دوشنبه ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۱۷ تير ۱۳۹۹ - ۱۹:۰۲
ناگفته‌های حمید داودآبادی؛

راز احمد فاش شد/ پیکر حاج احمد متوسلیان در تهران است؟

هر سال حجم اخبار بسیاری در روز سیزدهم و چهاردهم تیرماه در مورد پرونده حاج احمد متوسلیان منتشر می شود، امسال این خبرها رنگ دیگری داشت، حرف از شهادت قطعی این چهار نفر بود، اما پیکر آنها کجاست؟
کد خبر : ۵۱۲۵۸۶

از اولین روزهای تیرماه هر سال دغدغه من این بود که امسال چه خبری از حاج احمد خواهم شنید تا اینکه امسال تصمیم گرفتم خبری که قرار است رسانه‌ای و دست اول باشد را خودم تهیه کنم؛ به همین دلیل به سراغ حمید داودآبادی رفتم تا ناگفته‌هایی را که از سال‌ها تحقیق و جست و جو در مورد سرنوشت حاج احمد متوسلیان و همراهانش به دست آورده است را بشنوم.

به گزارش مهر می‌دانستم که این حرف‌ها را به هیچ رسانه‌ای نزده و حتی در بخشی از کتاب جدیدالانتشار «راز احمد» هم آنها را سانسور کرده است، متقاعد کردن او به گفت و گو سخت بود چراکه تصمیم گرفته بود تا دیگر در سالروز ربوده شدن حاج احمد سخنی نگوید و تنها به ابراز دلتنگی در چند پست اینستاگرام اکتفا کند.

هنوز خرداد به پایان نرسیده بود که توانستم یک گفت و گوی جنجالی با او بگیرم، حرف‌هایی که حتی در کتاب‌هایش هم ننوشته بود را در مصاحبه گفت و اجازه انتشار تمام مصاحبه را هم داد، خواستم تا در روزهای سیزدهم و چهاردهم تیرماه این مطلب را منتشر کنم اما به دلیل جو روانی ایجاد شده بر اثر سوءبرداشت هایی از یک یادداشت مطالبه گری تصمیم گرفتم یکی دو روز بعد این اطلاعات را در اختیار مخاطب بگذارم.

در ادامه می‌توانید این گفت‌وگوی بی پرده را بخوانید و مطالبی را ببینید که تا به الان از طریق هیچ رسانه‌ای منتشر نشده است.

چه شد به موضوع حاج احمد و سرگذشت او علاقه مند شدید؟

داودآبادی: من از سال ۷۳ تقریباً پیگیر این موضوع شدم. آن زمان خبرنگار نشریه فرهنگ آفرینش بودم. وقتی در عرصه مطبوعات به شکل رسمی وارد شدم دیگر دستم باز بود. من در آنجا بسیار فضا را باز دیدم و به همین خاطر شروع به نوشتن درباره حاج احمد کردم. تا سال ۷۲ اسم آوردن و سوال پرسیدن درباره حاج احمد و سه دیپلمات مانند یک قانون نانوشته ممنوع بود. کسی حق نداشت درباره‌شان چیزی بگوید یا سوالی بپرسد. پیش از آن سال‌ها من تجربه سفر به لبنان را داشتم و به همین خاطر دلم می‌خواست باز هم بروم درباره این موضوع تحقیق کنیم. رفتم و تحقیق کردم. در همان نشریه برخی مطالبم منتشر می‌شد. آنجا با حسین بهزاد آشنا شدم که شدیداً پیگیر و دنبال داستان حاج احمد بود.

تا اینکه سال ۷۴ که رفتم لبنان؛ همیشه حس می‌کردم وقتی در لبنان سوال می‌پرسیدم حاج احمد چه شد پاسخ به آن بسیار طول می‌کشد. وقتی به لبنان رفتم دیدم می‌شود سوال‌های بیشتری از آدم‌های بیشتر پرسید. هر بار که می‌رفتم، نشانی جدید و حرفی جدید داشت. به تهران که بر می‌گشتم راحت نبود که درباره این موضوع مطلب نوشت. کم کم موضوع نوشتن درباره حاج احمد برایم به دغدغه تبدیل شد، تا اینکه سال ۸۵ کتاب کمین جولای منتشر شد. در ایران و لبنان اخبار و هر آنچه که درباره این چند نفر منتشر شده بود را جمع آوری و به یک روزشمار تبدیل کردم.

