صراط: بلندترین شب سال، به بهانه یلدا چراغ دورهمی خانه روشن میشود، برای ساعاتی دور از همه گرفتاریها و مشکلات خانوادهها دور هم جمع میشوند، اما در این وانفسای زندگی، کسانی هستند که از وجود این صمیمیت محروم شدهاند، کسانی که روزگاری جان و مال خود را برای فرزندانشان فدا کردهاند، با بزرگ شدن آنها، پیر شدند و امروز تنها به بهانه پیر شدن همان فرزندان آنها را ترد کردهاند... این روزها به بهانه شب یلدا همراه با گروه نوع دوستی تبسم، گروه خودجوش مردمی متشکل از چندین اعضا از جوانان، دانشجویان، خبرنگاران، نخبگان، پزشکان و.. دلسوز شهر تبریز که با هدف پرداخت به معضلات و مشکلات اجتماعی و فرهنگی دست به دست هم دادهاند، سراغ این عزیزان رفتیم تا ساعاتی به بهانه جشنی کوچک، شاید ذرهای از دردهایشان کم کنیم.
* هر چند دلم را شکستهاند ولی من هرگز حاضر به رنجش آنها نیستم
در ابتدای ورود به مرکز نگهداری سالمندان آنا، مدیر مرکز تذکراتی میدهد به ما مبنی بر اینکه از برخی سالمندان عزیز تصویربرداری نشود، به خاطر این گفته علت را جویا میشویم که میگوید: با توجه به انتشار تصویر این عزیزان، فرزندان بعضی از آنها دوست ندارند کسی مطلع شود که پدر و مادرشان را در مرکز سالمندان نگهداری میشود!
با شنیدن این حرف دلمان به درد میآید، آخر چرا کسانی که عمرشان را برای فرزندان خود دادهاند و با آنها پیر شدهاند باید مورد برخی بیمهریهای فرزندان خود قرار بگیرند!
وارد اتاق میشویم تا از مادران سالخورده عزیز عیادتی کنیم.. مادری که کمرش خمیده شده و نای ایستادن ندارد روی تختش جانمازی پهن کرده و مشغول راز و نیاز با خدای خویش است، منتظر میمانیم تا تمام شود، بعد از تمام شدن نماز به کنارش میرویم و شاخه گلی به او تقدیم میکنیم، صمیمانه و به گرمی ما را میپذیرد و لبخند خوشحالی بر لبانش جاری میشود، گویی فرزندان خود را دیده است...
گل را استشمام میکند و به آرامی با ما سخن میگوید.. دقایقی در کنارش مینشینیم و در آن میان، سراغ فرزندانش را میگیریم، سکوت تلخی چهره پر چیناش را فرا میگیرد و به سمت در خیره میماند با نگاههایی که پر است از درد انتظار نیامدن کسانی که روزگاری به او میگفتند «مادر»، ما هم دلمان میگیرد که خاطر مهربانش را آزرده کردیم و از او جدا میشویم.....
سراغ یکی دیگر از عزیزان میرویم... مادری سالخورده که اخیرا از کانون گرم خانواده جدا شده و به این مرکز آمده است، از همه دلتنگیها و خاطرات شیرین خانوادهاش تعریف میکند، میگوید در شهرستان خانه و زمین دارم اما چون نمیتوانم تنها بمانم امروز خالی مانده و به خاطر بیماری و از کار افتادن زانوهایم نای راه رفتن ندارم، به همین خاطر فرزندانم مرا به این مرکز آوردهاند و خودشان هر از گاهی به ملاقاتم میآیند... از او در مورد کار فرزندانش میپرسیم، با بغضی در گلو میگوید: هر چند دلم را شکستهاند ولی من هرگز حاضر به رنجش آنها نیستم.
حقیقت هم این است چرا که او یک مادر است و مادران گنجینه عظیم مهربانی هستند و همچنان که پیامبر مکرم اسلام نیز فرمودهاند« بهشت زیر پای مادران است» هیچ مادری به هیچ عنوان راضی نمیشود خاری به پای حاصل زندگی و پاره تنش برود و شاید بتوان گفت آنان که مادرانشان را از خود دور میکنند به عبارتی درهای بهشت را به روی خود میبندند.
مادر دیگری که از نعمت بینایی محروم شده، در گوشهای از اتاق در خلوت خود نشسته و هیچ سخنی نمیگوید انگار روزه سکوت اختیار کرده، شاید از همه رنجها و سختیهای این روزگار و بیمهری اولاد به این سکوت پناه برده است، نزدیک میشویم و دعوتش میکنیم برای کنار هم بودن ... با بودن ما احساس خوبی میکند و در جمع ما مینشیند.... مادران دیگری نیز در این مرکز نگهداری میشوند که آنها نیز پر از ناگفتههایی بسیار دارند...
ساعاتی در کنار آنها یلدا را جشن میگیریم تا شاید تنها ساعاتی بتوانیم خنده را بر لبانشان بنشانیم، تا شاید ساعاتی تلخیهای روزگار را از ذهنهاشان دور کنیم، چه بسیارند مادرانی که در کنار فرزندان خود با همه سختیها برای به سرانجام رساندن آنها پیر شدهاند و توانایی خود را از دست دادهاند و امروز همان فرزندان آنها را مورد بیمهری قرار دادهاند...