این روزها، فضای مجازی با زندگی واقعی
بسیاری از ما گره خورده و همین موضوع خواسته ناخواسته روی دیدگاه و قضاوت
های ما تاثیر گذاشته، درست مثل من که با وجود شناخت نصف و نیمه ای که از
مهراوه شریفی نیا به واسطه مصاحبه هایی که در سال های دور و نزدیک با او
داشتم اما عمده ترین شناخت من از وی به صفحه اینستاگرامش برمی گشت، جایی که
هر روز سرخوشی و غمگینی او را که توأم با یک حس آرامش و شیطنت بود دنبال
می کردم.
کشف مهراوه جدید به قدری برای من شیرین بود که وقتی او به
من پیشنهاد داد که به جای مصاحبه های مرسوم حضوری و تلفنی در فضای مجازی با
هم گپ بزنیم، با وجود تردیدهایی که به لحاظ حرفه ای داشتم، خیلی زود
پذیرفتم. شاید بخشی از این موضوع به این خاطر بود که همچنان می خواستم
ذهنیتم در مورد «کیمیای» این روزهای تلویزیون همان باشد که در اینستاگرام و
وبلاگش از او دیدم.
گفتگو شروع شد و «مهراوه بانو» هم با همان
صداقت و سرخوشی و حس رهایی توأم با محافظه کاری، مصاحبه را به نفع خودش
مصادره کرد و من خوشحال بودم از این که می دیدم او چطور دو سال از زندگی اش
نقشی را ایفا کرد که با وجود همه چالش ها دوستش داشت و چطور از پس مشکلات
برآمد و تبدیل به کیمیا شد. با من همسفر شوید در کشف مجازی من از کیمیای
این روزهای جعبه جادویی... گفتگویی که خیلی عامیانه شکل گرفت و آنچه که در
پاسخ به سوال های من می خوانید، قلم و نگارش خود مهراوه خانم است و ما هم
بدون کم و کاست آن را به چاپ رساندیم...
دلم
می خواست مصاحبه را با سریال کیمیا یا خود مهراوه، شریفی نیا شروع کنم اما
هر کاری کردم ناخودآگاه ذهنم سر می خورد سمت صفحه اینستاگرامش؛ جایی که
کشف جدیدی از مهراوه کردم؛ دختری که بدون نقاب یاد گرفته خودش باشد و با
مخاطبانش حرف بزنه و درد دل کنه، گاهی سر به سرشان بذاره و از خوشحالی
داشتن بالکن پر گل و غم شکستن گلدوناش بهشون بگه. این بی نقابی از کجا می
آید؟! چطور توانستی خودت را با هوادارات بی مرز کنی؟
-
چقدر خوشحالم. چه حس خوبی به من دادی. من از اسفند ماه سال 88 شروع به
نوشتن وبلاگ کردم. وبلاگی به نام «لبخندهای احمقانه یک زن» و از همون زمان
این شهامت رو به دست آوردم که فراتر از شهرت به زندگی ام نگاه کنم و به
کسانی که من رو می خونند اجازه بدم با بخش پنهان زندگی من آشنا بشن. البته
وبلاگ تا مدت زیادی با نام «مهراوه شریف» نوشته می شد و توش اصلا درباره
کار حرف نمی زدم. اولین بار در وبلاگ به خاطر نوشتن از «قلب یخی» وارد فضای
شغلم شدم. اونم چون یک اتفاق دلی براش افتاده بود.
تا قبل از
«کیمیا» فقط بندهای کوتاهی رو به نوشتن از کارم اختصاص می دادم ولی از زمان
شروع فیلمبرداری «کیمیا»، چون زندگی خودم خیلی کمرنگ شده بود و بیشتر
کیمیا بودم تا مهراوه، مجبور شدم که بیشتر از کارم بنویسم و البته از این
بابت خوشحالم. صفحه اینستاگرامم هم برام شبیه وبلاگه. یک خونه مجازی با
میهمان های ناشناس. در نتیجه همونطور که دوست دارم تو خونه واقعی از میهمان
ها به خوبی پذیرایی بشه، در خونه مجازیم هم تلاش می کنم میزبان خوبی باشم و
به عنوان یک بیلبورد تبلیغاتی بهش نگاه نکنم.
