صراط: جملات نقلشده از سید محمد خاتمی در دیدار نمایندگان تشکل دانشجویی، بار دیگر این مسئلهی مهم را در ذهنها درخور تأمل نمود که نسبت میان جریان تجدیدنظرطلب و براندازی نظام اسلامی چیست؟ او گفته بود: «اصلاحطلبان بارها گفتهاند با براندازی و براندازان مخالفاند. براندازان جایی در میان جامعه ندارند. ما این کشور و نظام و پیشرفت آن را میخواهیم و همه در چارچوب این قانون اساسی حرکت میکنیم. ممکن است نقد به قانون اساسی هم مطرح باشد، اما مبنای حرکت در جامعه قانون اساسی است و قانون اساسی ظرف یکبارمصرف نیست که دور بیندازیم و ما پایبند به این قانون اساسی هستیم.»[1] فهم دقیقی از مقولهی براندازی و نیز نگاهی اجمالی بر نظرگاهها و کنش سیاسی جریان متبوع وی، میتواند روشنکنندهی حقیقت بر ناظران باشد.
براندازی و براندازی نرم
واژهی براندازی (subversion) از نظر لغوی، مترادف با از بین بردن، سرنگون کردن، فروپاشی و ایجاد تغییر و تحول دانسته شده است. در توصیف براندازی گفتهاند: «براندازی و فروپاشی، هر دو واژگانی هستند که به یک مفهوم به نابودی یک حکومت دلالت دارند. با این تفاوت که براندازی به نیت عمل و قصد فاعل و فروپاشی در مقابل، بر فعل و مفعول ناظر است. براندازی هرچند به معنای عملی آگاهانه است، ولی نمیتوان از افراد و گروههای سیاسی که ناآگاهانه در مسیر براندازی قرار میگیرند، یاد نکرد.
از سوی دیگر، گاهی از اوقات، براندازی مترادف انقلاب معنی میشود. با این تفاوت که براندازی معمولاً در قبال یک حکومت مشروع اتفاق میافتد، ولی انقلاب، براندازی توسط نیروهای مردمی علیه یک حکومت نامشروع است. براندازی با توطئه هم نزدیکی بسیار دارد. توطئه (conspiracy) توسط افراد یا سازمانهای اقلیت انجام میشود که محدودهی آن نهانکارانه است. براندازی معمولاً معطوف به اصول و پایههای یک رژیم سیاسی یا حکومت است. لذا منتقدانی که هدف اصلاح معایب را در ذهن میپرورانند، برانداز نیستند. اما اگر نقدها بهگونهای طرح شود که اصول و مبانی یک نظام زیر سؤال رفته و نابودی آن را بهعنوان هدف، در نظر داشته باشد، بیگمان این عمل براندازانه است.»[2]
با توجه به ماهیت مبتنی بر هویت نظام اسلامی، میتوان گفت یکی از پایههای حرکت براندازی نرم نظام اسلامی، استحالهی آن و جدا شدن آن از روح حقیقیاش است. باید دانست که طیفی از دومخردادیها با معرفی دوم خرداد بهعنوان جنبش و انقلاب، گرایشی برمبنای تجدیدنظرطلبی ایجاد کردند که هدف آن، تغییر و استحالهی نظام بود.
این مسئله یکی از دغدغههای مقام معظم رهبری در آن سالها بود: «بهعنوان تغییر و تحول و پیشرفت، کسانی بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدین مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفاند، دچار همان سرمایهسالاری غربیاند، دنبال کیسه دوختن اند، با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفاند، با نام دین هم مخالفاند، ولو به زبان نیاورند، اینها به نام تحول، به نام تغییر، به نام پیشرفت، به نام اصلاح، بیایند وارد میدان شوند و میدانداری کنند... اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحول بزنند، معلوم است که تحول مورد نظر آنها چیست، تحول مورد نظر آنها، یعنی تحول نظام اسلامی به نظام غیراسلامی، تحول مورد نظر آنها یعنی حذف نام اسلام، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامی، اتفاقاً ما بعضی از اینها را هم میشناسیم.