از انتشار این کتاب چه چیزی به شما رسید؟

چیزی به من نرسید ولی این کتاب تلنگر بسیار مهمی بود تا برخی‌ها باور کنند به سراغ حاج احمد بروند. از اولین نکته‌ها این بود؛ یک بار که از شیراز به تهران می‌آمدم، در هواپیما که روزنامه کیهان می‌خواندم در خبری دیدم که رئیس جمهور وقت (احمدی نژاد) دستور تشکیل یک کمیته پیگیری درباره کتاب داده است که این کمیته تشکیل شد. سال ۸۶ نیز اعضای کمیسیون امنیت مجلس هر حرفی که مطرح می‌کردند به همین کتاب کمین جولای ارجاع می‌دادند.

پس از اینکه کتاب چاپ شد، سراغ آدم‌های بیشتری رفتم و بیشتر در تکاپو افتادم، چه در ایران و چه لبنان. کم کم بوی بدی به مشامم رسید. حقیقت این بود که یک جمع از همان اول نمی‌خواستند داستان حاج احمد پیگیری شود

پس از این کتاب مانند بسیاری از پژوهشگران که یک سوژه را برای پژوهش انتخاب می‌کنند و حتی بعد از پژوهش هم کنار می‌گذارند و به دنبال سوژه دیگر می‌روند، عمل نکردم. سوژه در خونم رفته بود و مهم‌تر از همه حاج احمد برایم سوژه نبود بلکه یک دغدغه بود و برایم جریان داشت.

پس از اینکه کتاب چاپ شد، سراغ آدم‌های بیشتری رفتم و بیشتر در تکاپو افتادم، چه در ایران و چه لبنان. کم کم بوی بدی به مشامم رسید. حقیقت این بود که یک جمع از همان اول نمی‌خواستند داستان حاج احمد پیگیری شود و قاعدتاً احتمال می‌رفت پاسخی برای این کارشان داشتند. همچنین ۸۰ درصد تمام این پیگیری‌ها در طول این چند سال همه ساختگی بود. تمام کمیته پیگیری‌های حاج احمد مانند یک تئاتر، یک سناریو را دنبال می‌کردند. تاکنون ۱۰ تا کمیته پیگیری چه در دولت و چه مجلس تشکیل شده اما حتی یک از آن‌ها هم به خانواده‌های ربوده شدگان و مردم پاسخ ندادند.

اما شما چند سال است این موضوع را مطرح می‌کنید و از سوی دیگر برخی‌ها ادعا می‌کنند که این سخن‌ها تهمت است!

من پیش خانواده حاج احمد می‌روم و میبینم هیچکس به آن‌ها هیچ گزارشی نداده است. پرونده از اول به دست خانواده موسوی بود اما هیچ گزارشی به خانواده حاج احمد و اخوان نداده است. حتی معاون پارلمانی احمدی نژاد به من گفت آقای سیدحسین موسوی که در تمام این سال‌ها مسئولیت پیگیری پرونده به دست آن بوده، تا امروز یک برگ کاغذ به هیچ احدی ارائه نداده است. گفتم پس شما که اکنون رئیس کمیته پیگیری شده‌اید چه؟ گفت ما تنها یک کمیته هستیم و هیچ چیزی در دست نداریم.

در لبنان پیش مرحوم شهید غضنفر رکن آبادی رفتم، به او گفتم شما اینجا دفتر یا ستادی در این باره دارید؟ گفت ما هیچ چیز از آن‌ها در دست نداریم. یا مثلاً اینکه آقایان می‌گویند ما در حال پیگیری از اینترپل و پلیس بین المللی هستیم. در یک جلسه نیمه خصوصی آقای رائد موسوی گفت تا امروز یک برگ سند درباره این ۴ نفر نه در دستگاه قضائی ما، نه لبنان و نه حتی در پلیس بین الملل نیست.

در ۱۵ سال اول پیگیری این پرونده حداقل ۲۱ میلیارد تومان در همان دهه شصت هزینه شده است، وقتی هزینه شده است نباید هیچ مدرکی نباشد که به چه چیزی رسیده‌اند؟ من می گویم آن‌هایی که مسئولیت پیگیری پرونده حاج احمد و همراهانش را به عهده داشتند ته داستان را می‌دانند.

ته داستان چیست؟ ته داستان این است که هر ۴ نفر آن‌ها شهید شده‌اند.

در همان جلسه آقای رائد موسوی گفت اگر ما یک درصد هم احتمال زنده بودن این ۴ نفر را بدهیم باید پیگیری کنیم. اینکه می‌گوید حتی یک درصد یعنی چه؟ یعنی تمام است داستان.