البته که استفاده
تبلیغاتی از اینستاگرام کار بدی نیست ولی هر کسی سلیقه ای داره و من ترجیح
می دهم در فضای مجازی، مخاطب خودش رو به من نزدیکتر حس کنه و ترجیح می دهم
بیشتر با نگاه من به زندگی آشنا بشه تا با زوایای مختلف صورتم. چون فکر می
کنم به اندازه کافی در سریال و فیلم، تصویرم دیده می شه.
فضای
مجازی با وجود این که آدمای مطرح رو به مخاطباش نزدیکتر می کنه اما به
همان نسبت حریم خصوصی شون را تهدید می کنه اما تو خیلی راحت یک دریچه را
باز کردی و سعی کردی توش از روزمرگی ات بگی؛ نگران قضاوت شدنا نبودی؛ چون
ممکن بود به نسبت همه کامنت های مثبتی که می گیری، حرفای ناشایست هم بشنوی؟
-
ببین، من برای مخاطبین هم بسیار ارزش قائلم و گهگاه که فرصت پیدا می کنم،
سعی می کنم پاسخ کامنت های جالب رو هم بدم. در نتیجه ترجیح می دم کسانی توی
صفحه ام باشن که به هر دلیلی من رو دوست دارن و از عکسام انرژی خوبی می
گیرن. از پذیرش آدم های غرغرو و بد اخلاق که فقط بلدن انرژی منفی از خودشون
ساطع کنن، در خونه مجازیم معذورم. در نتیجه قطعا آدم هایی که به هر دلیل
کامنتشون رو دوست ندارم، بلاک می کنم که هم اونا آزار نبینن هم من... بعضیا
صفحه اینستاگرام هنرمندان رو با جلسات نقد و بررسی فیلم ها و سریال ها
اشتباه می گیرن و فکر می کنن هنرمند باید پذیرای همه نظراتشون باشه. من
اصلا چنین فضایی رو برای اینستاگرام دوست ندارم. اونجا فقط قراره درباره
عکس و عکس نوشته نظر داده بشه و جایی برای نقد کل آثار و زندگی هنرمند
نیست.
خدا رو شکر قبل از پخش کیمیا، در صفحه اینستاگرامم یک میلیون
مخاطب داشتم که صرفا به دلیل این که عکس های من و انرژی موجود در خونه
مجازیم رو دوشت داشتن، اونجا حضور داشتن و این باعث خوشحالمیه. به مناسبت
یک میلیون شدن شون هم یک فیلم از نوازندگی پیانوم رو منتشر کردم. من فارغ
التحصیل موسیقی هستم و بارها این عزیزان از من درخواست کرده بودن که این
کار رو انجام بدم، منم به احترام شون این کار رو کردم چون فک رمی کنم حتی
ممکنه این کار من، برای بعضی ها انگیزه بشه تا زندگی مفیدتری داشته باشن.
همانطور
که اشاره کردم تک تک میهمانان خونه مجازیم رو دوست دارم و از بین مخاطبین
جدید هم ترجیح می دم اونایی باقی بمونن که با تفکر و نگاهم به زندگی موافق
هستند و به کارهام احترام می گذارند، چه دوستش دارن و چه دوستش ندارن.
انتقاد با الفاظ زشت و بی ادبانه برای من اصلا قابل پذیرش نیست. همینطور
حسادت یا قضاوت های بی شناخت و مغرضانه. من هیچ کدوم از اینها رو در صفحه
ام پذیرا نیستم. البته قبل تر هم، گفتم کلا از نظر من اینستاگرام جای
انتقاد نیست. به اندازه کافی همه مون در زندگی با انرژی های منفی در حال سر
و کله زدن هستیم. من دلم می خواد از فضای مجازی فقط حس خوب و واقعی دریافت
کنم. اصلا دلیلی نداره کسی که از قیافه من یا بازی من، بدش میاد بیاد تو
صفحه من. برای چی میاد؟ خودآزاری داره حتما.