حالا بعضی که از تفالهها و پسماندههای رژیم گذشتهاند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند، بعد هم توانستند خودشان را در لابهلای جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسی تازه کنند و سر بلند کنند و ادعای آزادی و مردمسالاری و دموکراسی کنند... یک عده هم کسانی هستند که مال آن رژیم نیستند، اما از اول انقلاب، بلکه بعضی پیش از انقلاب، نشان دادند که به ادارهی کشور برطبق احکام اسلام، از بن دندان عقیدهای ندارند. آنها اسم اسلام را میخواهند و اسم اسلام را دوست میدارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند، اما مطلقاً اعتقادی به فقه اسلامی، به احکام اسلامی و به حاکمیت اسلامی ندارند.
معتقد به همان روشهای فردیاند. اوایل انقلاب هم یک عده از همینها توانستند امور را قبضه کنند و در دست گیرند. اگر امام به داد این انقلاب نمیرسید، همین آقایان، خشکخشک انقلاب و کشور را به دامن آمریکا برمیگرداندند! اینها هم دم از اصلاح میزنند...»
دوم خرداد، براندازی خاموش در کرسی قدرت
در رد این ادعا که اصلاحطلبان بارها «گفتهاند» با براندازی و براندازان مخالفاند، مصادیق بارزی قابل ارائه است که برخی از این بهاصطلاح اصلاحطلبان، حتی در مقام سخن و شعار نیز پایبندی به نظام اسلامی ندارند و صراحتاً از براندازی سخن میگویند. خاتمی برای مشاهدهی این مصادیق کافی است تلویزیون خود را روشن کند و یاران اصلاحطلب خود را که اکنون در قامت تحلیلگران رسانههای بیگانه، نسخههای مبارزه با نظام اسلامی را میپیچند، بنگرد.
حتی اگر ادعای بیانی این طیف در مخالفت با براندازی را بپذیریم، کنش سیاسی آنان چیز دیگری را نشان میدهد. دو دهه پیش، زمانی که اینان با نماد سیادت، بر اریکهی قدرت مستولی شدند، با شعار توسعهی سیاسی، عملاً مسیر انحراف و نهایتاً و تغییر نظام سیاسی را دنبال کردند. سخن وقیحانهی اکبر گنجی در مصاحبه با نشریهی «تاگس اشپیگل» که از به موزه سپرده شدن حضرت امام راحل عظیم الشأن سخن به میان آورد، آتش سنگین توپخانهی روزنامههای زنجیرهای همسو با دوم خرداد که با تمام قوا هجمه به مقدسات اسلامی و ارزشها را دنبال میکردند، اردوکشیهای خیابانی در تیرماه 1378 برای ضربه زدن به اصل نظام، تهدید به برگزاری رفراندوم، پروژهی نافرجام خروج از حاکمیت که براساس مدل پیشنهادی ساموئل هانتینگتون، مشروعیت قهقرایی نظام را پیگیری میکرد و از همه مهمتر، مجلس ششمی که مدعیات رادیوی رژیم صهیونیستی و رادیوی سلطنتی انگلستان از تریبون آن شنیده میشد، تنها بخشی از سیاههی ننگین این بهاصطلاح اصلاحطلبان است که امروز خود را مبرای از براندازی میدانند.
هزار نکتهی باریکتر از مو اینجاست که تمام اینها زمانی اتفاق افتاد که اینان خود در مناصب اجرایی قرار داشتند و تیشه به ریشهی شجرهای میزدند که خود از قِبل آن توانسته بودند به این جایگاه دست یابند. باید پرسید که اگر صف این جریان از براندازان واقعاً جدا بود، پس چه کسانی نظام اسلامی را اینچنین به مخاطره انداختند؟
تجدیدنظرطلبان معتقد بودند که اصلاحطلبی مدنظر خودشان در چارچوب نظام اسلامی، دیر یا زود به بنبست میرسد و باید بهسوی اصلاحطلبی خارج از نظام حرکت کنند. اطلاق عنوان تجدیدنظرطلب بر این طیف بدان جهت است که آنها در پرتو شرایط ایجادشده، به دنبال روگردانی از نظام و تغییر آن به شیوهی آرام و دموکراتیک بودند. براساس این دیدگاه، آنها رأی به محمد خاتمی، پیروزی در انتخابات مجلس ششم و برتری نامزدهای اصلاحطلب در اولین انتخابات شوراها را غلبهی گفتمان تغییر میدانستند.[4]
