جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳ - ساعت :
۰۱ شهريور ۱۳۹۹ - ۲۲:۴۵

مجلس سوم/ روضه سه ساله امام حسین (ع)

« سر » در دامن دختر آرام گرفت، همه دردها فراموش شد، انگار نه انگار آشوب درد و التهاب و هزاری زخم نمک پاشیده در میان بوده، همه رفت.
کد خبر : ۵۱۹۴۴۴

بسم الله؛ چشمانش را بست، نوازش های دختری بر گونه های پدر، رد انگشتان کوچکی بر گیسوی پدر آرامش بخشیده بود، نوازش ها مادرانه بود.
چشمانش را بست چون می خواست در دامن دخترش آرام بگیرد، یا شاید چشمانش را بست که تاب نگاه کردن به چشم های دخترش را نداشت.
همه آن شب فکر کردند و بعد ها گفتند، دختری هوای پدر کرده بود ولی شاید این پدر بود که دلش تنگ دخترش شده بود، بعد بخواب دخترش سرک کشیده بود و بعد دل دختر هری ریخته بود و گریه کرده بود در شب، نه از آن گریه های بی صدا که فقط اشک می چکد و دست های کوچک تند تند از روی صورت جمعشان می کنند، پنهانش می کنند، از آن گریه ها که غیر از صدا، حرارت هم دارد، شعله می کشد و می سوزاند... گریه های آن شب سوزانده بود ...
«بابا » رادر خواب دید، نه باز اشتباه شد ... «بابا » در خواب به دیدن دخترش رفت و دختر بچه ای ذوق کرد، هوای بابا را کرده بود ... باز اشتباه شد، شاید دختر بچه ای فهمیده بود که دل بابا برایش تنگ شده بعد بی تاب شد ...
گریه کرد رقیه ..
گریه کرد رقیه ..
گریه کرد رقیه..
و همه گریه کردند و اهل بیت پیامبر خدا در خرابه شام گریه کردند و مویه کردند و ناله کردند و نیمه شبی آشوب بپا شد. خواب ها آشفته شد باز، داغ ها با گریه رقیه دوباره تازه شد و وقتی داغ حسین تازه شود، همه خواب ها آشفته می شود، حتی خواب شیطان.
آن شب خواب یزید هم آشفته شد ... نمی توانست بخوابد، مست بود یا در ولایت محقرانه شیطان نمی دانم ولی دستور داد که سر را برای دختر ببرید ...
سر در دامن دختر آرام گرفته بود، همه دردها فراموش شده بود، انگار نه انگار آشوب درد و التهاب و هزاری زخم نمک پاشیده... همه رفته بود، رنگ باخته بود، مردترین مردها هم که باشی، « سر » همه شهدا را هم موقع جان دادن در معرکه نبرد به دامن گرفته باشی باز دلت می خواهد دست آخر، در دامن مادرانه ای آرام بگیری، ولی انگار دل دخترسه ساله سیدالشهداء علیه السلام هم پر از شکایت بود، ولی لبخند رضایت پدر را هم دلش می خواست «آفرین دختر خوبم » هم دوست داشت بشنود دوست داشت دلبری کند و تحسین ببیند ... به پدر گزارش داد که به همه حرف هایت گوش دادم، دختر خوبی بودم، گفته بودی گریبان پاره نکنیم، صورت هامان را نخراشیم، صبور باشیم ... صبور بودم بابا .
گفته اند لب بر لب های حسین گذاشت، پیشانی پدر را بوسید صورت بر صورت پدرچسباند ... انتظار بوسیدن هم داشت، پدر هم دوست داشت دخترش را در آغوش بکشد، دخترش را نوازش کند، دختر هم دلش آغوش پدر را می خواست ...
پدری دختر سه ساله اش را در آغوش کشید.
رقیه پرکشید...
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین