جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۸ مهر ۱۳۹۷ - ۰۷:۰۸

عاقبت عبیدالله‌بن‌زیاد چه شد؟

عاقبت عبیدالله‌بن‌زیاد چه شد؟
وقتی سر عبیدالله و عمر سعد را برای امام سجاد آوردند، حضرت شاد شدند و خدا را سپاس گفتند و به زنان بنی هاشم امر کردند که حالا دیگر از لباس سیاه بیرون بیایند.
کد خبر : ۴۳۲۹۲۸

متن زیر یادداشتی از محمدحسین رجبی دوانی در مورد عاقبت عبیدالله ابن زیاد است که در ادامه می‌خوانید.

به گزارش مشرق در سال ۶۴ هجری وقتی که یزید لعنه الله بعد از چندین جنایت بزرگ و فاجعه‌ای که به بار آورد به درک واصل شد و به جهنم رفت، خبر که به عراق رسید، عراق دچار طغیان شد.

باید ذکر کرد که عبیدالله‌بن‌زیاد لعنه‌الله فرمانروای عراقین بود یعنی هم فرمانروای کوفه بود و هم بصره. در حقیقت فرمانروای نیمه شرقی عالم اسلام بود. چون علاوه بر کشور فعلی ما بخش‌هایی از شمال ایران چه شرق و چه غرب دریای مازندران و چه کشور افغانستان و بخش‌هایی از کشور پاکستان تا رود سند، همه جزو ایران به شمار میرفتند و همه این‌ها تابع حکومت کوفه و بصره بود. عبیدالله لعنه‌الله ۶ ماه در کوفه حضور داشت و نایب خود در بصره را برادر خودش عثمان بن زیاد قرار داده بود و ۶ ماه که در بصره مستقر می‌شد نایب او در کوفه عمروبن‌حریث بود.

هنگامی که یزید لعنه‌الله به هلاکت رسید عبیدالله در بصره بود. در بصره ابتدا مسئله‌ای پیش نیامد، اما در کوفه مردم وقتی متوجه مرگ یزید شدند و مقابل عمروبن‌حریث ایستادند و در آنجا داریم که عمروبن‌حریث توان مقابله پیدا نکرد و او را سنگ باران کردند و از حاکمیت کوفه به زیر کشیدند.

البته بزرگان کوفه آمدند امیری برای خود تعیین کنند تا ببینند اوضاع و احوال عالم اسلام در امر خلافت به کجا می‌انجامد، که بر روی عمربن‌سعد توافق کردند، اما زنان قبیله حمدان شیون‌کنان داخل مسجد کوفه ریختند و فریاد میزدند: از شمشیر این جنایتکار هنوز خون حسین علیه‌السلام می‌چکد؛ لذا با تلاش آن‌ها عمرسعد لعنه‌الله از این جایگاه به زیر کشیده شد و یک فرد بی طرفی را حاکم کردند. در نتیجه کوفه به هر صورت از تبعیت یزید موقتاً بیرون آمد.

عبدالله‌بن‌زبیر که کارش بالا گرفت، کوفه زیر نفوذ عبدالله‌بن‌زبیر درآمد و عبدالله‌بن‌مطیع عدوی را حاکم کوفه کرد که بعد مختار با او درگیر می‌شود و او را از کوفه بیرون میکند و زمام و امور کوفه را به دست می‌گیرد.

اما در بصره وقتی عبیدالله‌بن‌زیاد خبر را شنید حتی به نقلی ادعا‌هایی برای خلافت خود داشت، اما با مخالفت مردم مواجه شد و متوجه گشت که ترس مردم از او به خاطر مرگ یزید ریخته لذا از بصره فراری شد و به سوی شام رفت.

در شام با استعفای معاویه دوم فرزند یزید اوضاع ملتهب شده بود. این عبیدالله‌بن‌زیاد لعنه‌الله است که کاری کرد که مروان حکم پیر بنی‌امیه به عنوان خلیفه جدید روی کار بیاید. در همین موقعیت است که توابین به خون خواهی امام حسین علیه‌السلام قیام کرده بودند و مروان هم عبیدالله‌بن‌زیاد لعنه‌الله را در راس لشکری برای مقابله با توابین فرستاد.

توابین راه شام را پیش گرفته بودند. در جنگی به نام عین‌الورده که بین قوای توابین به فرماندهی سلیمان‌بن‌صرد و قوای شام به فرماندهی عبیدالله‌بن‌زیاد لعنه‌الله در گرفت، این ملعون موفق شد قیام توابین را درهم بشکند. سلیمان بن صرد و مسیب‌بن‌نجبه‌فزاری از بزرگان توابین کشته شدند و رفاعة‌بن‌شدادبجلی که از باقی مانده‌های فرماندهان اصلی توابین بود به دیگر توابین دستور عقب نشینی داد و به کوفه رفتند و به مختار پیوستند.

اما عبیدالله بعد از این پیروزی به شام بازگشت و این بار لشکری بزرگ فراهم شد و فرماندهی آن را عبدالملک پسر مروان که بعد از پدرش به قدرت رسیده بود به عبیدالله‌بن‌زیاد لعنه‌الله واگذار کرد که برای حمله به قلمرو مختار حرکت کنند. مختار هم با آگاهی از این مسئله ابراهیم‌بن‌مالک‌اشتر را به سوی او روانه کرد و در جنگ مهیبی که بین آن‌ها رخ داد و به نام جنگ نهر خازر معروف شد، ابراهیم بن مالک با وجود اینکه حدود بیست هزار نفر بیشتر نیرو نداشت که عموماً هم ایرانی بودند و گفته شده که در لشکر او عربی شنیده نمی‌شد و همه فارسی سخن می‌گفتند، توانست قوای شام به سرکردگی عبیدالله‌زیاد لعنه‌الله را که حدود هشتاد هزار نفر بودند در هم بشکنند.

خلال این جنگ که حدود هفتاد هزار نفر از شامیان به هلاکت رسید عبیدالله زیاد لعنه‌الله به دست خود ابراهیم‌بن‌مالک به دو نیم شد. آدم چاق و فربه‌ای هم بود و ابراهیم او را نشناخته بود. او را به دو نیم کرد و بعد که به دنبال جسد متعفن او می‌گشتند به خاطر این که صورت او هم آسیب دیده بود از مواد معطری که استعمال کرده بود و نشانه‌های دیگر، جسد منحوس او شناسایی شد، سرش بریده شد و برای مختار به کوفه فرستاده شد. مختار سر این ملعون را به همراه سر عمرسعد لعنه‌الله برای امام سجاد علیه‌السلام به مدینه فرستاد.

در نقل‌ها داریم که بعد از فاجعه کربلا در سال ۶۱ تا این زمان که مختار موفق شد عبیدالله زیاد لعنه‌الله و عمرسعد لعنه‌الله را از پای در آورد و سر آن‌ها را برای امام سجاد علیه‌السلام بفرستد آن وجود مقدس لبخند بر لبانش دیده نشده بود. وقتی که سر منحوس این دو عنصر فاسد و جهنمی را برای امام آوردند، حضرت شاد شدند و خدا را سپاس گفتند و به زنان بنی هاشم امر کردند که حالا دیگر از لباس سیاه بیرون بیایند، سر‌های خود را شانه بزنند و مواردی را که در اثر عزای امام حسین علیه‌السلام تاحالا متحمل شده بودند را کنار بگذارند.