ماجرا از این قرار است که یک دختر دانشجو با نام لیلا به همراه گروه دوستانش برای اینکه مشروط نشوند گوشی هوشمند (این نکته خیلی مهم است) استاد را برداشته و طی چند ثانیه کوتاه سوالات امتحان را برای خودش ارسال میکند. بعد از لو رفتن ماجرا ظنها به سوی حامد (یکی از همکلاسیهایشان) میرود و او را مقصر میدانند.
به گزارش کیهان تا بدین جا به جز مسئله اینکه چگونه لیلا از گوشی هوشمند استاد به این سرعت سوالات را ارسال کرد شاید مشکل خاصی وجود نداشته باشد اما سکانس جنجالی از جایی شروع میشود که لیلا در پی جبران این اتفاق حامد را به بهانهای در کلاس درس نگه میدارد و سپس با دوستانش برای اذیت کردنش شروع به عکس گرفتن با او و معاشرت میپردازند. وقتی یکی از دوستان لیلا تلاش میکند تا دست در دست حامد بگذارد و خودش را به او نزدیک کند، حامد در اقدامی غافلگیر خودش را از پنجره دانشگاه به بیرون پرت میکند!
سوال اینجاست که برای نشان دادن تعهد و اعتقاد حامد چه نیازی بود که حتما او از پنجره خود را به بیرون پرت کند؟ آیا نمیشد به جای پنجره از درب کلاس به بیرون فرار کند؟ چرا باید اینگونه افراد به این صورت نشان داده شوند که گویی از حداقل قدرت تفکر به دور هستند؟
حامد عنقا به عنوان نویسنده فیلمنامه کسی است که فیلمنامه «تنهایی لیلا» را هم نوشته بود و اگر کمی دقت شود داستان دو سریال بسیار شبیه به هم است حتی اسم دو دختر نقش اصلی. از عاشق شدن دختری از خانوادهای غربزده تا فوت پسر مومن. هر چند در اوضاع نابسامان سینمای ایران و در ابتذالهای عجیب و بیسابقه در فیلمهای سینمایی نظیر هزارپا و تگزاس این سریال وضع امیدوارکنندهتری دارد، زیرا کلیت داستان فیلم جذاب است و مخاطب را جذب میکند ولی اگر کمی روی فیلمنامه بیشتر تحقیق و بررسی میشد (با توجه به جذابیتها و علاقه مردم ایران) این سریال به عنوان یکی از تاثیرگذارترین و پرمخاطبترین سریالهای امسال صدا و سیما قلمداد میشد.
اما این اتفاق رخ نداده زیرا از فیلمنامه این گونه قلمداد میشود که یک داستان کلیشهای و عاشق شدن یک دختر و پسر از دو خانواده بسیار متفاوت از نظر فرهنگی و اعتقادی را داخل آن گنجانده تا سریعتر کارهای اداری برای تولید فیلم انجام شود و فیلم به پخش برسد. این سریال هم مانند دیگر سریالهای صداو سیما کلیشهای و خط فیلم کاملا مشخص و مشهود است.
اینکه یک دختر، عاشق یک پسر مومن میشود و دختر به خاطر این عشق تغییر میکند و معمولا هم یکی از آشنایان دختر از رقیبان عشقی او است و مابقی ماجرا که کمتر کسی در ایران از آن خبر ندارد. و یا اینکه دانشگاه به جای اینکه طبق فرمایش مقام معظم رهبری یک قطب فرهنگی، علمی برای پیشرفت ایران اسلامی نمایش داده شود که آیندهسازان این سرزمین را تربیت میکند صرفا جایی برای عاشق شدن دختر و پسر به نمایش درمیآید.
سوال دیگر این است که چرا یک پسر مذهبی و معتقد باید گوشهگیر و از مردم فراری باشد درحالی که طبق روایات ائمه بزرگوار و صحبتهای امام(ره) و رهبری، فرد مومن باید در بالاترین بخشها و مهمترین قسمتهای جامعه باشد و با تاثیرگذاری در جامعه خود، باعث پیشرفت و تعالی آن جامعه شود.
هنوز هم صدا و سیما اصرار دارد خانوادهها را مرفه و با ثروت زیاد نشان دهد و معمولا خانوادهها در فیلمها و سریالها از قشر متوسط رو به بالای جامعه هستند و مردم جامعه (حداقل قشری که هنوز تلویزیون جمهوری اسلامی را تماشا میکند) معمولا از قشر کم درآمد جامعه هستند و با دیدن ماشینهای میلیاردی و خانههای نجومی در این سریالها در اکثر لحظات به جای لذت بردن از داستان فیلم به حسرت خوردن میپردازند که این مسئله در سریال پدر هم بسیار مشهود است.
هر چند این نکته قابل ذکر است که با جلو رفتن سریال، خط فیلم کمی از آن حالت کلیشهای درآمده و قصه به اصطلاح روی ریل خود افتاده است. سبکی که برخی کارگردانها دچار آن هستند که در طول پخش قسمتهای سریال معمولا سیر صعودی دارند تا نزولی. اوایل هفته قبل نیز در برنامه جدید شبکه سه با نام ایرانیوم به صورت ویژه به داستان این فیلم پرداخته شد و نشان داده شد که این اتفاقات خیلی هم غیرواقعی نیستند و مهمان برنامه با تعریف قصه زندگی خود نشان داد که در سطح جامعه این اتفاقات رخ میدهد. هر چند که معتقد بودن و مومن بودن همسر این بازیگر برای مجری برنامه بسیار تعجببرانگیز بود و این گونه وانمود کرد که چنین چیزی وجود ندارد! سوال اینجاست که چرا باید در رسانه ملی کسی به عنوان مجری حضور داشته باشد که مسائل اعتقادی مردم را قبول ندارد و حتی با حالت تمسخر به آن میپردازد؟