یاران خاتمی، وی را میخائیل گورباچف ایران میدانستند که باید بهعنوان شخصیتی برای دوران گذار به آینده، به ایفای نقش بپردازد. او همانند گورباچف شاید نتواند نهادهای نظام قبلی را بهطور کامل برچیند، ولی باید با ایفای نقش یک محلل و واسطه، شرایط را برای دوران بعد از خود آماده کند.[5]
«خاتمی باید شفافیت، صراحت و نشان دادن عزم و ارادهی جدی برای تغییر وضع موجود و تداوم قدرتمند اصلاحات در چهار سال دوم را همچنان در پیش بگیرد... آقای خاتمی صریحاً با آنها (مردم) عهد ببندد که در چهار سال بعد، با اتکا به این رأی قاطع، ملت در مقابل همهی موانع خواهد ایستاد و هرگونه مماشات و محافظهکاری و در واقع ملاحظه را کنار خواهد گذاشت. چنانچه آقای خاتمی با این اپوزیسیون به صحنه بیاید، من فکر میکنم که روحیهی پُرنشاط و باانگیزه در بین مردم مجدداً فعلیت پیدا خواهد کرد.»[6]
همچنین تجدیدنظرطلبان در راه تحقق و عملی شدن پروژهی تغییر برمبنای گردش نخبگان و شایستهسالاری، توصیه میکردند که به دلیل حساسیتهای تاریخی و رهایی از دور باطل اصلاحطلبی، باید جهت اصلاحات بهگونهای باشد که در گام بعدی، نیروهای غیر اسلام گرا را در مصدر امور بگذارد.[7] هدف این بود که موازنهی قوی بین دو جریان سیاسی کشور (اصلاحطلبان و نیروهای نظام) را به نفع خود تغییر دهند. برخی پیشنهاد میکردند که علاوه بر عمل کردن براساس فشار از پایین و چانهزنی در بالا، باید بخشهایی از جنبش در خیابانها با نظام نیروهای منتسب به آنها درگیر شوند.[8] آنها امیدوار بودند همانند آنچه در حوادث تیرماه 1378 طی چند روز در خیابانهای اطراف دانشگاه تهران اتفاق افتاد، نیروهای طرفدار خود را برای یکسره کردن قدرت و انفعال طرفهای مقابل به خیابانها بکشانند و بهاصطلاح خیابانها را لبریز از حضور خود کنند.[9]
از نظر تجدیدنظرطلبان، تحقق دموکراسی لیبرال و حقوق بشر غربی در چارچوب قانون اساسی و عقب نشاندن افراد و نهادهای مؤمن به انقلاب، گام اول و گذر از قانون اساسی، گام دوم برای گذر به مردمسالاری است: «...این امکان نیز وجود دارد که عرف اهل نظر و مردم فعال در عرصهی سیاست به این نتیجه برسند که گذر کامل به مردمسالاری در چارچوب این قانون اساسی امکانپذیر نیست و نیاز به ایجاد تغییر (جزئی یا کلی) در آن حس گردد. در این صورت، بایستی لوازم و پیامدهای چنین وفاق عمومی را پذیرفت و در جهت آن حرکت کرد.»[10]
از مقطعی به بعد، عبور از قانون اساسی را دنبال کردند و طیف تجدیدنظرطلب با صراحت اعلان میکرد که اصلاحطلبی در چارچوب نظام جمهوری و قانون اساسی کنونی بیشتر از آنچه اتفاق افتاد، پیش نمیرود و باید به نظامی سکولار، دموکرات و مبتنی بر حقوق، بهعنوان نظامی معقول و قابل اجماع، رو بیاورند.[11]
تجدیدنظرطلبان در انتخابات مجلس ششم، با شعار ایران برای همهی ایرانیان وارد کارزار انتخاباتی شده بود. آنان این شعار را که گاهی از آن با عنوان گفتمان نام میبردند، در مقابل شعار خودی و غیرخودی مطرح کرده بودند[12] و هدفشان ایجاد اشتراک مواضع با اپوزیسیون داخل و خارج کشور بود تا با چتری دموکراتیک، همهی تنوعات قومی، نژادی، زبانی، جنسیتی، دینی و فرهنگی را پوشش بدهند. آنها معتقد بودند که برای تحقق اصلاحات بنیادی در مقابل طیفها و افراد طرفدار نظام، نیازمند حمایت همهجانبه و هدفمند همهی اپوزیسیون، بهویژه نیروهای ملیمذهبی هستند.
بر همین مبنا، یکی از اهداف برگزاری کنفرانس برلین، این بود که نیروهای تئوریک، اجرایی و نویسندگان اپوزیسیون خارج از کشور را به داخل وصل نماید و بین طیفهای مقابل نظام، نوعی همسویی و همکاری ایجاد کنند.
