سردار سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مراسم تجلیل از حاج علی فضلی، متواضعانه و در مقابل دوربینها خم شد و بر دستان او بوسه زد و گفت: علی فضلی «عَلَم فضیلتها» و «بیرق کرامتها»ی ماست. علی، نه «بیرقدار» که خود، «بیرق» است.
بیشتر بخوانید
گفتگو با صمدی|چرا منافقین از فرانسه رفتند؟ / صدام، رجوی و آدمهایش را جدی نمیگرفت
محسن رضایی نیز میگوید: به جرئت میتوانم بگویم، هیچ عملیاتی در دوران دفاع مقدس، نیست که سردار فضلی، داوطلبِ حضور در آن نشده باشد و به همین دلیل، تاکید دارم که فضلی، مظهر «فداکاری» و «عشق در آتش» است.
آری، علی فضلی، فرماندهای غیور، صمیمی، شجاع، متوکل، بیریا و از خودگذشته است که از ابتدای دفاع مقدس، تا به امروز، در عرصههای گوناگون خدمت، خوش درخشیده است. از مصادیق درخشش سردار فضلی، حضور نقشآفرین او در عملیات «مرصاد» است که منافقین در ۵ مرداد ۶۷، دست در دست صدام، به خیال خام خود، به ایران اسلامی، حمله کردند و امروز، پس از ۳۲ سال از آن حادثه، جریان نفاق بهعنوان مزدوران آمریکا و رژیم صهیونیستی و مهرههای «سیا» و «موساد»، همچنان به شرارت علیه ملت ایران مشغولند.
اینک روایت شهید زنده، سردار علی فضلی از عملیات مرصاد:
رژیم بعث عراق از مفاد قطعنامه ۵۹۸ خشمگین بود، ولی به روی خود نمیآورد، چرا که تصور میکرد ایران با اهدافی بلند همچون «رفع فتنه از عالم»، «سقوط صدام» و... که برای جنگ تعیین کرده، به قطعنامه رضایت نخواهد داد.
خبر پذیرش قطعنامه توسط ایران، رژیم بعث را در کابوسی وحشتناک فرو برد؛ چرا که احساس میکردند جنگی را که ناجوانمردانه با اتکا به مستکبرین شرق و غرب و با هوس کشورگشایی آغاز کردهاند، حالا مجبورند بدون هیچگونه دستاوردی و با تحمل هزینههای سنگین باید به پایان برسانند.
آنها به روشنی دریافته بودند قطعنامهای که صادر شده حاوی بندهایی است که حقیقت جنگ را برای افکار عمومی جهان افشا کرده و آشکارا به نفع ایران است: از جمله تعیین متجاوز، پرداخت خسارت، تعیین مرزهای بین المللی و از این رو صدام خشمگینانه زیر بار پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نرفت و مصمم شد تا با حمله به خرمشهر و کرمانشاه، ایران و شورای امنیت سازمان ملل را در عملی انجام شده قرار داده و مجبور به صدور قطعنامهای جدید نماید.
او برای این کار و به جهت اینکه بتواند تا حدودی از بار مسئولیت حمله پس از قطعنامه شانه خالی کند و آن را به دیگران نسبت دهد، دست به دامان منافقینی شد که در ظاهر خود را ایرانی میدانستند، اما باطنا از ابتدای انقلاب در مقابل همه ایرانیان از هر رنگ و نژاد و مذهبی ایستاده و زنان و مردان و کودکان بیگناه بسیاری را به خاک و خون کشیده بودند.
منافقین وطنفروش نیز که مورد طرد و نفرت آحاد ملت ایران قرار گرفته و مترصد فرصتی برای جنایتی مجدد بودند، خائنانه وارد این معرکه شدند. غافل از اینکه وعده الهی «ان ربک لبالمرصاد» در انتظار آنهاست و عزم شیطانی بیفروغشان با مجاهدت فرزندان غیور ملت ایران شکست خواهد خورد و دودمانشان را به باد فنا خواهد داد.