آخرین
باری که با هم مصاحبه داشتیم یادمه دوست داشتیم تو را از دریچه پدر و
مادرت ببینیم؛ کنجکاوی این که زندگی در یک خانواده هنرمند چه سود و
ضررهایی، ممکن است داشته باشد. اما الان دیگه در نقطه ای قرار گرفتی که
دیگران بتونن تو را فارغ از دختر شریفی نیا و حاجیان ببینند. برای رسیدن به
این نقطه چقدر زحمت کشیدی؟
- به هر حال، من هنوز هم
دختر همون مادر و پدر هستم و کماکان از مشاوره ها و راهنمایی هاشون استفاده
می کنم و تا آخر عمرم هم مدیون هر دوشون هستم و به داشتن شون می بالم.
همیشه در زندگی ام سعی کردم اونا رو سربلند کنم و اگر امروز در جایگاهی
هستم که آقای افشار و آقای شفیعی بدون دخالت پدر و مادرم یک سریال صد قسمتی
رو به من می سپارند، نتیجه همه تلاش و سختکوشی هامه، من هم قدرش رو می
دونم و با همه وجودم تلاش می کنم که از عهده اش بربیام، مثل همه روزهای
زندگیم از کودکی و مدرسه تا امروز.
کلا من دختر سختکوشی بار اومدم و
زندگی راحتی نداشتم. هم به دلیل شرایط موجود در جامعه و فضای سیاسی اون
سال ها که لطمات زیادی به خانواده ما وارد کرد و هم به دلیل سختگیری های
تربیتی پدر و مادرم. همیشه بچه های اول یک جور دیگه تربیت می شن. انگار
مادرها و پدرها می خوان همه اون چه که بلدن رو، روی بچه های اول پیاده کنن.
من هم از این قضیه مستثنی نبودم ولی امروز خدا رو شکر می کنم که تونستم از
پس زندگی ام بربیام و با وجود همه سختی ها و مشکلات به بیراهه نرفتم و
تعهد کاری و اخلاقی رو آموختم و در زندگی ام به کار بردم. رضایت این پدر و
مادر رو فراهم کردن، کار بسیار سختی بود ولی امروز فکر می کنم از پسش
براومدم.
در
این سریال نقش یک دختر انقلابی و جنگجو هفده، هجده ساله را بازی کردی؛
اونم در چهل سال قبل؛ چطور از نظر سنی و روحی خودت را به کیمیا نزدیک کردی؟
-
کیمیا دختر انقلابی نیست. دختریه که تحت تاثیر تعالیم خانوم معلمش و پسر
همسایه، درگیر جو انقلاب می شه، وگرنه کیمیا از خودش نگرشی نداره و بیشتر
پیرو خانم طاهری و پیمانه. به طور کلی شخصیت «کیمیا» بسیار زیاد با من
متفاوت بود و برای نزدیک شدن به سن و حال و هواش، نیاز به تمرکز و تلاش
زیادی داشتم. یعنی زمان های خارج از کار هم، درگیر کاراکتر بودم و باید روی
نقش کار می کردم به خصوص که ما هفتاد و پنج قسمت اول کار رو رج می زدیم،
یعنی ما در لوکیشن های ثابت بازی های زانی مختلفی رو داشتیم و ممکن بود در
یک روز سکانس هایی از سال پنجاه و هفت و شصت و سه با هم آفیش بشوند.
یعنی
من صبح هفده ساله بودم و بی تجربگی کیمیا رو بازی می کردم و عصر مثلا
سکانس های بعد از ازدواج و جنگ رو بازی می کردم که قسمت های پختگی و بلوغ
فکری کیمیا بود. خب این خیلی برام سخت بود، حفظ راکورد صدا و شخصیت و همه
چیز نیاز به تمرکز و تسلط بر هر هفتاد و پنج قسمت فیلمنامه داشت کار بسیار
سنگینی بود و من با همه توانم سعی کردم براش انرژی بگذارم. از جایی که
کیمیا ازدواج می کنه دیگه دچار پختگی و بلوغی می شه که با خود من مغایرت
نداره ولی نپختگی و شور و شعف نوجوانی در دوران دبیرستان خیلی کار مشکلی
بود.
