به گزارش پایگاه خبری صراط به نقل از شفقنا، بلومبرگ نوشت؛ جنگ به نوعی مانند آوردن جهنم روی زمین است– و اگر در این موضوع شک دارید، نگاهی به وضعیت اوکراین بیندازید یا حداقل این که فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» اثر ادوارد برگر را ببینید که محصول جدیدی است که نتفلیکس با اقتباس از رمان ضدجنگ اریش ماریا رمارک تولید کرده است.
البته هر جنگی حتی یک درگیری کوچک هم زندگی را برای کسانی که خود در آن گرفتارند، جهنم میکند. با این حال جنگ جهانی بدترین کاری است که انسان در قبال دیگر انسانها میتواند انجام دهد. موضوعی که هنری کیسینجر چندی پیش در مقالهای به یاد ماندنی درباره این که «چگونه از یک جنگ جهانی دیگر اجتناب کنیم» به آن پرداخته بود: «در سال ۱۹۱۴ کشورهای اروپایی که به اندازه کافی نمیدانستند که تکنولوژی تا چه حدی تواناییهای نظامی کشورهای مختلف را افزایش داده است؛ دست به ایجاد ویرانیهای بیسابقه علیه یکدیگر زدند». دو سال پس از این کشتار صنعتی، البته، قدرتهای اصلی غرب (بریتانیا، فرانسه و آلمان) شروع به بررسی گزینههایی کردند که برای پایان دادن به کشتار میتوانست به کار آید. اما این تلاشها- حتی به رغم میانجیگری ایالات متحده نیز- در نهایت شکست خورد.
کیسینجر در آن مطلب سؤال مهمی را مطرح کرده بود: «آیا جهان امروز چند ماه پیش- که به خاطر سرمای زمستان عملیاتهای نظامی بزرگ در اوکراین برای چند وقتی متوقف شده بود- در نقطه عطف مشابهی [مانند فرصت رسیدن به صلح در سال ۱۹۱۶]قرار نگرفته بود؟». من چند ماه پیش از حمله روسیه به اوکراین این اتفاق را پیشبینی کرده بودم- که در نهایت هم رخ داد. حالا، اما یک سال بعد از حمله این سوال وجود دارد که آیا راهی برای پایان دادن به این جنگ وجود دارد- یا اینکه قرار است در ادامه روند خود به چیزی بسیار بزرگتر تبدیل شود؟!
همانطور که کیسینجر به درستی گفته؛ دو قدرت هستهای در حال حاضر دارند بر سر آینده و سرنوشت اوکراین با هم رقابت دارند. در یک طرف روسیه ایستاده که مستقیماً درگیر جنگ اوکراین است. در سوی دیگر میدان، اما، آمریکا و متحدانش به طور غیرمستقیم و به کمک آن چه الکس کارپ «قدرت الگوریتمی پیشرفته سیستمهای نظامی» مینامد، برای اوکراین میجنگند. کسینجر به تازگی به دیوید ایگناشس نویسنده واشنگتنپست گفته که اینها بسیار قدرتمند هستند- و تفاوت سطح قدرتشان با روسیه شبیه تفاوت قدرت کشوری دارای سلاحهای هستهای تاکتیکی با کشوری است که تنها از سلاحهای متعارف استفاده میکند. کافی است فقط لحظهای به معنای این تقابل فکر کنیم!
جنگ برگشته؛ اما آیا این یعنی جنگ جهانی نیز باز خواهد گشت؟ این اتفاق اگر بیفتد، زندگی همهمان را تحت تاثیر قرار خواهد داد. دنیا در دوره دوم بین جنگ- که بازه زمانی بعد از سال ۱۹۹۱ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا پایان ۲۰۱۹ را شامل میشود- فراموش کرد که جنگ چه نقشی در اقتصاد جهان میتواند داشته باشد. در واقع به این دلیل که در این برهه زمانی اغلب جنگهای کوچکی مانند جنگ بوسنی، افغانستان و البته عراق روی دادند، ما یادمان رفت که جنگها محرک مورد علاقه تاریخ برای ایجاد یا مهار تورم، نکول بدهی و حتی قحطی بودهاند. شاید به این دلیل که جنگهای بزرگ همزمان با تخریب ظرفیت تولید، باعث ایجاد اختلال در تجارت نیز شده و بیثباتی در سیاستهای مالی و پولی را به دنبال میآورند.