بهتدریج و به مرور زمان، بینتیجه بودن راهبردهایی چون «فشار از پایین و چانهزنی در بالا» در مقابل نظام روشن شد و تنها راه باقیمانده برای فرار از وضعیت پیشآمده، خروج از حاکمیت با استعفای دستهجمعی بود. پیشفرض راهکار خروج از حاکمیت آن بود که اصلاحطلبان متوجه شده بودند وضع موجود بههیچوجه به نفع آنها نیست و امکان دستیابی به اهداف تجدیدنظرطلبی از طریق عمل کردن در چارچوب نظام و یا گفتو گو و چانهزنی از بین رفته است. تنها امید آنها سازماندهی و بسیج ناراضیان و گسترش نارضایتیها به مردم و ایجاد شرایط شبهانقلابی بود تا بهواسطهی آن، بهسوی ایجاد تغییرات حرکت کنند: «طرفداران این راهکار به حضور مستقیم و معترضانهی مردم در کوچه و خیابان معتقدند؛ چراکه در این مرحله، رفتن مردم به پای صندوقهای رأی را دیگر کارگشا ارزیابی نمیکنند.»[13]
آنها برای عملیاتی کردن این راهکار با استفاده از برخی عوامل خود، بهسوی استفاده از برخی ناخرسندیها و نارضایتیهای صنفی رفتند و معتقد بودند که کشاندن مردم به کوچه و خیابان، اگر چه امنیت و استقلال کشور را تهدید مینماید، ولی در نهایت با منفعل کردن جناح مقابل، آنها را وادار به عقبنشینی میکند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مواجهه با جریان برانداز (که به لطف مسامحهی تجدیدنظرطلبان عرصه را بر فعالیت باز یافته بود) فرمودند: «جمهوری اسلامی و مسئولان آن، بعد از این نه حق دارند و نه تصمیم دارند که در مقابل کسانی که میخواهند با شعار آزادی علیه منافع مردم، علیه خود آزادی و علیه سرنوشت این ملت اقدام و حرکت کنند، مماشات کنند. در محافلِ خودشان نشستند و گفتند ما میخواهیم براندازی قانونی کنیم! چیز عجیبی است! ما چیزی به اسم براندازی قانونی نمیشناسیم. هر حرکت و تلاشی که به قصد براندازی صورت گیرد، شروع به محاربه است. حکم محارب هم در اسلام معلوم است. این مخصوص ما هم نیست. ما که این همه دشمن و معاند داریم و اینگونه در دنیا محاصرهی اقتصادی و تبلیغاتی شدهایم، باید بیشتر به فکر باشیم، اما دیگران نیز همینطور فکر میکنند.»[14]
فتنهی 88، پردهی جدید سناریوی براندازی تجدیدنظرطلبان
ماجرای براندازی تجدیدنظرطلبان به همینجا ختم نشد و آنگاه که مردم اعتماد خود را از آنان پس گرفتند، بیکار ننشستند و اینبار براندازی را در مدل و ساختاری متفاوت، همچنان تعقیب کردند.
سران داخلی فتنه و پادوهای سیاسی آنان، آنگاه که از کسب اعتماد مردم در انتخابات دهم ریاستجمهوری ناامید شدند، بازیگر سناریوی تکراری انقلاب مخملی شدند که غرب با آزمایش آن در چند کشور با نظامهای سیاسی کمعمق و بیهویت در آسیای میانه و اروپای شرقی، به انتظار موفقیت آن در ایران اسلامی نشسته بود. تشدید شکافهای داخلی، متهم ساختن نظم اسلامی به توهماتی همچون تقلب و جنایت، کارنامهی سیاه تجدیدنظرطلبان فتنهگر را در براندازی سنگینتر کرد
آیا خاتمی که ادعا میکند اصلاحطلبان برانداز نبودهاند، سخنان ابطحی در دادگاه رسیدگی به عوامل فتنه را فراموش میکند که بهصراحت از تلاشهای او برای تضعیف نظام سخن گفت؟ آیا دیدار چند بارهی خود با جورج سوروس، پشتیبان انقلابهای مخملی و گرفتن کمک مالی از برخی حاکمان کشورهای مستبد همسایه را از یاد برده است؟ آیا فراموش کرده خود او براساس دستورالعمل مایکل لدین، دستیار وزیر دفاع وقت آمریکا، از لزوم برگزاری رفراندوم سخن به میان آورد؟
اینها تنها بخشی از اقدامات این فتنهگر در دنبالهروی از سناریوی غربی-صهیونیستی فتنهی 88 بود که ذکر همهی اقدامات او و یارانش در یک دایرهالمعارف نیز نمیگنجد. اما شگفتا که اینک وی با تغافل از مخالفت با براندازی و براندازان سخن به میان میآورد!