یعنی حتی رائد موسوی هم می‌دانست؟

بله. همسر سید محسن موسوی در برنامه ماه رمضان، در کانال پنج تلویزیون وقتی مجری از او پرسید حالا در نهایت این افراد زنده هستند یا نه؟ گفت: قطعاً زنده هستند، مگر قرآن نگفته است و لاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا. این سخن یعنی چه؟ اگر زنده هستند چرا این آیه قرآن را به کار می‌بردید. من اینها را کنار یکدیگر می چینم.

پس شما این ادله را کنار هم می‌چینید و به نتیجه می‌رسید اما کسی به طور رسمی به شما نگفته است که حاج احمد شهید شده و پیکرش در همین معراج شهدا است؟

پیکر حاج احمد در معراج شهدا نیست. سال ۷۸ یعنی ۲۱ سال پیش یک نفر به من خبری داد. در آن زمان ما مجله‌ای به نام فکه داشتیم. به من گفت امسال سفارت ایران در بیروت می‌خواهد بیانیه‌ای در رابطه با این ۴ نفر صادر کند و اعلام کند که شهید شده‌اند. تعدادی استخوان هم به عنوان پیکرشان تشییع می‌شود. من همانجا با همسر آقای موسوی تماس گرفتم، به او گفتم داستان بدین شکل است و وزارت خارجه می‌خواهد قضیه را ببندد.

آن موقع اصلاً بحث دی ان ای هم مطرح نبود. گفت چکار کنم؟ به او گفتم شما پیش دستی کنید و ابتدا خودتان نامه بزنید که اگر قرار است خبری منتشر شود باید جزئیات دقیق شهادت و محل دفن هم اعلام شود. رائد را پیش من فرستاد. آن اولین دیدار من و رائد بود. تمام چیزهایی که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتیم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهمیدم سید حسین موسوی یعنی عموی رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود.

آن اولین دیدار من و رائد بود. تمام چیزهایی که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتیم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهمیدم سید حسین موسوی یعنی عموی رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود

این نامه منتشر شد و ما هم چندتا مصاحبه کار کردیم تا اینکه وزارت خارجه بی‌خیال پرونده شد. همان زمان یکی به من گفت که به ما آماده باش ورود پیکر حاج احمد را داده‌اند و گفته‌اند که هیچکس نباید به سمت آن بیاید اما تو می‌توانی بیایی. قضیه منتفی شد و وزارت خارجه بیانیه نداد. این قضیه هم تا امروز منتفی شد.

یعنی پیکر را نیاوردند یا آوردند و کسی اطلاع ندارد؟

شاید آورده باشند ولی کسی نمی‌داند. شاید هم پیکرها را تا امروز نگه داشته‌اند. شهید سلیمانی در ۲۴ اسفند ۹۷ از من پرسید: تو به چه چیزی در این پرونده رسیدی؟ گفتم من به چیز بدی رسیدم. گفت چی؟ گفتم پیکر حاج احمد تهران است. لبخندی زد و به من گفت: نه. هر چهارتایشان تهران هستند. جا خوردم. گفتم: یعنی چی سردار؟ من فقط برای وجود حاج احمد دلیل دارم. سردار پاسخ داد قطعاً هر ۴ نفر همان شب به شهادت رسیده‌اند. در ادامه گفت ما چند وقت پیش (اشاره‌ای به زمان دقیقش نداشت) تبادلی با قوات اللبنانیه داشتیم، از آن جایی که می‌گفتند که پیکرشان را دفن کردند؛ پیکرها را به ما دادند. اکنون هم پیکرها طبق نظر شما تهران است. البته پیکری هم نیست و یک مشت استخوان هستند. همچنین سردار شهید گفت: ظاهراً می‌گویند دی ان ای آن‌ها همخوانی ندارد اما پیکرها همچنان هستند.

اگر دی ان ای همخوانی ندارد پس چگونه می‌گوئید پیکرهایشان اینجاست؟

من اگر می گویم حاج احمد اینجاست طبق دلایلی که دارم می گویم. تمام اخبار و شواهد بر این دلالت دارد اسعد شفتری کسی که در کشتن نقش داشته بود، کریم بقرادونی و چهار نفر این فالانژها یک حرف مشترک زدند، در مستند «در جست و جوی حقیقت» گفتند که ماشین را به همراه یکی از جنازه‌ها بردیم جلوی دفتر حزب بعث عراق در طرابلس لبنان گذاشتیم. این ادعای آن هاست. همچنین بعداً اطلاعات کشور سوریه ماشین را پیدا کرد و برد.

