ناگفته هایی از زندگی سید حسن نصرالله
وقتی برای دیدار با سید ابوحسن نصرالله این پیر مرد ؟؟ ساله و همسرش در فقیرترین منطقه شهر بیروت رفتیم با خوشرویی و تواضع بسیار از ما استقبال و پذیرایی کردند و در دیداری دو ساعته از خاطرات عمر خود و تربیت سید حسن سخن گفتند.
به نظر میرسید سیدحسن، سخنوری را از پدر به ارث برده و ذکاوت و حلمش را از مادرش؟ مادر دلسوزی که به علت کهولت سن، حال چندان خوشی ندارد و حتی به سختی سخن میگوید. ولی وقتی نوبت به سخن درباره این شد که فرزندش را چند وقت یکبار و چگونه میبیند: با صلابتی که اعتراضی در آن احساس نمیشد، گفت: سیدحسن را سالی یکبار میبینیم و در صورت ضرورت تماسهای ما با وی از طریق تلفن است، زیرا تدابیر امنیتی برای دیدار وی وجود دارد و شرایط دشوار و سخت است.
آنان فرزندشان را در کلامشان "سیدحسن" خطاب میکردند و تصویری نقاشی شده از او را در گوشه اتاق گذاشته اند، اما بالای سرشان عکس امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری به همراه نوه شهیدشان "هادی نصرالله" مشاهده میشد و در گوشه دیگری از اتاق تصویری از شهید عماد مغنیه و محمود احمدی نژاد خودنمایی میکند. این عکسها تنها تصاویری بود که درخانه پدر و مادر دبیرکل حزب الله مشاهده میشد؟ خانهای که حتی در گرمای ؟؟ درجه تابستان لبنان از داشتن کولر محروم و تنها پنکهای کوچک در گوشه اتاق است. آن هم در مدت دو ساعت حضور ما در منزلشان به علت قطع روزانه برق درضاحیه تنها دقایقی کار کرد.
مشروح گفت وگوی ایرنا در پی میآید:
** پدربزرگ سیدحسن نصرالله در برزیل
ابوحسن نصرالله در آغاز به شغل پدرانش که کشاورزی در روستای بازوریه در جنوب لبنان بود اشاره کرد و وضع زندگی خود را چنین تشریح کرد: پدرم به دلیل فشار اقتصادی ناگزیر شد برای کار به برزیل برود، اما در راه کشتی آنان غرق شد و از مجموع یک هزار و ۷۰۰سرنشین کشتی تنها ۷۰۰نفر جان سالم بدر بردند.
وی افزود: از آنجا که فرزندان مادرم به دلیل مشکلاتی مرده به دنیا می آمدند، پدرم قبل از ترک لبنان عهد کرد که اگر فرزندی که در شکم مادرم بود ،زنده نماند هرگز به لبنان باز نگردد، اما پس از زنده ماندن کودک پس از چهار سال زندگی در برزیل به لبنان بازگشت.
وی به ماجرای چگونگی مهاجرتش به بیروت پرداخت و افزود: به سبب درآمد ناکافی کشاورزی در آن زمان ناگزیر شدم در سن ۲۰سالگی برای کسب درآمد به بیروت بیایم.
ابو حسن با اشاره به اینکه در آن سالها تعداد شیعیان در بیروت اندک و تنها حضور آنان در محله برج حمود شهر بیروت بود، افزود: فقر و نبود درآمد موجب شد تا به کار سبزی فروشی بپردازم و به تدریج از درآمد آن، وضعیت معیشتی ما بهبود پیدا کرد و توانستم در آنجا خانه و مغازه خریداری کنم.
** ازدواج با ام حسن و چگونگی انتخاب نام حسن برای فرزند اول
وی با اشاره به ازدواج خود با خانمی از خانواده صفیالدین که آنان نیز از سادات بودند، افزود: مدت اندکی از ازدواج ما نگذشته بود که در ماه هفتم شبی در رویای صادقه دیدیم که دو سید نورانی به خانه ما آمدند و در کنار من نشستند و خطاب به من گفتند که چند تا فرزند میخواهی؟ گفتم چند تا که دست من نیست ،هر چی که خدا بخواهد؟ آنان پاسخ دادند فرزند نخست تو حسن، دومی حسین و سومی زینب است و سپس رفتند. فردای آن شب موضوع رویا را برای همسرم تعریف کردم و به وی گفتم که تو از این به بعد ام حسن هستی.
