خشت اول گر نهد معمار کج، تا ثریا میرود دیوار کج. این شعر که تبدیل به مَثل شده در فرهنگعامه، مصداق عجیبی در مورد وضعیت مدیریتی سینمای 40 ساله ایران است.
به گزارش تبیان سینمای 40 ساله شدهای که تعقل و مدیریت علیرغم نزدیک شدن به نیمقرن بر آن حاکم نیست و از همان ابتدای انقلاب، پس از مطالبه امام خمینی (ره)مبنی بر فحشا زدایی از سینما، مدیریت آن بر عهده افرادی گذاشته شد که سال 1356 نقشه راه سینمای ایران را مشخص کرده بودند.آن ها تصمیم گرفتند سینما را به سویه دلخواه خودشان هدایت کنند و اولین تصمیمشان برای مواجهه با فیلمفارسی حذف قهرمان از سینمای ایران بود.
این گفتمان مدیریتی در سینما به بهانه حذف عناصر فیلمفارسی از سینمای ایران، اقدام به قهرمانزدایی بنیادین از سینمای ایران کرد. حذفهایی که حتی با شعار آن روز بنیانگذار انقلاب یعنی «میزان، حال فعلی افراد است» تطابقی نداشت. درواقع به نام انقلابی گری، کاراکترهایی را از سینما حذف کردند که قابلیت قهرمان شدن روی پرده سینماها را داشتند. از سوی دیگر اجازه نمیدادند که چهرههای جدیدی که قابلیت قهرمان شدن روی پرده سینماها رادارند بهصورت مستمر فعالیت کنند.
محمدعلی فریدن، ناصر ملکمطیعی، سعید راد و... بازیگرانی که قابلیت قهرمانی داشتند از روی پرده سینما حذف میشوند (البته پس از 1362 و تثبیت خاتمی در ارشاد) اما داود رشیدی، جمشید مشایخی، عزت انتظامی و علی نصیریان میتوانند فعالیت کنند و اگر خط قرمز حضور در آثار غیراخلاقی است، «آقای هالو»ی علی نصیریان به کارگردانی داریوش مهرجویی مسئلهدارتر از فیلمهای سعیدراد است. اما سعید راد حذف میشود و علی نصیریان میتواند فعالیت کند. درصورتیکه در همان ابتدای انقلاب، قبل از به قدرت رسیدن محمد خاتمی، سعید راد در آثار جنگی و فیلمهای انقلابی حضور پیدا میکند. حتی جمشید هاشمپور در فیلم تاراج (ایرج قادری) حضور پیدا میکند؛ فیلم که دست به افشای فعالیتهای خواهر شاه مخلوع میزند اما چون شمایل قهرمانی دارد از سینما حذف میشود.
ممنوعیتهای عجیب دهه شصت پایه قهرمان زدایی و اسطوره کشی در سینمای ایران را باب میکند، سینمایی که با هر تفسیری باید نسبت به وقوع انقلاب، ضریب قهرمانپروری، اسطورهسازی و اسوه خواهیاش با توجه به دگرگونی سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و .... بهصورت طبیعی افزایش یابد.
مثلاً فرامرز قریبیان فیلم «جدال در تاسوکی» را ساخت، اما به او اجازه ندادند که خودش نقش اول فیلمش را بازی کند و عبدالرضا اکبری قهرمان اصلی قصه شد. وزارت هدایتگر دهه شصت به فرامرز قریبیان گفته بود اگر قرار است فیلمی را کارگردانی کند، ضرورتی ندارد که نقش اول فیلم را بازی کند. به همین دلیل علیرغم آنکه قریبیان همچنان فیلمهای خوبی ساخته که آخرینش یک فیلم پلیسی سطح بالا با عنوان «گناهکاران» است اما با ممیزی عجیبی برخورد میکند و اگر باور کنیم که دستهای پنهانی سینمای ایران را هدایت میکند، فیلم فرامرز قریبیان در اکران قربانی میشود. قریبیان هیچگونه وابستگی سیاسی ندارد اما از همان ابتدا تلاش او ساختن قهرمان عصیانگر و عملگرا در سینماست، اما چهل سال فرصت از این سینماگر توانای کشورمان دریغ میشود.
قریبیان یک مثال است و صدها مثال دیگر از دهه شصت میتوان آورد که سینماگران قهرمانپرور از آن رویه منصرف شدهاند و در اغلب مصاحبههایشان بهصراحت یا باکمی محافظهکاری این مسئله را افشاء کردهاند. «دادشاه» از آن فیلمهای قهرمانی دهه شصت است که همچنان از شبکههای مختلف سیما پخش میشود؛ کاری از حبیب کاوش.