همچنین سال گذشته به خانه پدری حاج احمد رفته بودیم، خواهرش حمیده جلوی جمع برای اولین بار گفت من یک چیزی می‌خواهم بگویم که تا حالا نگفته‌ام. چند روز پس از اینکه حاج همت از لبنان به ایران برگشته بود، به مغازه شیرینی فروشی پدرم رفته بود. پدرم به خانه آمد و گفت حاج همت آمد و گفت احمد در لبنان شهید شده است. این پرونده برای پدر ما بسته شده است.

با اینکه آقای محسن رضایی در دیدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ می‌گوید به زودی خبرهای خوشی به شما می‌دهم ولی در قرآنی که به مادر حاج احمد هدیه می‌دهد می‌نویسد تقدیم به مادر شهید حاج احمد متوسلیان. این یعنی چی؟ آقای محسن رضایی در سال ۹۷ گفت: اینها همان روز اول شهید شده‌اند.

پرسیدم چرا این همه مصاحبه می‌کنند و می‌گویند زنده است؟ گفت من و حسین دهقان یکسری اخبار از داخل اسرائیلی‌ها شنیدیم، گفتیم این خبرها را بولد کنیم شاید اسرائیلی‌ها تحریک شوند و اطلاعاتی لو بدهند اما به نتیجه نرسید و چیزی درز نکرد.

شما از چه مقطعی به این نتیجه رسیدید که حاج احمد شهید شده است؟

تقریباً از سال‌های ۸۰ و ۸۱

ولی شما حتی پس از آن هم در کتاب‌هایتان به شکلی قلم زده‌اید که حاج احمد زنده است!

نه. من همه جا به این متهم می‌شوم که در صورت شهادت این افراد چه سودی می بری؟ من هیچ امیدی به زنده بودن آن‌ها ندادم.

اما حتی در کتاب راز احمد به طور قطع نگفتید که شهید شده‌اند.

این بحث دیگری است که نگفته‌ام شهید شده‌اند اما به این شکل که بخواهم ادعا کنم که زنده‌اند و به کشور باز می‌گردند را هم نگفتم. من در زمان ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد پیش رئیس کمیته پیگیری رفتم یعنی تنها باری که کمیته پیگیری من را خواسته بود همان یک بار بود. گفتم یک سوال دارم مردانه می‌خواهید این پرونده را حل کنید یا مانند بقیه هستید؟ گفت این حرف یعنی چی؟ می‌خواهیم حلش کنیم.

با اینکه آقای محسن رضایی در دیدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ می‌گوید به زودی خبرهای خوشی به شما می‌دهم ولی در قرآنی که به مادر حاج احمد هدیه می‌دهد می‌نویسد تقدیم به مادر شهید حاج احمد متوسلیان. این یعنی چی؟

من به او همه مستنداتم را دادم و به او گفتم که در ۶ ماه این پرونده را می بندم. گفت اوه! شما خیلی تندی! به او گفتم من بسیجی ام! نه حقوق می‌خواهم و نه حق مأموریت. چند راه به آن‌ها ارائه دادم. یک راه بسیار راه ساده ای بود، به او گفتم آقای صالح کاظمی نیا، اینجا یک تخته وایت برد بگذارید و مانند زمان مدرسه یک ردیف بدها و یک ردیف خوب‌ها چه در ایران چه در لبنان را بنویسید. نام هر کس که می‌تواند درباره آن ۴ نفر اطلاعات داشته باشد را بر روی آن بنویسید. حتی این کار را هم انجام ندادند.

فکر می‌کنید راز احمد قرار است چه کاری در این پرونده انجام دهد؟

هیچ تغییری نخواهد داد. ۳۷ سال است که وزارت خارجه بیانیه می‌دهد و من در کتاب نوشتم که از این بیانیه‌های تکراری خسته نشدید؟ گفتم آقای محسن رضایی و فلانی شما ۳-۲ سال پیش بیان کردید زنده هستند، چطور شد؟ چه شد؟ اصلاً برای هیچکدام اهمیت ندارد. یکی از سیاست‌های بدی که در جمهوری اسلامی باب شده این است که خود را به آن راه بزنید، جواب ندهید. اگر جواب بدهید در رینگ می آیید.