** تفریحات سیدحسن در دوران کودکی و نوجوانی
وی افزود: سید حسن فرزند بزرگ من است و از آغاز کودکی هم قانع بوده و هیچ گاه زیاده خواه نبود. سرگرمی سید حسن در کودکی بازی فوتبال و رفتن به جلسه ادبا و علما و قرائت کتاب بود به طوری که قادر بود ۱۰۰صفحه را حفظ کند.
ابوحسن نصرالله درباره خاطرات خود از دوران کودکی فرزندش افزود: از جمله ویژگیهای پسرم از همان دوره کودکی حافظه قوی و قدرت بلاغتش بود که در هر محفلی سخنرانی میکرد اعجاب همگان را بر میانگیخت چنانکه در ۱۴سالگی در جمع بزرگان روستای بازوریه به دعوت شیخ روستا در مراسمی سخنرانی غرایی کرد که اعجاب همه را بر انگیخت.
وی افزود: هنگامی که کودکی چهار ساله بود، عمامه بر سر میگذاشت و از پسر عموها و کودکان همسال خود میخواست با هم نماز جماعت بخوانند.
** علاقه برای رفتن به حوزه و مخالفت پدر
پدر سید حسن افزود: قدری که بزرگتر شد، با علامه سیدمحمدحسین فضل الله آشنا شد که تازه از عراق بازگشته بود و در منطقه برج حمود برای کمک به شیعیان جمعیت خانواده و برادری را تاسیس کرده بود و در درسهای وی نیز شرکت میکرد.
ابو حسن افزود: حادثه مهم زندگی سیدحسن در این دوره که تازه ۱۴ساله شده بود تصمیمش برای رفتن به عراق برای تحصیل علوم دینی بود و من با این کار مخالف بودم، زیرا انتظار داشتم که پسر بزرگم مهندس و یا وکیل شود اما وی به من گفت تحصیل علوم دینی و علوم روز منافاتی با هم ندارند و از ضلالت و گمراهی انسان جلوگیری میکند.
** وعده محمدباقر صدر به نصرالله
وی افزود: پسرم در جوانی به عراق رفت و در درس آیت الله شهید سید محمدباقر صدر شرکت کرد و با دستان مبارک ایشان بود که عمامه بر سر گذاشت.
از جمله خاطراتی که دیگران برای من درباره زمان حضورش در نجف تعریف کرده اند، شیفتگی سید محمدباقر صدر به سیدحسن بود تا جایی که به وی گفته بود که مقام و شان تو در آینده عالی و انشاالله از یاران مهدی (ع) هستی.
ابو حسن نصرالله افزود: این سخنان در من تاثیر فراوانی گذاشت، اگر چه پسرم این واقعه را به دلیل تواضعش از من پنهان کرده بود.در عراق و در درس شهید صدر بود که با سید عباس موسوی رفیق و دوست و استاد خود و رهبر آینده حزب الله آشنا شد.
** ماجرای ازدواج سیدحسن در ۱۹سالگی
وی افزود: سیدنصرالله در بازگشت از عراق به لبنان در سن ۱۹سالگی ازدواج کرد. در حالی که از مال دنیا چیزی نداشت و من نیز در موقعیتی نبودم که به وی کمک مالی کنم.
ابو حسن افزود: من از تصمیم وی به ازدواج تعجب کردم زیرا او در وضعیت مالی نبود که بتواند ازدواج کند و من نیز قادر به کمک به وی نبودم و در نهایت به اتفاق علامه فضل الله برای خواستگاری رفتیم. در راه علامه فضل الله به من گفت: نگران مشکل مالی نباش ،درست است که پسر تو ۱۹ساله است اما به اندازه یک انسان ۳۵ساله عقلش میرسد و قادر به اداره یک ملت است.
