این موضوع نشاندهندهی مسئولیت و وظیفهی سنگین پدران و مادران ایرانی در شناساندن هویت و تاریخ ایران به نسل آیندهی ایرانزمین است. بدین معنی که بر پدران و مادران ایرانی است که نخست، خود، با تاریخ و فرهنگ ایران آشنا شوند و سپس آن را به فرزندانشان هم بیاموزند - اگر ایرانیان میخواهند نسل آیندهی ایران خودباخته و سردرگم و بیهویت نباشد، چارهای جز این ندارند که بر خود متکی باشند.
مردم سالاری نوشت: گفتنی است که این رخداد را دانشمندانی بسیار، همچون خواجه نظامالمک، نقل کردهاند. در سیرالملوکِ
(سیاستنامهی) خواجه نظامالملک (تصحیحِ دارک، صص ۱۷۵ و ۱۷۶) این داستان چنین آمده است:
«روزى «نوشیروان» برنشسته بود و با خاصگیان بشکار مىرفت و بر کنار دیهى گذر کرد. پیرى را دید نود ساله گوز (گردو) در زمین مىنشاند. نوشیروان را عجب آمد از بهر آنکه ده سال و بیست سال بباید تا گوز کشته بردهد. گفت «اى پیر جوز مىکارى؟» گفت «آرى خدایگان.» گفت «چندان زنده باشى که برش بخورى؟» گفت «کشتند و خوردیم، کاریم و خورند.» نوشیروان را خوش آمد، گفت «زه» (آفرین). در وقت خزینهدار هزار دینار بدین پیر داد. پیر گفت «اى خدایگان هیچ کس بر این گوز زودتر از بنده نخورد.» گفت «چگونه؟» پیر گفت «اگر من گوز نکشتمى و خدایگان اینجا گذر نکردى و از بنده چنانکه پرسید نپرسیدى و بنده آن جواب ندادى من این هزار درم از کجا یافتمى؟» نوشیروان گفت «زهازه» (دوچندان آفرین). خزینهدار دو هزار دینار دیگر بدو داد از بهر آنکه دوباره زه بر زفان (زبان) او برفت.»
مردم سالاری نوشت: گفتنی است که این رخداد را دانشمندانی بسیار، همچون خواجه نظامالمک، نقل کردهاند. در سیرالملوکِ
(سیاستنامهی) خواجه نظامالملک (تصحیحِ دارک، صص ۱۷۵ و ۱۷۶) این داستان چنین آمده است:
«روزى «نوشیروان» برنشسته بود و با خاصگیان بشکار مىرفت و بر کنار دیهى گذر کرد. پیرى را دید نود ساله گوز (گردو) در زمین مىنشاند. نوشیروان را عجب آمد از بهر آنکه ده سال و بیست سال بباید تا گوز کشته بردهد. گفت «اى پیر جوز مىکارى؟» گفت «آرى خدایگان.» گفت «چندان زنده باشى که برش بخورى؟» گفت «کشتند و خوردیم، کاریم و خورند.» نوشیروان را خوش آمد، گفت «زه» (آفرین). در وقت خزینهدار هزار دینار بدین پیر داد. پیر گفت «اى خدایگان هیچ کس بر این گوز زودتر از بنده نخورد.» گفت «چگونه؟» پیر گفت «اگر من گوز نکشتمى و خدایگان اینجا گذر نکردى و از بنده چنانکه پرسید نپرسیدى و بنده آن جواب ندادى من این هزار درم از کجا یافتمى؟» نوشیروان گفت «زهازه» (دوچندان آفرین). خزینهدار دو هزار دینار دیگر بدو داد از بهر آنکه دوباره زه بر زفان (زبان) او برفت.»