در فراز دیگری از سخنانش، از نقد احتمالی به قانون اساسی سخن گفته است، اما تأکید میکند که «مبنای حرکت در جامعه، قانون اساسی است و قانون اساسی ظرف یکبارمصرف نیست که دور بیندازیم و ما پایبند به این قانون اساسی هستیم.» جای این پرسش هست که آیا عملکرد خود و یارانش را در دورهی تسلط بر قوهی مجریه فراموش کرده است؟ آیا از یاد برده است که فشارهای فزونطلبانهی تجدیدنظرطلبان برای عبور از قانون اساسی و موازین نظام اسلامی، هزینههای زیادی را بر نظام و انقلاب تحمیل کرد؟ بعید است که ماجرای لوایح دوقلوی «اختیارات ریاستجمهوری» و «تغییر قانون انتخابات» را از یاد برده باشد.
لوایحی که اختیاراتی فراتر از قانون اساسی برای او و یارانش مطالبه میکرد و در صورت تصویب، میتوانست «دیکتاتوری تجدیدنظرطلبان» را به بار نشانده و مسلخی برای «مردمسالاری دینی» باشد.
اگر واقعاً او و یارانش به قانون اساسی پایبندند، پس این چه کسانی بودند که در فتنهی 88 به راهپیماییهای غیرقانونی دعوت میکردند و مسیری ورای قانون اساسی را دنبال کردند که پیامدی جز «سلب امنیت و آرامش عمومی» «توقف پیشرفت کشور و حتی عقبگرد در برخی حوزهها» را بههمراه نداشت. آیا جز این است که زیادهخواهیهای غیرقانونی فتنهگران، دشمن را به داخل کشور امیدوار ساخت و این امیدواری، نظام سلطه را به تشدید و گسترش تحریمها وسوسه کرد؟
اینک کسی که از هدایتکنندگان اصلی داخلی فتنهی 88 بوده است، محتاطانه میکوشد خود را از براندازی مبرا کند، بیآنکه از سوابق سیاه خود در این امر سخن بگوید. جالب اینجاست که در همین دیدار، او در تناقضی آشکار، از لزوم رفع حصر از همدستانش سخن میگوید و اینچنین ثابت میکند هنوز انگیزههای براندازی و حمایت از براندازان در او هست. او که با رأفت و درایت نظام اسلامی آزادانه فعالیت میکند، نباید فراموش کند که دوشادوش آن دو نفر، بازیگر اصلی این فتنه در داخل بود و سناریوی براندازانهی غرب را پیش برد.
پشیمانی نمایشی یا انکار حقیقت؟
در تحلیل چرایی طرح این موضوعات از سوی خاتمی، باید به رویکردی که او پس از ناکامی در فتنهی 88 برگزید اشاره کرد. او زودتر از دیگران فهمید راهی که موسوی و کروبی در پیشگرفتهاند، با ناکامی مواجه خواهد شد و دیر یا زود اندک هوادارانشان نیز از گردشان پراکنده خواهند شد.
او راهبرد دیگری را برگزید و تلاش کرد تا در عین اینکه سرمایهی اجتماعی خود را بازیابی میکند، خود را قانونپذیر و حرکتکننده در چارچوبهای رسمی و قانونی نظام معرفی کند.
باید تأکید کرد که این قبیل سخنان را حتی نباید بهمثابهی پشیمانی و یا توبهی فتنهگران از براندازی تلقی کرد. آگاهان سیاسی بهخوبی میدانند این اظهارات نشانهای از تلاش فرصتطلبانه برای بازگشت به قدرت است و کسانی که بهلحاظ بنیادهای اندیشگی و رفتار سیاسی، برانداز بودن خود را ثابت کردهاند، در صورت مهیا شدن فرصت، از تکرار آنچه در گذشته دنبال کردهاند، دریغ نخواهند کرد.
پینوشتها:
[1]. http://namehnews.ir/fa/news/197748
[2]. مرتضی قمری وفا، براندازی در سکوت، تهران، کیهان، 1381، ص 16.
