زن ۲۹ ساله در حالی که به روزگار تلخ اش تاسف میخورد و اشک هایش بر سنگفرش اتاق مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد میغلتید، درباره قصه تلخ کامی هایش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: ۲۳ ساله بودم که با پسردایی ام ازدواج کردم. اگرچه آن زمان از زبان اطرافیان درباره اعتیاد «پرهام» حرفهایی به گوشم میرسید، اما چهره او نشانی از اعتیاد نداشت. به همین دلیل هم ما با یکدیگر ازدواج کردیم.
اما هنوز چند ماه بیشتر از ماجرای ازدواجمان نگذشته بود که فهمیدم حرفهای دیگران درست است و «پرهام» اعتیاد دارد، اما به خاطر آن که پوستی جوان و سفید داشت آثار اعتیاد در چهره اش نمایان نبود. خلاصه من چاره دیگری نداشتم و باید به این زندگی ادامه میدادم.
تلاش برای ترک اعتیاد همسر
بنابراین تلاش کردم تا همسرم اعتیادش را ترک کند، ولی هیچ وقت موفق نشدم چرا که او با موادمخدر خو گرفته بود و هر بار ترک او بیشتر از ۱۰ روز دوام نمیآورد. تلخ کامیهای زندگی ام به جایی رسید که دیگر نمیتوانستم این شرایط را تحمل کنم. با آن که ۵ سال از زندگی مشترکمان میگذشت، اما خوشبختانه فرزندی نداشتم که قربانی ماجرای اعتیاد همسرم شود. به همین دلیل همه حق و حقوقم را بخشیدم و از او طلاق گرفتم.
ازدواج با مرد هوسران
حدود یک سال از جدایی من و «پرهام» میگذشت که روزی در یک مرکز تجاری با «ناصر» آشنا شدم. یک ماه بعد از این آشنایی بود که «ناصر» به همراه خانواده اش از من خواستگاری کرد. او جوانی مجرد بود و اوضاع مالی خوبی داشت. با وجود این وقتی از ارتباطات غیرمتعارفش با زنان و دختران غریبه سخن میگفت، من به شدت ناراحت میشدم و زجر میکشیدم، ولی همسرم قول داد همه این روابط را کنار بگذارد و به زندگی خودش پایبند باشد.
اما حدود دو ماه قبل هنگامی که من و ناصر کنار هم نشسته بودیم ناگهان پیامکی با عنوان «عزیزم کجایی؟ دلم برایت تنگ شده است!» به گوشی او ارسال شد. همسرم وقتی عصبانیت مرا دید گفت حتما اشتباه گرفته است! خلاصه آن شب گذشت، اما ذهن من همچنان درگیر آن پیامک بود. با وجود این ماجرای ارسال پیامکها همچنان ادامه داشت، به طوری که همسرم گوشی خودش را پنهان میکرد. مخفیانه آن شماره تلفن را برداشتم و با طرف مقابل که یک زن بود تماس گرفتم.
اما حدود دو ماه قبل هنگامی که من و ناصر کنار هم نشسته بودیم ناگهان پیامکی با عنوان «عزیزم کجایی؟ دلم برایت تنگ شده است!» به گوشی او ارسال شد. همسرم وقتی عصبانیت مرا دید گفت حتما اشتباه گرفته است! خلاصه آن شب گذشت، اما ذهن من همچنان درگیر آن پیامک بود. با وجود این ماجرای ارسال پیامکها همچنان ادامه داشت، به طوری که همسرم گوشی خودش را پنهان میکرد. مخفیانه آن شماره تلفن را برداشتم و با طرف مقابل که یک زن بود تماس گرفتم.
به او گفتم دست از سر من و زندگی ام بردار، اما او با پررویی پاسخ داد: من سال هاست با ناصر دوست هستم و تو باید آن خانه را ترک کنی! وقتی درباره آن زن غریبه تحقیق کردم متوجه شدم که او زنی متاهل است، اما به دلیل ا عتیاد همسرش جدا از یکدیگر زندگی میکنند و حتی همسر او نیز از روابط غیراخلاقی اش اطلاع دارد.
در این گیر و دار از ناصر خواهش کردم تا خطش را عوض کند و پاسخ آن زن را ندهد، اما نمیدانم آن زن مرموز چگونه شماره جدید همسرم را به دست آورده است و مزاحمت هایش را تکرار میکند. این پیامکها مرا به سرحد جنون رساند تا جایی که همسرم را با فریاد و توهین از خانه بیرون کردم، ولی او فقط مرا به آرامش دعوت میکرد و چیز دیگری نمیگفت.
در این گیر و دار از ناصر خواهش کردم تا خطش را عوض کند و پاسخ آن زن را ندهد، اما نمیدانم آن زن مرموز چگونه شماره جدید همسرم را به دست آورده است و مزاحمت هایش را تکرار میکند. این پیامکها مرا به سرحد جنون رساند تا جایی که همسرم را با فریاد و توهین از خانه بیرون کردم، ولی او فقط مرا به آرامش دعوت میکرد و چیز دیگری نمیگفت.
نقشه برای قتل
این ماجرا تا حدی ادامه یافت که در یک تصمیم احمقانه قصد داشتم به خانه آن زن بروم و او را خفه کنم، اما یک لحظه به خود آمدم و به طرف کلانتری حرکت کردم تا از پلیس کمک بگیرم و ... شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسیهای قضایی و روان شناختی قرار گرفت.