مجبور هستید درگیر شوید. وقتی جواب ندهید روی خود را آن طرف کنید و رد شوید. هیچکس هم نمی‌گوید آقای نماینده مجلس که ۶ سال پیش گفتید اطلاعات دقیق داریم که حاج احمد دو ماه پیش در زندان اسرائیل بوده است، اسناد و مدارک بیاورید. می‌گویند این محرمانه است و نمی‌توانیم بیان کنیم. چه چیزی محرمانه است؟ یکی در مجلس یقه این نماینده را نگرفت که این دروغ را چرا اعلام کردید؟

برای چه چیزی این کتاب را نوشتید؟

برای دل خودم نوشتم. دل خودم آن چیزی است که برای خدا است، برای آن چیزی است که من را آرام می‌کند و به من آرامش می‌دهد. خیال من راحت می‌شود که آن دنیا شرمنده خدا نیستم. خدا اولین حرفی که آن دنیا به من می‌زند می‌گوید ۴۰ کتاب نوشتید و باید می‌نوشتید؛ این تعداد کتاب ننوشتید، برای چه ننوشتید؟

من می‌خواهم آن دنیا برای خدا جواب داشته باشم. این کتاب دغدغه من بود. ۲۵ سال یک موضوعی دغدغه شما باشد و بعد رها کنید؟ من بلد نیستم دغدغه‌ها و آن چیزهایی که برای من مهم است، آن چیزهایی که بود و نبود من را می‌سازد، آن چیزهایی که من را بالا و پایین می‌کند، آن چیزهایی که برای من بیش از مخاطب مهم است را رها کنم و بگویم به من چه!

همان ابتدا گفتم آدمی نیستم که به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. مثل این می‌شود که فلانی فلان فیلم سینمایی را درباره دفاع مقدس ساخت و کلی مخاطب برای او به به و چه چه کردند. مصاحبه کرد و گفت من قهرمان فیلم را قبول ندارم! پس برای چه این فیلم را ساختید؟ اشتباه کردید وقتی اعتقادات قهرمان فیلم را قبول ندارید آن را می‌سازید! این نمونه‌ها را زیاد داریم. من این را به عنوان یک کتاب ننوشتم که کتابی نوشته باشد که بخواهم به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. وقتی کتاب را نوشتم حاج احمد را کنار بگذارم و دنبال سوژه دیگری بروم.

به حاج احمد به چشم سوژه نگاه نکردید؟

خیر.

دغدغه شخصی شما بود؟

بله.

مخاطب تاکنون ۳-۲ کتاب از شما درباره حاج احمد خوانده است. چه چیز جدیدی است که باید انگیزه شود تا کتاب راز احمد را بخواند؟

خیلی چیزهای جدیدی است. این کتاب زمین تا آسمان با کمین جولای فرق دارد. کمین جولای فقط اخبار روزشمار است. کتاب ۳۷ سال مقالات و دغدغه‌های مقاله‌ای است. این کتاب روایت من است. من ۲۵ سال روی موضوع حاج احمد فکر کردم.

می‌توان گفت اولین کتابی است که شما هر آنچه دیدید را بیان کردید؟

بله. همه حرف من است. من در مقدمه بیان کردم این کتاب هیچ چیزی جز روایت شخصی بنده از سفر بی بازگشت حاج احمد متوسلیان از خرمشهر تا بیروت نیست. هر کسی هر ادعایی دارد بسم الله، قلم به دست بگیرد و احمد خویش را روایت کند. من راز احمد را این گونه دیدم و کشف کردم.

خودتان وقتی کتاب را می‌خوانید چه حسی دارید؟

به آرامش رسیدم. خیلی به آرامش رسیدم. اگر بدانید سر چاپ شدن این کتاب چقدر دغدغه و مشکل داشتم، آن قدر به آرامش رسیدم که نمی‌توانم بیان کنم.

به غیر از این موضوع شهید دیگری است که درباره آن بنویسید و تاکنون موفق نشدید؟

خیر. گفتم این گل سر سبد ۴۰ کتاب من است.

بخاطر حاج احمد بودن آن است؟

همه عشقم را که به حاج احمد داشتم، همه دغدغه‌ای که درباره حاج احمد داشتم و همه هنر نویسندگی خود را در این کتاب خرج کردم. من موقعی که خواستم این کتاب را شروع کنم یک شب خواب حاج احمد را دیدم. خواب دیدم یک جایی شبیه به پادگان دوکوهه بود. حاج احمد آنجا ایستاده بود، من از کنار او رفتم و در چشم‌های او نگاه کردم. آن قدر شیفته این نگاه شدم. در مقدمه ابتدایی این را بیان کردم.

کلام آخر؟

الحمدلله این توفیقی بود که خدا در اواخر عمرم به من داد. توفیق زیبایی بود. امیدوارم لایق آن باشم.