شنبه ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۸ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۸
سعید تشکری؛

روایتی از حذف نویسندگان انقلاب/ پدرخوانده‌هایی که کتاب نمی‌خوانند

سعید تشکری در یادداشتی به آنچه حذف نویسندگان انقلاب از صحنه ادبیات کشور می‌داند انتقاد کرد.
کد خبر : ۴۰۱۹۱۴

صراط: سعید تشکری نویسنده، نمایشنامه‌نویس و کارگردان اهل مشهد، هم‌زمان با ایام دهه فجر در یادداشتی به موضوع ادبیات و نویسندگی انقلاب اسلامی نگاهی انداخته است.

متن این یادداشت در ادامه از نگاه شما می‌گذرد:

قبل از هر چیز بگذارید گزیده‌ای از کتاب آخرین سفر شاه- نوشته ویلیام شوکراوس را با هم بخوانیم: «در آخرین دیدار شاه با سفیر انگلستان در تهران، آنتونی پارسونز... شاه به ساعتش نگریست و گفت: اگر به میل خودم بود تا ده دقیقه دیگر ایران را ترک می‌کردم؛ فقط تا ۱۰ دقیقه دیگر! پارسونز با خود اندیشید که شاه حتی در روزهای پیش از فرار خود، هنوز از درک این مطلب ناتوان است که قدرت، مثل آب شدن برف کوهستان‌ها در فصل بهار از دستش خارج شده است»

 ابهام در کشف و خوشمزه بودن یک رمان، کجا می‌تواند در رمان انقلاب باشد؟ مهندسی متن یا طور دیگر نوشتن چطور باید رهیافت مناسبی برای نویسنده ادبیات انقلاب به وجود بیاورد؟ میزان حقوق ادبی نویسنده چقدر است که در روزهای باشکوه پیروزی انقلاب اسلامی هیچکس از مدیران ِ نخوانده کتاب‌های ادبیات داستانی ما نویسندگان، یادش نمی‌افتد، که نویسنده انقلاب چگونه نوشته و با چه جان کَندنی اثرش را نشر داده است؟

آیا آمار و ارقام می‌تواند ما را دلسرد یا خوشحال کُند؟ باید بیاندیشدیم و بخوانیم! اما همین اندیشیدن، برای نویسنده یک مرتبه و درستتَر یک مانور ادبی و شاید یک پاتک علیه ادبیات آشپزخانه‌اَی امروز  باشد. پرسش‌های این کشفِ خوشمزه در چه چیستی باید باشد که کام ِ خواننده ادبیات داستانی راشیرین کند؟

به ناباکُف نگاه می‌کنم که چه می‌گویدْٰ- من نمی‌خواهم قلب کسی را جریحه‌دار کنم؟ فقط هِق ِهقش را می‌خواهم، اما نه بلند-هق هقی کوتاه و خفیف! من لرزاننده پُشت ِ مخاطب هستم! - خوب  آیا با ناباکف توافق داریم؟ من دارم. اما همین ناباکف سه زبان را بلد است. خودش  آثارش را ترجمه میکند و در حقیقت می‌نویسد با سه زبان! تعداد نویسندگانی که روی کاغذ فقط توانٍ فکر کردن دارند زیاد است و تعداد کسانی که با زبان کلامی یاد ندارند فکرکنند، بسیار کم! این همان رویداد انقلاب است که ناگفته مانده است -فکرکردن با گفتگوی کلامی، درست مثل نوشتنِ، اما بی شعار. خوب مگرظهور  انقلاب، یک اجتماع شعاری و شعوری نیست؟ من می‌گویم نه. یک خروج است. خارج شدن ازیک تاریخ مُنهدم  و ورود به یک تاریخ جدید٠

از همین جا ازدحام فکر بیانی آغاز می‌شود! در رمان  انقلاب ما، امکان ملاقات حضوری برگزار می‌کنیم در دو تاریخ. حالا با این دو تاریخ ادبی و کلامی من حرف می‌زنم و رمان می‌نویسم. دقیق‌ترین پلات‌های یک رمان هم نمی‌تواند مثل خود رمان، کشف هنر نویسنده را آشکار کند! نحوه خوانش مخاطبین را، شیوه نوشتن نویسنده مشخص می‌کند، یعنی اینکه نویسنده چگونه فکر کرده و رمان نوشته است. حالا آیا این همه خاطرات شفاهی می‌تواند جایگزین فن نوشتن بشود؟ اما عملا شده است. نانویسندگان و ناداستان‌نویسان دارند جای خالی این ادبیات را پُر می‌کنند. نانویسنده و ناداستان تعریفش همان کنار داستان و خویش داستان‌های ما نویسندگان است و با اقبال، اما به هر روش، روبه‌رو شده است. از مسابقه تا اهدا و خرید. اما فعالیت داستان نویسان ما توسط مدیران ما در سکوت برگزار می شود.