چندین اتود زدم، روی صدام و حرکات دست و طرز راه رفتنم به شدت
کار کردم. فقط روی پنجه راه می رفتم و اجازه نمی دادم چیزی به نام خستگی در
من نفوذ پیدا کنه تا بتونم نشاط و شیطنت یک دختر نوجوان رو به تصویر بکشم.
هر تصویری که از خاطرات مادرم، دوستانش و عمه هام در ذهنم بود برای خودم
مرور کردم. فیلم هایی که از اون دوران شون دیده بودم و یا خاطراتی که تعریف
کرده بودن و حال و هواشون.
مهمترین چیز این بود که عمق و پختگی
«نگاه خودم»، در نگاه «کیمیا» وجود نداشته باشه. من ذاتا دختر آرومی هستم و
اصلا اعتماد به نفس و جسارت کیمیا رو ندارم. همه تلاشم این بود که پختگی و
آرامشی که در خود من وجود داره در کیمیای نوجوان به هیچ وجه وجود نداشته
باشه. واقعا نقش سختی بود. به خصوص که گریمم هم به دلیل شرایط و برخی مسائل
بیشتر از این که کمک کننده باشه تاثیر مخرب گذاشت.
یکی
از خصوصیاتی که در شما قابل حدسه ریسک پذیریه چون اگر غیر از این بود،
بازی در طولانی ترین سریال تلویزیون را قبول نمی کردی؛ شاید بازی در این
سریال وسوسه های خودش را برای یک بازیگر داشته باشد اما اگر مخاطب، این
سریال رو پس می زد حسابی به ضرر تمام می شد؛ اصلا بازی در این سریال را
ریسک می دونی؟
- نه، به نظر من بازی در این سریال،
یک شانس بزرگ بود نه ریسک. کار بسیار سخت و طاقت فرسایی بود ولی پر از عشق و
چالش و این برای هر بازیگری یک اتفاق بزرگه. من از این که دو سال از عمرم
رو به «کیمیا» هدیه دادم خیلی خوشحالم چون واقعا این دو سال جزیی از زندگی
مهراوه حساب نمی شه. من فقط ساعت های خواب مهراوه بودم و بقیه روز غوطه ور
در زندگی کیمیا. چنین موقعیتی خیلی خاص و دشواره ولی در عین حال بسیار لذت
بخشه. حضور در کیمیا یک اتفاق ویژه در زندگی منه چون ایمان داشتم مخاطب رو
پس نمی زنه.
حتما برای بازی در نقش کیمیا با توجه
به این که مادرت با تو همبازی بود و اتفاقا نقش مادر کیمیا را بازی می کرد،
گپ های مفصلی را راجع به این کاراکتر زدی؛ این حرف ها بیشتر شامل چه
چیزهایی بود و چقدر در حین ایفای نقش، جدا از کارگردان کار، سعی در رونوشت
را داشت؟
- خیلی زیاد. مادرم مثل همیشه کمک حالم بود. ما آذر ماه 92
فیلمبرداری کیمیا رو در آبادان شروع کردیم و تا اردیبهشت 93 آبادان بودیم.
یعنی همه صحنه های جنوب رو گرفتیم و بعد اومدیم تهران و صحنه های تهران رو
شروع کردیم. حضور مادرم در آبادان بزرگترین دلگرمی و قوت قلب بود. در مورد
راکوردها و تکنیک حفظ اختلاف سنم با «کیمیا» خیلی کمکم می کرد. کلا چون
مادرم هم کلاس بازیگری داشته و هم تجربه بازیگردانی، همه صحنه ها رو به دقت
می دید و هم به من و هم به علی شادمان در بهتر شدن و گرم تر شدن سکانس کمک
می کرد. مادر من در هر کاری اونقدر متعهده که نمی تونه در برابر کاستی ها و
اشتباهات ساکت بمونه و حتما نهایت تلاشش رو برای بهتر شدن صحنه می کنه.
سپاس از شما که وقتت را در اختیار ما گذاشتی، امیدواریم از این گفتگو راضی باشی.