«قنبر» هم که از ساعتی قبل متوجه نگاههای خریدارگونه «علی» بود دیگر طاقت نیاورد و با اشاره چشم او را به گوشه اتاق پر از دود و دم کشید تا معنی نگاههای «علی» را بفهمد. جوان ۳۵ ساله که حیرتزده به قنبر مینگریست، همه نقشههای گذشتهاش را فراموش کرد. او در حالی که میگفت «عجب شباهتی!» راز خودش را برای «قنبر» فاش کرد و با طرح یک نقشه هولناک دیگر که با دیدن قنبر در ذهنش کلید خورده بود، گفت: چند روز قبل که به همراه یکی از دوستانم به بنگاه املاک رفته بودم، پیرمرد سرهنگی را دیدم که بازنشسته یکی از مراکز نظامی بود. دوستم با آن سرهنگ اختلاف ملکی داشت و با طرح شکایت میخواست زمین او را تصاحب کند! دوستم معتقد بود که سرهنگ هیچگاه ازدواج نکرده است و اکنون که بیش از ۷۰ سال دارد، دچار بیماری فراموشی شده و گاهی چهره افراد را به خاطر نمیآورد ولی ملک و املاک، سهام پدیده و پول نقد زیادی در حسابهای بانکیاش دارد و در یک منزل ویلایی به تنهایی زندگی میکند!
خراسان نوشت: «علی» ادامه داد: از روزی که سرهنگ را دیدم و این موضوعات را شنیدم، نقشههای زیادی برای تصاحب اموالش کشیدم. حتی به همراه دوستم به اطراف منزل او رفتم و محیط را کاملا بررسی کردم ولی از لحظهای که تو را در «پاتوق» دیدم نقشهام به کلی عوض شد. تو شباهت عجیبی به آن سرهنگ داری. اگر بتوانی نقش بدل سرهنگ را بازی کنی، نانمان در روغن است و هر آنچه به دست بیاوریم با هم تقسیم میکنیم!
«قنبر» که تا آن لحظه به سخنان «علی» گوش میداد، آخرین سیخ داغ را روی مواد چسباند و به یاد گذشتهاش افتاد که ۲۰ سال پیش از همسرش جدا شد و نتوانست برای فرزندانش پدری کند. این بود که بلافاصله دستش را به طرف «علی» دراز کرد و گفت: حاضرم. نقشهات را بگو!
تصادف وحشتناک
چند روز بود که علی و قنبر در اطراف منزل پیرمرد سرهنگ پرسه میزدند و او را با دقت تحت نظر داشتند تا جایی که حتی محل گذاشتن کلیدهای منزل و مکانهای رفت و آمدش را به خاطر سپردند. اما نقشه وحشتناک در میدان شهدای مشهد رقم خورد. «علی» که سوار بر خودرو، سرهنگ را تعقیب میکرد، پلاستیک حاوی اسناد و مدارکی را دید که همیشه همراه سرهنگ بود. او در یک لحظه پدال گاز را فشرد و خودرو را محکم به «اکبر» (سرهنگ) کوبید که در حاشیه خیابان حرکت میکرد. او بعد از این حادثه چند صد متر جلوتر توقف کرد و فهمید که پرایدسوار جوانی پیکر مجروح سرهنگ را به طرف بیمارستان برده است.
«علی» بلافاصله دوست قدیمیاش را برای سرقت قولنامه ها و مدارک زمین اختلافی در جریان گذاشت تا آن پلاستیک را از بیمارستان سرقت کند و خودش نیز سراغ «قنبر» رفت تا ادامه نقشهاش را اجرا کند. ساعتی بعد علی و قنبر به خانه ویلایی سرهنگ رفتند و تعداد زیادی از اسناد و مدارک سهام پدیده، کارت شناسایی و حتی برخی از لباسهای «اکبر» را سرقت کردند و دوباره کلید منزل را سر جایش گذاشتند. بعد از این ماجرا «قنبر» با جازدن خود به عنوان یکی از همسایگان قدیمی «اکبر» به عنوان همراه به بیمارستان رفت تا نوع گفتار، رفتار و حرکات سرهنگ را تقلید کند.