**دو باری که پدر برای پسرش ترسید
وی درباره ترور فرزندش که اسراییل برای آن لحظه شماری میکند، گفت: من و مادرش هر شب در نماز شب برای توفیق و سربلندی حسن و مصون ماندن وی از این توطئهها دعا میکنیم، ولی راضی به مشیت الهی هستیم.
ابوحسن افزود: در عمرم دو بار برای جان فرزندم ترسیدم. یکبار هنگامی که از عراق بازگشته و لبنان در آغاز جنگ داخلی بود و ما نیز در محله مسیحی نشین ساکن بودیم. وی با لباس روحانی به آنجا آمد و آن زمان مسیحیان افراطی به جان مسلمانان در جنگ داخلی رحم نمیکردند و من حقیقتا از اینکه بلایی سر او بیاورند، ترسیدم.
بار دیگر هنگامی بود که با هواپیما از لبنان به عراق رفت، زیرا خبردار شدیم که یک هواپیما در فرودگاه بغداد منفجر شده است و من باتوجه به شرایط آن زمان گمان میبردم او نیز در آن پرواز بوده است.
** پسرمان را سالی یکبار میبینیم
ابو حسن درباره دیدار با پسرش گفت: او را سالی یکبار میبینم و در صورت ضرورت تماسهای ما با ایشان از طریق تلفن است زیرا تدابیر امنیتی که برای دیدار وی وجود دارد آنقدر دشوار و سخت است که انسان از دیدن وی پشیمان می شود.
وی درباره احساس خود در مورد اینکه فرزندش اکنون دبیرکل حزب الله افزود:
از این امر احساس افتخار میکنم، ولی به رغم احترام مردم در کوچه و بازار ، سعی میکنم هر کاری که دارم خودم انجام دهم و به کسی تکیه نکنم و به لحاظ مالی هم حقوق بازنشستگی که میگیرم کفایت میکند و تاکنون حتی از فرزندانم درخواست کمک مالی نکرده ام و به کسی نیاز مالی ندارم.
وی درباره شیوه اخلاقی سید حسن نصرالله گفت: اگر درخواستی از وی شود که پاسخ آن منفی است هیچ گاه نه نمیگوید و جواب منفی نمیدهد، بلکه میگوید صبر کن و یا کار را به خود من واگذار کن.
** خاطره شیرین دیدار با رهبر معظم انقلاب
پدر سید حسن نصرالله با اشاره به سفر زیارتی خود به ایران و دیدارش با مقام معظظم رهبری و محمود احمدی نژاد رییس جمهوری اسلامی ایران، افزود: در سفرهای مکرر خود به ایران موفق به دیدار مقام معظم رهبری نشده بودم و حسرت آن در قلبم سنگینی میکرد، تا این که در سفر اخیر قبل از بازگشت به لبنان در آخرین لحظات در حالی که در مسیر فرودگاه امام خمینی (ره) بودیم از بیت رهبری تماس گرفتند و برای نماز مغرب و عشاء موفق به زیارت ایشان شدم.
وی افزود: در دیدار با آیت الله خامنهای به ایشان گفتم که با عرض معذرت و خجالت من به زبان عامی صحبت میکنم و کسی که به زبان عامی صحبت میکند زبان عربیش نصف زبان است و با سخن گفتن به زبان فصیح عربی است که زبان کامل است، ایشان تبسمی کردند و به سخنان من با همین زبان محلی لبنانی گوش دادند.
پدر سید نصرالله افزود: در دیدار با مقام معظم رهبری تنها درخواست من از ایشان کشیدن دست تبرک ایشان بر روی صورتم بود.
پدر سید حسن نصرالله که خود دارای طبع شعر و در نوجوانی از شعرای محلی لبنان بوده در پایان با خواندن شعری فی البداهه در توصیف امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری گفت. ترجمه این اشعار بدین شرح است:
باغ به درختان تزیین شده بود - یک درخت با دو شاخه میوه عطرآگینی داد یکی خمینی بود که دین را برای ما زنده کرد
و دیگری سید علی بود که میان قلب و چشم ما جا دارد.
سید نصرالله دو سال قبل به من گفت - سرگردان نباشید روی زمین