بسم الله؛ مقابل خیمه ایستاد «خواهرم، کودک خردسال را بیاور با او خداحافظی کنم ... »، قنداقه را خیلی آرام و با احتیاط از دست خواهر گرفت، می خواست کودک را آرام کند یا شاید از عطر تن کودکی که به سینه چسبانده، خودش آرام بگیرد. چشمانش را بسته بود، حس تازگی بوی تن کودکش را نفس کشید، می خواست کودکش را سیر ببوسد و نگاه کند، خداحافظی کند، حرف ها داشت که با کودکش بزند، لحظه ای وزش عبور با سرعت تیری را از مقابل صورتش حس کرد...
تیر به او نخورد، ولی جگرش تیر کشید، حیران شد، مبهوت ... دنیا دور سرش چرخید ... قنداقه پر از خون شد، تصورش را هم نمی کرد...، به چهره علی اصغر خیره شد، لبخند روی صورت پسرش خشکیده بود، تیر را از گلوی کودکش جدا کرد، خون را به آسمان پاشید ... « از خدا پوشیده نیست ...، خدایا انتقام ما را از این ستمکاران بگیر » .
خواست به سمت خیمه ها برگردد، منصرف شد، این خبر را نمی شود گفت... قنداقه را محکم به خود چسبانده بود، سر ذبح شده داخل قنداقه بود باز به سمت خیمه ها برگشت، منصرف شد، مستاصل شد، بدن کودش را خودش دفن کرد.
کلام امام عصر(عج) در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به حضرت علی اصغر علیه السلام: « سلام بر عبدالله بن حسین کودک شیرخواره تیرخورده ضربت خورده به خون تپیده که خونش به آسمان پاشیده شد و در دامان پدرش با تیر سربریده شد، خدا لعنت کند، حرمله بن کاهل اسدی و همراهانش را که به او تیر زدند ...»
لعن الله قوم قتلوک
صلي الله عليك يا اباعبدالله الحسين (ع)