چند روز بعد و در مرداد ۹۷ آنها با کارت شناسایی سرهنگ، سهام پدیده را ۳۵ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به دلالان سهام فروختند و برای آنکه کد ارسال فروش سهام باید روی گوشی تلفن همراه سرهنگ میآمد، علی و قنبر سیمکارت او را سوزاندند و سیمکارت جدیدی گرفتند.
بعد از این ماجرا بود که علی منزلی را در شهرک مهرگان برای قنبر اجاره کرد تا او ریشش را مانند سرهنگ بلند کند و قیافه و رفتارش شبیه او شود اما آنها به خاطر تقسیم پول سهام پدیده به اختلاف خوردند و چند ماه از یکدیگر خبر نداشتند. این در حالی بود که سرهنگ به خاطر شکستگی اندام حدود ۱۰ روز در بیمارستان بستری بود و بعد از آن به خانهاش بازگشت اما متوجه سرقت نشد.
دیدار دوباره با بدل سرهنگ
اوایل تابستان سال ۹۸ بود که علی و قنبر به طور اتفاقی همدیگر را ملاقات کردند در حالی که «قنبر» از نقش بدل سرهنگ بیرون نیامده بود. آنها با هم آشتی کردند و تصمیم گرفتند ادامه نقشه را اجرا کنند. به همین دلیل به دفتر پیشخوان رفتند و با عکس قنبر، تقاضای شناسنامه المثنی کردند. هیچ یک از کارمندان دفتر و حتی ثبت احوال متوجه موضوع نشدند و شناسنامه المثنی به نام اکبر (سرهنگ) و با عکس قنبر در مهر سال ۹۸ صادر شد. آنها با همین شناسنامه حسابهای جدید بانکی در چناران افتتاح و مبلغ ۴۰۰ میلیون تومان از پولهای سرهنگ را برداشت کردند و با آن به خرید و فروش دلار و خودرو پرداختند اما این احتمال وجود داشت که سرهنگ متوجه ماجرا شود و کار به شکایت بکشد. از سوی دیگر هم زمان فروش ملک و املاک و مستغلات سرهنگ رسیده بود.
آدمربایی با غذای مسموم
آنها برای این منظور نیاز به یک همدست مطمئن دیگر داشتند تا پس از آدمربایی، از سرهنگ محافظت کند. هیچ کس بهتر از «رضا» (پسر قنبر) نبود. بعد از مشورت طولانی، قنبر سراغ پسرش رفت و با بیان اینکه در این مدت ۲۰ سال من برای تو پدری نکردهام، او را راضی کرد تا در این نقشه با آنان همراه شود و پول خوبی بگیرد. رضا هم که بیکار بود پذیرفت. روز بعد هر سه نفر سوار بر خودروی زانتیای علی به تعقیب سرهنگ پرداختند تا اینکه او از شورای حل اختلاف در بلوار میرزاکوچک خان خارج شد. علی که در مسیر یک پرس قورمه سبزی و یک نوشابه را به قرصهای خوابآور آلوده کرده بود، به عنوان غذای نذری به سرهنگ تعارف کرد و او هم بعد از آنکه در گوشه پارک غذا را خورد با اتوبوس به طرف خیابان خسروی به راه افتاد اما وقتی از اتوبوس پیاده شد سرش گیج میخورد و حال مناسبی نداشت. هر سه نفر سراغ سرهنگ رفتند و با بیان اینکه افرادی قصد جان او را دارند، سرهنگ را به باغی در اطراف بلوار شاهنامه بردند که چند روز قبل با نشاندادن شناسنامه جعلی سرهنگ از یک زن اجاره کرده بودند. رضا در باغ به محافظت از سرهنگ پرداخت و علی و قنبر املاک او را در مشهد، تربت حیدریه، اهواز و اصفهان به فروش گذاشتند.
فرار ویلچرنشین
در این هنگام یکی از شرکت تعاونیهای نظامی، وقتی دید قیمت مغازهای که سرهنگ قصد فروش آن را دارد بسیار مناسب است، تصمیم گرفت خودش آن را بخرد. به همین دلیل تماسها برقرار و قول و قرارها در محضر ثبت اسناد گذاشته شد. قنبر که نقش بدل سرهنگ را بازی میکرد، این بار عصایش را کنار گذاشت و در نقش بیماری معلول که نمیتواند حرف بزند روی ویلچری نشست که روز قبل با ترفند خاصی از حرم امام رضا (ع) سرقت کرده بودند.
علی که خود را فرزندخوانده سرهنگ معرفی میکرد، با کمک دیگران و به زحمت، «بدل سرهنگ» را از پلهها به داخل محضر برد اما شباهت فامیلی پرونده مغازه دیگری در محضر، موجب بروز مشکلاتی شد و کار به مشاجره کشید. محضردار هم با عصبانیت گفت: باید به پلیس ۱۱۰ زنگ بزنم تا تکلیف را مشخص کنند. این جمله، علی را به هم ریخت و او با اشاره به قنبر فهماند که اوضاع خراب شده است. در این هنگام قنبر که تا آن لحظه سکوت کرده بود، ناگهان از روی ویلچر بیرون پرید و با علی پا به فرار گذاشتند و یکسره به باغویلای اجارهای رفتند و یک خودروی پژو ۴۰۵ را به عنوان حقالزحمه برای رضا خریدند.
پلیس وارد ماجرا شد
از سوی دیگر یکی از بستگان سرهنگ که چند روز بود خبری از او نداشت و تلفنهایش نیز بیپاسخ مانده بود، به اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی رفت و از کارآگاهان کمک خواست. با توجه به اهمیت این پرونده و احتمال وقوع جنایت، گروه زبدهای از کارآگاهان دایره مبارزه با آدمربایی با صدور دستورات ویژهای از سوی سردار محمدکاظم تقوی - فرمانده انتظامی خراسان رضوی - وارد عمل شدند و به تحقیق در اینباره پرداختند.
از سوی دیگر، تبهکاران طماع که دستبردار نبودند، دو روز بعد سرهنگ را در نزدیکی منزلش رها کردند و برای فروش املاک سرهنگ به استانهای دیگر رفتند ولی باز هم اختلاف مالی بین قنبر و علی ایجاد شد و از یکدیگر جدا شدند. تا اینکه یک روز علی خودروی پژو ۴۰۵ رضا را در خیابان دید و آن را با خودروی بالابر سرقت کرد و در زابل به فروش رساند. با وجود این، وسوسه مال و اموال سرهنگ رهایش نمیکرد و در پاتوقهای استعمال مواد مخدر یک بدل دیگر یافت تا ادامه نقشهاش را با همان شیوه قبلی پیاده کند اما این بار پلیس به ثبت احوال نامه نوشته بود که در همین حال هنگام دریافت شناسنامه المثنی، کارمند ثبت احوال متوجه شد و علی که بدل دوم سرهنگ را روی ویلچر نشانده بود، پا به فرار گذاشت.
کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی که با نظارت مستقیم سرهنگ جواد شفیعزاده - رئیس پلیس آگاهی - به ردیابیهای اطلاعاتی ادامه میدادند، به ماجرای محضر ثبت اسناد رسیدند و موفق شدند هویت تبهکاران طماع را به دست آورند. بنابراین عملیات گسترده زیرنظر سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی - رئیس اداره جنایی - ادامه یافت و آنها پس از پیدا کردن باغویلایی که قبلا سرهنگ در آن نگهداری میشد، در چند عملیات ضربتی جداگانه متهمان این پرونده را در حالی به دام انداختند که منتظر تماس بنگاهداران املاک از شهرهای دیگر کشور برای فروش مستغلات سرهنگ بودند.
تحقیقات بیشتر در این پرونده عجیب و هولناک توسط سروان رجبی - افسر پرونده - همچنان ادامه دارد.