صراط: اسدالله بادامچیان عضو یکی از قدیمی ترین احزاب سیاسی فعال در کشور و نماینده دو دوره ی مجلس، گفتگویی با خبرگزاری خانه ملت انجام داده است
آقای بادامچیان شما از اعضای حزب جمهوری بودید ماجرای تشکیل حزب و عضویت خود رو می فرمایید؟
من در خرداد 57 جزو 7نفر انتخابی موتلفه برای عضویت در حزب جهموری بودم؛ آن حزب به عنوان حزبی تشکیل شد که بعد از پیروزی انقلاب لازم بود یعنی حزب های قبل آن حزب های مخفی بودند. حزب جمهوری دارای انسجام عقیدتی نبود به این علت که بعد از پیروزی انقلاب نظر آقای بهشتی و دوستان این بود که هر کس حرف امام را می زند و به انقلاب اعتقاد دارد در این حزب جمع بشوند،علت این بود که 5 موسس روحانی هم داشت اعتقاد امام به این افراد بود.و در واقع یک جبهه بود
چه شد حزب جمهوری اسلامی با آن تشکیلات و افراد موثر منحل شد؟
ساعت24نوشت، مساله عزل بنی صدر وماجراهای منافقان که مطرح شد برخی ها از حزب کنار رفتند،مجلس دوم یک دست نبود و از سلیقه های مختلف تشکیل شده بود،اختلافات هم بر سر مسائل اقتصادی نبود،نگاه چپ و نگاه راست 2نگاه عمده بود عده ای به شیوه ی اداره انقلاب با نگاه های کمونیستی معتقد بودند و عده ای هم به شیوه های غربی اعتقاد داشتند، از آنجا به بعد مسائل و اختلافات خود را نشان داد و بعد ها این اختلافات در تکنوکرات ها و کارگزاران خود را نشان داد که برخی ها که خیلی تند و چپ بودن در فنته 88 بر خط آمریکا حرکت کردند،چرا؟ چون انقلاب ها ریزش و رویش دارند،در حزب بعد از آنکه نظام ساختار خودش رو پیدا کرد و صاحب رئیس جمهور و نخست وزیر و سپاه شد به تدریج اختلاف ها در اداره کشور و ذهنیت ها ایجاد شد،در نتیجه حزب یک حزب منسجم در خط امام نبودو امام احساس کرد این حزب در خط ولایت نیست به آقایان خامنه ای و هاشمی پیغام داد که من از حزب بیمناکم.
من از این دو نفر سوال کردم که امام از چه چیزی بیمناک بودند،اصل تحزب را که قبول دارند؟پاسخ دادند بله، گفتم پس از تیم روحانیت آقای موحدی و ناطق بیمناکند دوباره ان دو نفر پاسخ دادند نه،پس معلوم شد از چه افرادی بیمناکند،گفتم بیایید این افراد را بگذاریم کنار،آقای هاشمی گفت نمی شود،من گفتم اینهارا فقط از حزب کنار بگذاریم نه از مسئولیت؛ اینجا ایشان گفت برو به آقای خامنه ای بگو،در نهایت قرار شد آقایان خامنه ای و هاشمی از حزب خارج شوند و حزب را دیگران اداره کنند،این تصمیم را به امام گفتیم ایشان مخالفت کردند،بعد باز بحث های مختلفی شد اما در نهایت چیزی که امام می خواست نشد و در نتیجه حزب به سمت تعطیلی رفت.
یکی از موضوعات مهم در مجلس دوم بحث عدم رای 99 نفر به نخست وزیر بود،شما که در آن زمان در مجلس بودید اصل ماجرا را می گویید؟
دوستانی که بعد شدند اصلاح طلب ازچپ و خط سه اصفهان نمی خواستند حزب مطرح باشد و می خواستند نخست وزیر در اختیار خودشان باشد به همین علت آقای موسوی رو مطرح کردن و آقای خامنه ای هم در ان زمان نظر منفی نداشت،ولی بعد وقتی ان آقا نخست وزیر شد در دوره ی دوم ریاست جمهوری حضرت آقا نمی خواست نامزد شود اما امام برای ایشان تعین کردند و واجب شرعی شد بعد از انتخابات اقای خامنه ای نمی خواست آقای موسوی رو انتخاب کند علتش هم این بود که آمدند در جلسه غیر علنی مجلس دلایل را گفتند که بارها به آقای موسوی تذکر قانون اساسی دادند و ایشان توجه نکرد؛ آقای موسوی زیر بار نرفت و باند بازی رو شروع کرد بعد آقای فخرالدین حجازی پیش امام رفتند و گفتند ما برخی از نمایندگان مصلحت نمی دانیم آقای موسوی نخست وزیر نباشد آقای محسن رضایی هم رفتند پیش امام گفتند اگر میرحسین نخست وزیر نباشد انگشت رزمندگان در جبهه از روی ماشه شل می شود،لذا امام نظر دادند من مصلحت نمی دانم آقای موسوی نخست وزیر نشود؛ برای همین علت روز رای گیری نمایندگان در دوراهی قرار داشتند و 99نفر ممتنع رای دادند.
رفتار ها و اظهارات رئیس دولت نهم و دهم در سال 96 با واکنش ها و بازتاب های زیادی هم راه بود ارزیابی شما از این رفتارها چیست؟
از نظر من ایشان یک رئیس جمهوری بود که مردم دو بار بهش رای دادند اما ما به او رای ندادیم ما به آقای هاشمی رای دادیم؛توده ی مردم شعارهای ارزشی او را دیدند و به او علاقه مند شدند وخیال کردند کسی است که آنها می خواهند اما بعد من به ایشان توصیه کردم شما بنشین کنار و احترام خودت را نگه دار، ولیامر اگر بخواهد فردا روزی کسی را برای فلسطین بفرستند اگر شما خراب نکنی شما را میفرستند، آقای خاتمی رئیس جمهور قبلی را نمی فرستد اما اگر خواست اروپا بفرستد آقای خاتمی را میفرستد من این نصیحت را به هر دوی این افراد کردم و هر دو گوش ندادند و امروز دچار مشکلات هستند. او شهروند یک کشور است حالا نامه می نویسد بحث می کند خوب چه می شود؟ چه کسی گوش میدهد؟من البته برایش متاسفم چرا که با همین رفتار ها طرفداران خودش را از دست میدهد.
قبل و بعد از نمایندگی فعالیت اقتصادی داشتید؟
نه، قبل از پیروزی انقلاب با وجود اینکه شاگرد ممتازی بودم ولی چون پدرم پولدار نبود تا ما را به دانشگاه بفرستد با ایشان رفتیم سراغ کار و شبانه درس حوزه علمیه را دنبال کردم،از سال 41 که ما وارد فعالیت سیاسی شدیم در خدمت امام یا فراری بودیم یا مشکلات مشابه بود ما به هر حال تا کلاس 11 رسیدم؛ بعد از پیروزی انقلاب کل کسب و کار را رها کردم و نه خرید و فروش دارم نه کاسبی می کنم،کارمند هم نشدم ؛ از زمان پدرم آب باریکه ای هست که با آن زندگی میکنم و خانه ام هم در طبقه پنجم یک آپارتمان است و از رانت هم خبری نیست.