 ما در خلوت کار می‌کنیم و جان می‌کَنیم و آن‌ها به شیوه پوششی. راحت‌نویس‌ها انتخاب می‌شوند و ماکت دارند و ما سخت‌نویس‌ها با خلاقیت‌مان باید خود را اثبات کنیم. خلاقیتی که فُرمی به ادبیات می‌دهد و قهرمان خلق می‌کند و قبل و بعد برای شخصیت و رویداد می‌گذارد.

چرا کتاب‌های ادبیات داستانی ما در حوزه انقلاب دیده نمی‌شود و در همه رویدادها حذف می‌شویم؟ این پرسشی ساده است، اما جوابی محکومانه دارد! ما ردپای خود را داریم و پایکوب می‌کنیم، در جاده برفرو و کوهی که خود خراشیده‌ایم و فاتحش هستیم. ما حرکت می‌کنیم، فردیت آدمی به نام نویسنده در وجود ما است! بهترین ما در کتاب‌هایش یافت می‌شود. حالا به نمونه دیگر اشاره می‌کنم که حذف داستان نویسان انقلاب چطور عادی شده است:

کتابی در سال ١٣٨٣به نام «زندگی و مرگ میرزا رضا کرمانی» توسط نشر ثالث ترجمه رضا قیصریه منتشرشد که تک نگاری عکاس از تنها عکس این مبارز بود و هست! نشسته در غل و زنجیر کنار قزاقی خندان و همین کتاب مبنای کتاب دیگری به نام «شاهنشاه» است!  

ریشارد کاپوشچینسکی از نزدیک شاهد بیست‌وهفت انقلاب جهان سوم بود. شاهنشاه گزارشی درخشان است از روزهای پرتب‌وتاب انقلاب ایران. کاپوشچینسکی در این کتاب صرفاً به شرح فرار شاه و بازگشت امام خمینی از تبعید نپرداخته، بلکه می‌کوشد علل بروز این اتفاقات را مطرح کند. او به مشاهدات روزنامه‌نگارانه‌ خود در قیاس با اطلاعات انتزاعی تاریخی اهمیت بیشتری می‌دهد و پس از ثبت آن‌ها وسط یادداشت‌های آشفته‌اش می‌نشیند تا به آن‌ها معنا و مفهومی بدهد. او ما را به جایی می‌رساند که بپذیریم انقلاب ایران اجتناب‌ناپذیر بوده و ضمناً این باور را به چالش می‌کشد که انقلاب ایران حاصل دسیسه‌های خارجی بوده است.

«شاهنشاه» عاری از خودپسندی رویکرد روزنامه‌نگار در جایگاه قهرمان است. درواقع بیش‌تر حجم کتاب شامل تأملات کاپوشچینسکی است درباره‌ تصاویری معمولی و عکس‌هایی که در دسترس همگانند. شاهنشاه، یک روز دیگر از زندگی و امپراتور «سه‌گانه‌ دیکتاتوری» کاپوشچینسکی هستند. خوب در میانه این کتاب به سندی بر می‌خوریم، آن قزاق خندان و نگهبان میرزا رضا کرمانی، پدر رضا خان پهلوی است و نامش داداش بیک است.

 مقصود عریان‌سازی این حرف ساده و عمیق بود که ما چه راهی برای ساختن ادبیات انقلاب پشت سر گذاشته‌ایم؟ و چرا ادبیات انقلاب تابش ندارد؟

پاسخش این است که خوشمزه نیست! چون محصور در نخواندن‌های مدیران و پدرخوانده‌های ادبی است که کتاب نمی‌خوانند و پشت سرهم جشنواره کتاب می‌گذارند! ادبیات انقلاب توسط شما نشسته در ردیف اول تصمیم‌گیری است و نه توسط نویسندگان که با آرا مختلف، همچنان پای ادبیات داستانی و خلق آن با نگارش متن و نه حاشیه‌نگاری، ایستاده‌اند و همان طوری می‌نویسند، که میاندیشند و فکر می‌کُنند- اکنون خوشمزه‌ترین زمان است، راستی چقدر خوب است که ما را حذف کردید!