صراط: مرد 46ساله ای که در پی شکایت همسر یک زن جوان، به اتهام ایجاد مزاحمت در شبکه اجتماعی تلگرام، طی یک قرار صوری توسط کارآگاهان پلیس فتا دستگیر شده بود، در حالی که عنوان می کرد من قصد خواستگاری از آن زن را داشتم و هیچ گونه مطالب ضداخلاقی برایش ارسال نکرده ام، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت.
به گزارش خراسان، او به کارشناس اجتماعی پلیس فتای خراسان رضوی گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم و در کنار 10خواهر و برادر دیگرم قد کشیدم. آن زمان در روستای ما رسم بر این بود که وقتی فرزندان به سن بلوغ می رسیدند، بلافاصله خانواده ها آن ها را عروس یا داماد می کردند. من هم از این امر مستثنا نبودم، چراکه وقتی به 18سالگی رسیدم، مادرم دختری را برایم انتخاب کرد و من مجبور به ازدواج شدم.
من هیچ علاقه ای به همسرم نداشتم و تنها به احترام خانواده ام سکوت کردم، اما در همین حال به تحصیلاتم ادامه دادم و خیلی زود با پیشرفت در کارهایم پولدار شدم، اگرچه دارای 3فرزند شده بودم، اما با همسرم هیچ تفاهمی نداشتم و عقاید ما کاملا متفاوت بود. به طور مثال وقتی بیمار می شد اصرار می کردم به پزشک مراجعه کند، اما او به چشم نظر اعتقاد داشت و سعی می کرد با شکستن تخم مرغ و یا گرفتن دعا، بیماری اش را درمان کند.
سال ها به همین ترتیب سپری می شد و ما نمی توانستیم به خاطر حرف و حدیث های دیگران از یکدیگر طلاق بگیریم تا این که توافق کردیم از یکدیگر جدا زندگی کنیم و من مخارج او و فرزندانم را بپردازم. این گونه بود که از 5سال قبل خانه مجردی برای خودم خریدم اما خیلی احساس تنهایی می کردم و به دنبال همسر مناسبی می گشتم تا با او ازدواج کنم.
در همین روزها وقتی برای خرید به یک فروشگاه رفته بودم، زنی را دیدم که با فروشنده درد دل می کرد و می گفت: همسرش مرد بددلی بوده و به همین خاطر متارکه کرده است. آن زن سپس شماره تلفنش را برای ارسال پیامک های تبلیغاتی فروشگاه مذکور به فروشنده اعلام کرد. من هم بلافاصله شماره او را ثبت کردم و فهمیدم در برخی گروه های شبکه تلگرام عضویت دارد.
از آن روز به بعد، مطالب ادبی زیبا و عاشقانه را برایش ارسال می کردم، اما وقتی در پاسخ به پیام هایم عنوان کرد متأهل است، فکر کردم می خواهد کلاس بگذارد یا ناز کند که من هدیه های گرانقیمت برایش بخرم. به همین خاطر از او خواستم تا همدیگر را ملاقات کنیم. دسته گل بزرگی خریدم تا در محل قرار از او خواستگاری کنم اما همسر او متوجه شده بود و با پلیس سر قرار آمد.
وقتی مأموران مرا دستگیر کردند تازه فهمیدم او واقعا متأهل است و من اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام. این جا بود که متوجه شدم آن زن نیز به خاطر برخی مسائل خانوادگی با همسرش اختلاف داشته، اما مطلقه نیست و من تنها به گفته های او در آن فروشگاه اعتماد کرده بودم، در حالی که من قصد سوئی نداشتم.
به گزارش خراسان، او به کارشناس اجتماعی پلیس فتای خراسان رضوی گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در خانواده ای پرجمعیت به دنیا آمدم و در کنار 10خواهر و برادر دیگرم قد کشیدم. آن زمان در روستای ما رسم بر این بود که وقتی فرزندان به سن بلوغ می رسیدند، بلافاصله خانواده ها آن ها را عروس یا داماد می کردند. من هم از این امر مستثنا نبودم، چراکه وقتی به 18سالگی رسیدم، مادرم دختری را برایم انتخاب کرد و من مجبور به ازدواج شدم.
من هیچ علاقه ای به همسرم نداشتم و تنها به احترام خانواده ام سکوت کردم، اما در همین حال به تحصیلاتم ادامه دادم و خیلی زود با پیشرفت در کارهایم پولدار شدم، اگرچه دارای 3فرزند شده بودم، اما با همسرم هیچ تفاهمی نداشتم و عقاید ما کاملا متفاوت بود. به طور مثال وقتی بیمار می شد اصرار می کردم به پزشک مراجعه کند، اما او به چشم نظر اعتقاد داشت و سعی می کرد با شکستن تخم مرغ و یا گرفتن دعا، بیماری اش را درمان کند.
سال ها به همین ترتیب سپری می شد و ما نمی توانستیم به خاطر حرف و حدیث های دیگران از یکدیگر طلاق بگیریم تا این که توافق کردیم از یکدیگر جدا زندگی کنیم و من مخارج او و فرزندانم را بپردازم. این گونه بود که از 5سال قبل خانه مجردی برای خودم خریدم اما خیلی احساس تنهایی می کردم و به دنبال همسر مناسبی می گشتم تا با او ازدواج کنم.
در همین روزها وقتی برای خرید به یک فروشگاه رفته بودم، زنی را دیدم که با فروشنده درد دل می کرد و می گفت: همسرش مرد بددلی بوده و به همین خاطر متارکه کرده است. آن زن سپس شماره تلفنش را برای ارسال پیامک های تبلیغاتی فروشگاه مذکور به فروشنده اعلام کرد. من هم بلافاصله شماره او را ثبت کردم و فهمیدم در برخی گروه های شبکه تلگرام عضویت دارد.
از آن روز به بعد، مطالب ادبی زیبا و عاشقانه را برایش ارسال می کردم، اما وقتی در پاسخ به پیام هایم عنوان کرد متأهل است، فکر کردم می خواهد کلاس بگذارد یا ناز کند که من هدیه های گرانقیمت برایش بخرم. به همین خاطر از او خواستم تا همدیگر را ملاقات کنیم. دسته گل بزرگی خریدم تا در محل قرار از او خواستگاری کنم اما همسر او متوجه شده بود و با پلیس سر قرار آمد.
وقتی مأموران مرا دستگیر کردند تازه فهمیدم او واقعا متأهل است و من اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام. این جا بود که متوجه شدم آن زن نیز به خاطر برخی مسائل خانوادگی با همسرش اختلاف داشته، اما مطلقه نیست و من تنها به گفته های او در آن فروشگاه اعتماد کرده بودم، در حالی که من قصد سوئی نداشتم.