اما جنگ به همان اندازه که به بسیج منابع واقعی مربوط میشود، به امور مالی و پولی نیز وابسته است: هر قدرت بزرگی باید بتواند جمعیت خود را تغذیه کرده و انرژی لازم برای صنعت خود را تامین کند. برای همین هم قدرتهای بزرگ در زمان جنگ خودکفایی را- حتی در روزگار جهانیشدن و وابستگی متقابل کشورها به همدیگر نیز- به عنوان یکی از گزینههای پیشروی خود، از نظر دور نمیکنند، با این که این را میدانیم که خودکفایی- در قیاس با تجارت آزاد و مزایای رقابتی بودن اقتصاد- به معنای گرانتر شدن کالاها و خدمات خواهد بود.
در طول تاریخ برتری تکنولوژیک در زمینه تسلیحات، اطلاعات و ارتباطات منبع اصلی قدرت بوده است. این موضوع یک سوال حیاتی به دنبال میآورد: چه چیزهایی برای ساختن یک نیروی نظامی قدرتمندی مورد نیازند؟ یا به عبارت بهتر بدون چه چیزهایی ساختن یا داشتن یک ارتش پیشرفته دستنیافتنی جلوه میکند؟
در سال ۱۹۱۴ پاسخ این سوال زغال سنگ، آهن و ظرفیت و توانایی تولید انبوه توپ و گلوله و کشتیهای بخار بود. در سال ۱۹۳۹، اما، نفت، فولاد، آلومینیوم و توانایی تولید انبوه توپخانه، کشتی، زیردریایی، هواپیما و تانک را میشد در پاسخ به این پرسش مطرح کرد. پس از سال ۱۹۴۵ نیز کشورها برای ایجاد یک ارتش پیشرفته نیازمند همه موارد بالا به اضافه توانایی علمی و فنی برای تولید تسلیحات هستهای هستند.
امروزه روز، اما برای ایجاد یک ارتش پیشرفته باید از توانایی تولید انبوه نیمههادیهای کارآمد، ماهوارهها و سیستمهای جنگ الگوریتمی وابسته به آنها بهرهمند بود.
درسهای اصلی جنگهای جهانی قرن بیستم چه بود؟ اول این که رهبری و برتری تکنولوژیک و اقتصادی آمریکا به علاوه منابع طبیعی فراوان این کشور باعث شده شکست دادن این کشور غیرممکن شود. دومین درس جنگهای جهانی، اما این بوده که امپراتوریهای مسلط انگلیسیزبان در زمینه بازدارندگی عملکرد ضعیفی دارند. در واقع بریتانیا در این زمینه دو بار در مقابل آلمان و متحدانش شکست خورد و نتوانست این کشورها را از قمار ایجاد جنگ جهانی منصرف کند. نتیجه این ضعف دو جنگ بسیار پرهزینه بود که هزینههای جانی و مالی بسیاری- در قیاس با هزینههایی که برای افزایش اثرگذاری بازدارندگی لازم بود- به بار آورد و در عین حال بریتانیا را هم خسته و ناتوان کرد.
ایالات متحده آمریکا از زمان بحران سوئز در سال ۱۹۵۶ تبدیل به امپراتور مسلط جدید دنیا شده است. این کشور در زمان جنگ سرد موفق شد اتحاد جماهیر شوروی را با تهدید ایجاد آخرالزمان هستهای از پیشروی بیشتر در اروپا و توسعه امپراتوری مارکسیستلنینیست خود فرای رودخانههای البه و دانوب بازدارد. با این حال همزمان در جلوگیری از گسترش کمونیسم توسط سازمانها و رژیمهای تحت حمایت شوروی در جهان سوم نسبتاً ناموفق بود.
آمریکا هنوز هم در بازدارندگی ضعیف است. سال گذشته این کشور به دلیل این که اعتماد چندانی به نیروهای دفاعی اوکراین و دولت مستقر در کییف نداشت، نتوانست مانع حمله رئیسجمهور ولادیمیر پوتین به این کشور شود. جدیدترین هدف بازدارندگی آمریکا را هم در تایوان میتوان به مشاهده نشست- که چین این دموکراسی خودمختار را متعلق به خود میداند.
در اکتبر گذشته در استراتژی امنیت ملی آمریکا- که دولت جو بایدن بالاخره منتشر کرد- به وضوح اشاره شده بود که «با این که دوران پس از جنگ سرد قطعاً به پایان رسیده، اما همچنان رقابت بین قدرتهای بزرگ برای شکلدهی به آینده ادامه دارد». با این حال در ادامه به این موضوع تاکید شده بود که «ما به دنبال درگیری یا یک جنگ سرد جدید نیستیم. به هر حال قدرتهای بزرگ همه با چالشهای مشترکی، چون تغییرات اقلیمی و کووید و دیگر همهگیریها درگیرند».