[3]. بیانات مقام معظم رهبری، 23 اردیبهشت 1379.
[4]. محمد مالجو، «شکست اصلاحات حکومتی در ایران»، مجلهی آفتاب، شمارهی 32، دی و بهمن 1382، ص 7.
[5]. عمادالدین باقی، جنبش اصلاحات دموکراتیک ایران، نشر سرایی، تهران، بهار 1383، ص 501.
[6]. هاشم آغاجری، هفتهنامهی پیام نو (گفتگو)، شمارهی 8، 21 خرداد 1380.
[7]. محسن سازگارا، «ایران، اصلاحات، دور باطل»، مجلهی ایران فردا، شمارهی 66، سال هشتم، 22 دی 1378، ص 17.
[8]. جلاییپور، «دفاع از اهداف و راهبرد اصلاحطلبی»، مجلهی آفتاب، شمارهی 21، آذر 1381، ص 11.
[9]. مصطفی تاجزاده، «اصلاحات نیمهتمام»، مجلهی آفتاب، شمارهی 30، آبان 1382، ص 5.
[10]. علیرضا علویتبار، «گذر به مردمسالاری در سه گام»، ماهنامهی آفتاب، سال دوم، شمارهی 19، مهر 1381، ص 5.
[11]. رضا سیاوشی، «عصر ارتباطات و مسئلهی تشکیلات»، مجلهی آفتاب، سال سوم، شمارهی 27، تیر 1382، ص 16.
[12]. مصطفی تاجزاده، «اصلاحات نیمهتمام»، مجلهی آفتاب، شمارهی 30، سال سوم، آبان 1382، ص 5.
[13]. احمد صدری، «استعفا؛ آری یا نه»، ترجمهی نسیم آگاه، مجلهی آفتاب، شمارهی 27 تیر 1382، ص 4.
[14]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر، 9 اسفند 1379.
منبع: برهان
براندازی و براندازی نرم
واژهی براندازی (subversion) از نظر لغوی، مترادف با از بین بردن، سرنگون کردن، فروپاشی و ایجاد تغییر و تحول دانسته شده است. در توصیف براندازی گفتهاند: «براندازی و فروپاشی، هر دو واژگانی هستند که به یک مفهوم به نابودی یک حکومت دلالت دارند. با این تفاوت که براندازی به نیت عمل و قصد فاعل و فروپاشی در مقابل، بر فعل و مفعول ناظر است. براندازی هرچند به معنای عملی آگاهانه است، ولی نمیتوان از افراد و گروههای سیاسی که ناآگاهانه در مسیر براندازی قرار میگیرند، یاد نکرد.
از سوی دیگر، گاهی از اوقات، براندازی مترادف انقلاب معنی میشود. با این تفاوت که براندازی معمولاً در قبال یک حکومت مشروع اتفاق میافتد، ولی انقلاب، براندازی توسط نیروهای مردمی علیه یک حکومت نامشروع است. براندازی با توطئه هم نزدیکی بسیار دارد. توطئه (conspiracy) توسط افراد یا سازمانهای اقلیت انجام میشود که محدودهی آن نهانکارانه است. براندازی معمولاً معطوف به اصول و پایههای یک رژیم سیاسی یا حکومت است. لذا منتقدانی که هدف اصلاح معایب را در ذهن میپرورانند، برانداز نیستند. اما اگر نقدها بهگونهای طرح شود که اصول و مبانی یک نظام زیر سؤال رفته و نابودی آن را بهعنوان هدف، در نظر داشته باشد، بیگمان این عمل براندازانه است.»[2]
با توجه به ماهیت مبتنی بر هویت نظام اسلامی، میتوان گفت یکی از پایههای حرکت براندازی نرم نظام اسلامی، استحالهی آن و جدا شدن آن از روح حقیقیاش است. باید دانست که طیفی از دومخردادیها با معرفی دوم خرداد بهعنوان جنبش و انقلاب، گرایشی برمبنای تجدیدنظرطلبی ایجاد کردند که هدف آن، تغییر و استحالهی نظام بود.