برادر محسن به محض آنکه از رسیدن منافقین به سر پل ذهاب مطلع شد، آقای هاشمی را در جریان قرار داد. برداشت آقای هاشمی این بود که این خبر بیشتر یک عملیات روانی است، اما آقا محسن که مسئله را جدی گرفته بود با هلیکوپتر خود را به اسلام آباد غرب رساند و به دستور ایشان، فرماندهان یگانها از جمله برادران کوثری، سلیم آبادی و ... نیز به سرعت خود را به منطقه رساندند و برادران شمخانی، رشید و وحیدی نیز در کرمانشاه مستقر شدند.
منافقین در محور غرب کشور، در منطقه قصر شیرین، سرپل ذهاب و سی کیلومتری کرمانشاه با نیروهای ما مواجه شدند و در یک نبرد هفتاد و دو ساعته، به فضل الهی رزمندگان اسلام متشکل از سپاه و ارتش و بسیج که خود را سلحشورانه از اقصی نقاط کشور به منطقه رسانده بودند در عملیاتی متحدانه با محاصره دشمن، منافقین را با تحمیل تعداد زیادی کشته، زخمی و اسیر شکست داده و تا مرز عقب راندند.
یکی از نکات جالب توجه در آن برهه و شرایط خاص، انتصاب برادر وحیدی از سوی آقا محسن بعنوان فرماندار نظامی کرمانشاه بود، چون هر لحظه ممکن بود منافقین وارد شهر شوند و همین تهدید بزرگ نیازمند تصمیمی متناسب با شرایط بود.
از بازجویی اسراء منافقین مشخص شد که آنان در خیال خود قصد داشتند با تصرف پایگاه هلیکوپتری ارتش، سوار بر هلیکوپترها به تهران پرواز و با هجوم به زندان اوین، منافقین زندانی را آزاد نمایند و پس از آن با حمله به جماران، امام را شهید و کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند که عنایت الهی شامل حال رزمندگان اسلام شد و با سرکوب منافقین، برگ زرین دیگری بر تاریخ افتخارات ملت ایران افزوده شد.
بیشتر بخوانید
گفتگو با صمدی|چرا منافقین از فرانسه رفتند؟ / صدام، رجوی و آدمهایش را جدی نمیگرفت
محسن رضایی نیز میگوید: به جرئت میتوانم بگویم، هیچ عملیاتی در دوران دفاع مقدس، نیست که سردار فضلی، داوطلبِ حضور در آن نشده باشد و به همین دلیل، تاکید دارم که فضلی، مظهر «فداکاری» و «عشق در آتش» است.
آری، علی فضلی، فرماندهای غیور، صمیمی، شجاع، متوکل، بیریا و از خودگذشته است که از ابتدای دفاع مقدس، تا به امروز، در عرصههای گوناگون خدمت، خوش درخشیده است. از مصادیق درخشش سردار فضلی، حضور نقشآفرین او در عملیات «مرصاد» است که منافقین در ۵ مرداد ۶۷، دست در دست صدام، به خیال خام خود، به ایران اسلامی، حمله کردند و امروز، پس از ۳۲ سال از آن حادثه، جریان نفاق بهعنوان مزدوران آمریکا و رژیم صهیونیستی و مهرههای «سیا» و «موساد»، همچنان به شرارت علیه ملت ایران مشغولند.
اینک روایت شهید زنده، سردار علی فضلی از عملیات مرصاد:
رژیم بعث عراق از مفاد قطعنامه ۵۹۸ خشمگین بود، ولی به روی خود نمیآورد، چرا که تصور میکرد ایران با اهدافی بلند همچون «رفع فتنه از عالم»، «سقوط صدام» و... که برای جنگ تعیین کرده، به قطعنامه رضایت نخواهد داد.
