینجاست که با غنیسازی به شیوه دولت قبل هیچ اعتماد متقابلی حاصل نمیآمد، حال آنکه دولت روحانی با اعتمادسازی و اشراف بر اهمیت چنین سرمایه نمادینی، ادامه غنیسازی را با کمترین هزینه و عوارض بینالمللی محقق کرد.
احمدینژاد از روزی که پایش به این کارگاه باز شد، نه خواست و نه توانست فوت کوزهگری را یاد بگیرد. به جای فوت، حرارت کوره را بیشتر میکرد و منتظر بود معجزهای رخ دهد. مذاکرات هستهای یکی از مسایل نادر سیاسی است که آحاد ملت ایران را درگیر خودش کرده است. تنها سوژه مشابهی که سیاست داخلی و خارجی را اینگونه تحتالشعاع قرار داد و مردم را درگیر کرد، دفاعمقدس یا جنگ هشتساله ایران و عراق بود. البته در این مقایسه مذاکرات هستهای به این دلیل که مردم را با سویههای بینالمللی آن حساستر و آشناتر و درگیرتر کرده بود، از جنگ هشتساله نیز یکگام بلندتر است. فراموش نکنیم نگاه احمدینژاد به مساله هستهای زمینش زد. اگر یکجا، او نتوانست عوامفریبی کند و ارزشها را ضدارزش و غیرارزشها را ارزش جا بزند، همینجا بود.
او نوشت: مذاکرات هستهای به گردنه رسیده و تا توافق نهایی چندماهی دیگر نمانده است.
در این وقت باقیمانده وظیفه سنگین دولت و گردانندگان آن، صیانت از این مذاکرات است؛ گردانندگانی که هیچکدام نوظهور و تازهازراهرسیده نیستند و ریشه در دولت و حکومت دارند و دستتقدیر آنها را در کنار هم قرار نداده است و تصادفی نیست که همین دولت؛ روحانی و ظریف، برگزیدگان حکومت در امر پیشبرد مذاکراتند. بیشک مسایل زیادی در آغاز و انجام این مذاکرات دخیل بوده است. یکی از آنها وضعیت اقتصادی و کاهش قیمت شرایط هم اگر میزانسن قدرت بهاینگونه که هست نبود، مذاکرات به این مرحله نیز نمیرسید. آنچه بیش از هرچیز در وضعیت ایران کارایی دارد، چیدمان متوازن و متناسب قدرت، به نحوی است که راه را باز میکند. اگر این میزانسن جفتوجور نباشد، قطعا کارها در نقاط حساس و استراتژیک قفل میشود.
همانگونه که در مذاکرات هستهای تا قبل از دولت یازدهم اینگونه بود. شاید اگر رییسدولت اصلاحات و رییسدولت سازندگی و حتی احمدینژاد در وضعیت کنونی در این جایگاه بودند، رسیدن به این مرحله از توافق نیز امکانپذیر نمیشد. آگاهانه احمدینژاد را رییسدولت خطاب نکردم چون رفتارهای او پیامد یک دولت مدرن نبود. بههرتقدیر حسن روحانی رییس دولت اعتدال و تدبیر همانکاری را کرد که از او و دولتش انتظار میرفت. خودش میانجی قدرت در میان گروههای ذینفوذ بود و به دلایل مختلف؛ سوابق حقوقی، سیاسی، نظامی و امنیتی مورداعتماد بود و در دل حکومت بالیده بود. دولتش نیز کاری را کرد که میبایست میکرد. اگر دولت در نظر احمدینژاد ابزاری بود برای اعمال نظر در سطوح نهادهای دولتی و رسیدن به مقاصد گروهی اندک، حسن روحانی دولت را یکقدم به جایگاه مدرنش بازگرداند.
یعنی دولتی برساخته از مفهوم اعتدال و توسعه که میبایست با مفهومسازی راه را برای تعامل و تفاهم با دولتهای مدرن دنیا باز کند. از اینرو احمدینژاد هرقدر ابزارگرا بود و بهدنبال «غنیسازی»، حسن روحانی میدانست وظیفه دولت مفهومسازی است و بهدنبال «اعتمادسازی» رفت. اینک همه پی بردهاند که نگاه ابزاری احمدینژاد به دولت چه هزینه سنگینی روی دست دولتهای مدرن میگذارد و رسیدن به تفاهم، توافق و اعتمادسازی تا چه اندازه دشوار است و گران تمام میشود. از این بابت شاید خطای نگاه احمدینژاد به مسایل بینالمللی در این بود که از سرمایه نمادین اعتماد بیخبر بود. اقتدار را با زورآزمایی یکی فرض میگرفت و با آنکه در شگفتآفرینی ید طولایی داشت، در میدان کارزار همواره واکنشی عمل میکرد. نکته مهم در اینجاست که با غنیسازی به شیوه دولت قبل هیچ اعتماد متقابلی حاصل نمیآمد، حال آنکه دولت روحانی با اعتمادسازی و اشراف بر اهمیت چنین سرمایه نمادینی، ادامه غنیسازی را با کمترین هزینه و عوارض بینالمللی محقق کرد.
احمدینژاد از روزی که پایش به این کارگاه باز شد، نه خواست و نه توانست فوت کوزهگری را یاد بگیرد. به جای فوت، حرارت کوره را بیشتر میکرد و منتظر بود معجزهای رخ دهد. مذاکرات هستهای یکی از مسایل نادر سیاسی است که آحاد ملت ایران را درگیر خودش کرده است. تنها سوژه مشابهی که سیاست داخلی و خارجی را اینگونه تحتالشعاع قرار داد و مردم را درگیر کرد، دفاعمقدس یا جنگ هشتساله ایران و عراق بود. البته در این مقایسه مذاکرات هستهای به این دلیل که مردم را با سویههای بینالمللی آن حساستر و آشناتر و درگیرتر کرده بود، از جنگ هشتساله نیز یکگام بلندتر است. فراموش نکنیم نگاه احمدینژاد به مساله هستهای زمینش زد. اگر یکجا، او نتوانست عوامفریبی کند و ارزشها را ضدارزش و غیرارزشها را ارزش جا بزند، همینجا بود.