این مسئله یکی از دغدغههای مقام معظم رهبری در آن سالها بود: «بهعنوان تغییر و تحول و پیشرفت، کسانی بیایند که با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تدین مردم و با اصل عدالت اجتماعی مخالفاند، دچار همان سرمایهسالاری غربیاند، دنبال کیسه دوختن اند، با اصل رفع تبعیض طبقاتی مخالفاند، با نام دین هم مخالفاند، ولو به زبان نیاورند، اینها به نام تحول، به نام تغییر، به نام پیشرفت، به نام اصلاح، بیایند وارد میدان شوند و میدانداری کنند... اگر کسانی بیایند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحول بزنند، معلوم است که تحول مورد نظر آنها چیست، تحول مورد نظر آنها، یعنی تحول نظام اسلامی به نظام غیراسلامی، تحول مورد نظر آنها یعنی حذف نام اسلام، حذف حقیقت اسلام و حذف فقه اسلامی، اتفاقاً ما بعضی از اینها را هم میشناسیم.
حالا بعضی که از تفالهها و پسماندههای رژیم گذشتهاند که در آن رژیم خوردند و چریدند و گوشت حرام بالا آوردند، بعد هم توانستند خودشان را در لابهلای جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسی تازه کنند و سر بلند کنند و ادعای آزادی و مردمسالاری و دموکراسی کنند... یک عده هم کسانی هستند که مال آن رژیم نیستند، اما از اول انقلاب، بلکه بعضی پیش از انقلاب، نشان دادند که به ادارهی کشور برطبق احکام اسلام، از بن دندان عقیدهای ندارند. آنها اسم اسلام را میخواهند و اسم اسلام را دوست میدارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نیستند، اما مطلقاً اعتقادی به فقه اسلامی، به احکام اسلامی و به حاکمیت اسلامی ندارند.
معتقد به همان روشهای فردیاند. اوایل انقلاب هم یک عده از همینها توانستند امور را قبضه کنند و در دست گیرند. اگر امام به داد این انقلاب نمیرسید، همین آقایان، خشکخشک انقلاب و کشور را به دامن آمریکا برمیگرداندند! اینها هم دم از اصلاح میزنند...»
دوم خرداد، براندازی خاموش در کرسی قدرت
در رد این ادعا که اصلاحطلبان بارها «گفتهاند» با براندازی و براندازان مخالفاند، مصادیق بارزی قابل ارائه است که برخی از این بهاصطلاح اصلاحطلبان، حتی در مقام سخن و شعار نیز پایبندی به نظام اسلامی ندارند و صراحتاً از براندازی سخن میگویند. خاتمی برای مشاهدهی این مصادیق کافی است تلویزیون خود را روشن کند و یاران اصلاحطلب خود را که اکنون در قامت تحلیلگران رسانههای بیگانه، نسخههای مبارزه با نظام اسلامی را میپیچند، بنگرد.
حتی اگر ادعای بیانی این طیف در مخالفت با براندازی را بپذیریم، کنش سیاسی آنان چیز دیگری را نشان میدهد. دو دهه پیش، زمانی که اینان با نماد سیادت، بر اریکهی قدرت مستولی شدند، با شعار توسعهی سیاسی، عملاً مسیر انحراف و نهایتاً و تغییر نظام سیاسی را دنبال کردند. سخن وقیحانهی اکبر گنجی در مصاحبه با نشریهی «تاگس اشپیگل» که از به موزه سپرده شدن حضرت امام راحل عظیم الشأن سخن به میان آورد، آتش سنگین توپخانهی روزنامههای زنجیرهای همسو با دوم خرداد که با تمام قوا هجمه به مقدسات اسلامی و ارزشها را دنبال میکردند، اردوکشیهای خیابانی در تیرماه 1378 برای ضربه زدن به اصل نظام، تهدید به برگزاری رفراندوم، پروژهی نافرجام خروج از حاکمیت که براساس مدل پیشنهادی ساموئل هانتینگتون، مشروعیت قهقرایی نظام را پیگیری میکرد و از همه مهمتر، مجلس ششمی که مدعیات رادیوی رژیم صهیونیستی و رادیوی سلطنتی انگلستان از تریبون آن شنیده میشد، تنها بخشی از سیاههی ننگین این بهاصطلاح اصلاحطلبان است که امروز خود را مبرای از براندازی میدانند.