سرنوشت حبیب کاوش چه شد؟ آیا توانست و اجازه پیدا کرد که در امتداد فیلمهای قهرمانیاش فعالیت کند. وقتیکه در آسیب شناسایی قهرمان زدایی از سینما ادعا میکنیم که یک تفکر کاملاً حسابشده از ابتدای انقلاب سینمای ایران را همچنان هدایت میکند پر بیراه نگفتهایم.
حالا چهل سال از ماجرا میگذرد و امروز با تصویر عجیبی در سینما روبرو میشویم. فیلم «لاتاری» در سینماهای ایران نمایش داده میشود که یک مؤلفه حیرتانگیز دارد و با سر کشی به سالن هر سینمایی حین اکران میشد آنها کشف کرد: مخاطبان و علاقهمندان سینمای داخلی چقدر در حسرت و عطش قهرماناند.
مرتضی (حمید فرخ نژاد) بهعنوان یک افسر اطلاعاتی منفعل ناگهان دست به سلاح میبرد و واسط انتقال دختران ایرانی به دوبی را میکشد. در هر سالنی حین این صحنه مردم به سبک و سیاق دهه شصت و هفتاد در سالن سینما جیغ و فریاد میکشند و برای قهرمان اطلاعاتی در سالن سینما دست میزنند. شاید در عمر حرفهای حمیدفرخنژاد در کسوت بازیگر این نخستین باری است که فیلمی از او در سالن سینماها اکران میشود و مردم برایش کف و هورا میکشند.
تشویقهای ممتد مردم در سالنهای سینما شمال شهر تهران مؤید این مطلب است که علیرغم خشت ضدقهرمانی که مدیران سینمایی در دهه شصت گذاشتند تا از سینما قهرمان زدایی کنند، مخاطبان و علاقهمندان سینما همچنان عطش دیدن قهرمان کنشگر را دارند.
پایه فکری بناشده در دهه شصت، سینمای ایران را بهنوعی بزدلی دراماتیک دچار کرده است، یعنی شجاعت در متن آثار سینمای ایران دیده نمیشود، درصورتیکه بخشی از مطالبات دراماتیک علاقهمندان سینما شجاعت است. همین طیف فکری برآمده از حسینیه ارشاد بودند که مسعود جعفری جوزانی را از «شیر سنگی» و «در مسیر تندباد» بهسوی فیلم «بلوغ» هدایت کردند و میان روند موفقیتهای او تا سریال «در چشم باد »یک انقطاع چند دههای ایجاد شد.
در دهه هفتاد فیلم «من کی هستم» از ستاره اکشن سینمای هنگکنگ( چکی چان) در سینماهای تهران نمایش داده میشود و با اقبال عمومی گستردهای مواجه میشود. اما معماران سینمای ایران 40 سال قبل به صورتی برنامهریزی کردند تا قهرمانان کنشگر روی پرده سینما محو شوند و فیلم خارجی قهرمان محور، تیرهای کوچکی را پرتاب میکند و هر بار متوقف میشود. حتی فیلم خارجی مطلوب مدیریت پردهنشین سینما، «دارو دسته نیویورکی» نیست و «بودای کوچک» که مصداق عرفانی – ایدئولوژیک در آن متجلی است را بیشتر میپسندد. آن ها سعی کردند نوعی گرایش تارکوفسکیوار الگو و بینش سینمایی مردم شود اما نسل سوم انقلاب بهمحض آشنایی با تارانتینو و مارتین اسکورسیزی با آثار آنان دلدادگی میکرد.
در آثار ابراهیم حاتمی کیا تا قبل از آغاز دهه هشتاد شجاعت موج میزند و قهرمانانش با تعاریف سینمایی به معنای واقعی قهرماناند، اما از دهه هشتاد به بعد نوعی ترس بزدلانه توأم با نارضایتی از وضعیت موجود در متن اغلب آثارش محور میشود.حتی فیلم «چ» که طبیعتاً با توجه به قهرمانش(شهید چمران) و نقش اصلی او در ماجرای پاوه باید قهرمان تکتازی باشد، قهرمانی اهل مذاکره و صلح به نظر میرسد و بهواسطه تغییر زوایای این شخصیت ماجرای پاوه دگرگون میشود و از تاریخ فاصله میگیرد. یا اصغر وصالی قطب عملگرای قصه به نقطه مقابل چمران تبدیل میشود.
این جریان فکری مورداشاره همچنان در سینما فعال است و زمینه مستحیل شدن تفکرات آرمانگرای قهرمان محور را پدید میآورد و چنان زمینه استحاله فراهم است که قهرمان سازان گذشته مثل ابراهیم حاتمی کیا فیلم ضد جنگ «به نام پدر» را در کارنامهاش ثبت میکند. و این ماجرا همچنان ادامه دارد ....