خبر پذیرش قطعنامه توسط ایران، رژیم بعث را در کابوسی وحشتناک فرو برد؛ چرا که احساس میکردند جنگی را که ناجوانمردانه با اتکا به مستکبرین شرق و غرب و با هوس کشورگشایی آغاز کردهاند، حالا مجبورند بدون هیچگونه دستاوردی و با تحمل هزینههای سنگین باید به پایان برسانند.
آنها به روشنی دریافته بودند قطعنامهای که صادر شده حاوی بندهایی است که حقیقت جنگ را برای افکار عمومی جهان افشا کرده و آشکارا به نفع ایران است: از جمله تعیین متجاوز، پرداخت خسارت، تعیین مرزهای بین المللی و از این رو صدام خشمگینانه زیر بار پذیرش قطعنامه ۵۹۸ نرفت و مصمم شد تا با حمله به خرمشهر و کرمانشاه، ایران و شورای امنیت سازمان ملل را در عملی انجام شده قرار داده و مجبور به صدور قطعنامهای جدید نماید.
او برای این کار و به جهت اینکه بتواند تا حدودی از بار مسئولیت حمله پس از قطعنامه شانه خالی کند و آن را به دیگران نسبت دهد، دست به دامان منافقینی شد که در ظاهر خود را ایرانی میدانستند، اما باطنا از ابتدای انقلاب در مقابل همه ایرانیان از هر رنگ و نژاد و مذهبی ایستاده و زنان و مردان و کودکان بیگناه بسیاری را به خاک و خون کشیده بودند.
منافقین وطنفروش نیز که مورد طرد و نفرت آحاد ملت ایران قرار گرفته و مترصد فرصتی برای جنایتی مجدد بودند، خائنانه وارد این معرکه شدند. غافل از اینکه وعده الهی «ان ربک لبالمرصاد» در انتظار آنهاست و عزم شیطانی بیفروغشان با مجاهدت فرزندان غیور ملت ایران شکست خواهد خورد و دودمانشان را به باد فنا خواهد داد.
برادر محسن به محض آنکه از رسیدن منافقین به سر پل ذهاب مطلع شد، آقای هاشمی را در جریان قرار داد. برداشت آقای هاشمی این بود که این خبر بیشتر یک عملیات روانی است، اما آقا محسن که مسئله را جدی گرفته بود با هلیکوپتر خود را به اسلام آباد غرب رساند و به دستور ایشان، فرماندهان یگانها از جمله برادران کوثری، سلیم آبادی و ... نیز به سرعت خود را به منطقه رساندند و برادران شمخانی، رشید و وحیدی نیز در کرمانشاه مستقر شدند.
منافقین در محور غرب کشور، در منطقه قصر شیرین، سرپل ذهاب و سی کیلومتری کرمانشاه با نیروهای ما مواجه شدند و در یک نبرد هفتاد و دو ساعته، به فضل الهی رزمندگان اسلام متشکل از سپاه و ارتش و بسیج که خود را سلحشورانه از اقصی نقاط کشور به منطقه رسانده بودند در عملیاتی متحدانه با محاصره دشمن، منافقین را با تحمیل تعداد زیادی کشته، زخمی و اسیر شکست داده و تا مرز عقب راندند.
یکی از نکات جالب توجه در آن برهه و شرایط خاص، انتصاب برادر وحیدی از سوی آقا محسن بعنوان فرماندار نظامی کرمانشاه بود، چون هر لحظه ممکن بود منافقین وارد شهر شوند و همین تهدید بزرگ نیازمند تصمیمی متناسب با شرایط بود.
از بازجویی اسراء منافقین مشخص شد که آنان در خیال خود قصد داشتند با تصرف پایگاه هلیکوپتری ارتش، سوار بر هلیکوپترها به تهران پرواز و با هجوم به زندان اوین، منافقین زندانی را آزاد نمایند و پس از آن با حمله به جماران، امام را شهید و کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند که عنایت الهی شامل حال رزمندگان اسلام شد و با سرکوب منافقین، برگ زرین دیگری بر تاریخ افتخارات ملت ایران افزوده شد.