اما از سوی دیگر به این نکته اشاره شده بود که «روسیه تهدیدی عاجل برای دنیای آزاد و سیستم باز بینالمللی به شمار میرود که همانطور که جنگ بیرحمانهاش علیه اوکراین نشان میدهد، با رویکردهای بیاحتیاط قوانین اساسی نظم بینالمللی را زیر پا گذاشته است». همچنین در این استراتژی آمده بود که «چین تنها رقیبی است که قصد دارد نظم بینالمللی را تغییر دهد و در عین حال از قدرت اقتصادی، دیپلماتیک، نظامی و تکنولوژیکی لازم برای پیشبرد این هدف برخوردار است»؛ بنابراین در این جا این سوال پیش میآید که ایالات متحده برای مقابله با این رقبا چه خواهد کرد؟ پاسخ این پرسش به نظر میرسد که شباهت بسیاری به اتفاقاتی که در جنگ سرد اول روی دادند، داشته باشد.
در واقع میتواند انتظار داشت که رهبران آمریکا تلاش خواهند کرد که:
-قویترین ائتلافهای ممکن را برای پیشبرد هدف دفاع از جهانی آزاد، باز، مرفه و امن تشکیل دهند.
-اولویتشان حفظ برتری رقابتی پایدار نسبت به جمهوری خلق چین خواهد بود و در عین حال روسیه را که هنوز به شدت خطرناک است، محدود خواهند کرد.
-آمریکا همچنین باید اطمینان حاصل کند که رقبای استراتژیکش نمیتوانند از فناوریها، دانش یا دادههای اساسی آمریکا و متحدانش برای تضعیف امنیت غرب سوءاستفاده کنند.
به عبارت دیگر: ایجاد و حفظ اتحاد و تلاش برای جلوگیری از موفقیت و پیشرفت تکنولوژیک طرف مقابل. این همان استراتژی است که در زمان جنگ سرد نیز در دستور کار قرار داشت.
در این راستا باید گفت که حمایت ایالات متحده از اوکراین- بعد از زمان حمله روسیه به اوکراین در روز ۲۴ فوریه- بیتردید در تضعیف رژیم پوتین موفق بوده و ارتش روسیه در این فاصله متحمل تلفات فاجعهآمیز تسلیحاتی و انسانی بسیاری شده است.
چین نسبت به روسیه سفت و سختتر است. در شرایطی که با یک جنگ نیابتی میتوان اقتصاد و ارتش روسیه را به دهه ۱۹۹۰ برگرداند، اما در قبال چین ترجیح بر این است که رشد تکنولوژیکی این کشور متوقف شود، به ویژه در زمینههای فناوریهای مرتبط با محاسبات، از جمله میکروالکترونیک، سیستمهای اطلاعات کوانتومی و هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی و تولید زیستی.
همانطور که در جای دیگر نیز اشاره شده، ایالات متحده امروز به نوعی در وضعیت امپراتوری بریتانیا در دهه ۱۹۳۰ قرار دارد و اگر اشتباهات بریتانیا در آن دهه را تکرار کند، در بازدارندگی در مقابل رقبایش در سه منطقه اروپای شرقی، خاورمیانه و شرق دور شکست خواهد خورد. با این تفاوت که این بار برخلاف دهه ۱۹۳۰ و ۴۰ هیچ قدرت صنعتی دلسوزی وجود نخواهد داشت تا به قول پرزیدنت فرانکلین دی. روزولت به عنوان «زرادخانه دموکراسی» عمل کند. در واقع این بار دنیای خودکامگی دارای زرادخانه شده است.
کیسینجر حق دارد نگران خطرات جنگ جهانی باشد. جنگهای جهانی اول و دوم هر کدام با درگیریهای کوچکتری همراه بودند: جنگهای بالکان در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۱۳، تهاجم ایتالیا به حبشه (۱۹۳۶)، جنگ داخلی اسپانیا (۱۹۳۶-۳۹)، جنگ چین و ژاپن (۱۹۳۷). به نظر حمله روسیه به اوکراین تاکنون برای غرب خوب پیش رفته است. اما یک سناریوی بدبینانه میتواند آن را به عنوان منادی یک جنگ گستردهتر به نمایش بگذارد.
جنگ سرد حاکم بر دنیا می تواند منجر به «جنگ جهانی سوم» شود
بلومبرگ با اشاره با بازگشت فضای جنگ سرد به دنیا نوشت: این جنگ سرد در سال جاری میتواند منجر به آغاز جنگ جهانی سوم شود- که در این بین چین نقش زرادخانه اصلی دنیا را عهدهدار خواهد بود!