هزار نکتهی باریکتر از مو اینجاست که تمام اینها زمانی اتفاق افتاد که اینان خود در مناصب اجرایی قرار داشتند و تیشه به ریشهی شجرهای میزدند که خود از قِبل آن توانسته بودند به این جایگاه دست یابند. باید پرسید که اگر صف این جریان از براندازان واقعاً جدا بود، پس چه کسانی نظام اسلامی را اینچنین به مخاطره انداختند؟
تجدیدنظرطلبان معتقد بودند که اصلاحطلبی مدنظر خودشان در چارچوب نظام اسلامی، دیر یا زود به بنبست میرسد و باید بهسوی اصلاحطلبی خارج از نظام حرکت کنند. اطلاق عنوان تجدیدنظرطلب بر این طیف بدان جهت است که آنها در پرتو شرایط ایجادشده، به دنبال روگردانی از نظام و تغییر آن به شیوهی آرام و دموکراتیک بودند. براساس این دیدگاه، آنها رأی به محمد خاتمی، پیروزی در انتخابات مجلس ششم و برتری نامزدهای اصلاحطلب در اولین انتخابات شوراها را غلبهی گفتمان تغییر میدانستند.[4]
یاران خاتمی، وی را میخائیل گورباچف ایران میدانستند که باید بهعنوان شخصیتی برای دوران گذار به آینده، به ایفای نقش بپردازد. او همانند گورباچف شاید نتواند نهادهای نظام قبلی را بهطور کامل برچیند، ولی باید با ایفای نقش یک محلل و واسطه، شرایط را برای دوران بعد از خود آماده کند.[5]
«خاتمی باید شفافیت، صراحت و نشان دادن عزم و ارادهی جدی برای تغییر وضع موجود و تداوم قدرتمند اصلاحات در چهار سال دوم را همچنان در پیش بگیرد... آقای خاتمی صریحاً با آنها (مردم) عهد ببندد که در چهار سال بعد، با اتکا به این رأی قاطع، ملت در مقابل همهی موانع خواهد ایستاد و هرگونه مماشات و محافظهکاری و در واقع ملاحظه را کنار خواهد گذاشت. چنانچه آقای خاتمی با این اپوزیسیون به صحنه بیاید، من فکر میکنم که روحیهی پُرنشاط و باانگیزه در بین مردم مجدداً فعلیت پیدا خواهد کرد.»[6]
همچنین تجدیدنظرطلبان در راه تحقق و عملی شدن پروژهی تغییر برمبنای گردش نخبگان و شایستهسالاری، توصیه میکردند که به دلیل حساسیتهای تاریخی و رهایی از دور باطل اصلاحطلبی، باید جهت اصلاحات بهگونهای باشد که در گام بعدی، نیروهای غیر اسلام گرا را در مصدر امور بگذارد.[7] هدف این بود که موازنهی قوی بین دو جریان سیاسی کشور (اصلاحطلبان و نیروهای نظام) را به نفع خود تغییر دهند. برخی پیشنهاد میکردند که علاوه بر عمل کردن براساس فشار از پایین و چانهزنی در بالا، باید بخشهایی از جنبش در خیابانها با نظام نیروهای منتسب به آنها درگیر شوند.[8] آنها امیدوار بودند همانند آنچه در حوادث تیرماه 1378 طی چند روز در خیابانهای اطراف دانشگاه تهران اتفاق افتاد، نیروهای طرفدار خود را برای یکسره کردن قدرت و انفعال طرفهای مقابل به خیابانها بکشانند و بهاصطلاح خیابانها را لبریز از حضور خود کنند.[9]
از نظر تجدیدنظرطلبان، تحقق دموکراسی لیبرال و حقوق بشر غربی در چارچوب قانون اساسی و عقب نشاندن افراد و نهادهای مؤمن به انقلاب، گام اول و گذر از قانون اساسی، گام دوم برای گذر به مردمسالاری است: «...این امکان نیز وجود دارد که عرف اهل نظر و مردم فعال در عرصهی سیاست به این نتیجه برسند که گذر کامل به مردمسالاری در چارچوب این قانون اساسی امکانپذیر نیست و نیاز به ایجاد تغییر (جزئی یا کلی) در آن حس گردد. در این صورت، بایستی لوازم و پیامدهای چنین وفاق عمومی را پذیرفت و در جهت آن حرکت کرد.»[10]
از مقطعی به بعد، عبور از قانون اساسی را دنبال کردند و طیف تجدیدنظرطلب با صراحت اعلان میکرد که اصلاحطلبی در چارچوب نظام جمهوری و قانون اساسی کنونی بیشتر از آنچه اتفاق افتاد، پیش نمیرود و باید به نظامی سکولار، دموکرات و مبتنی بر حقوق، بهعنوان نظامی معقول و قابل اجماع، رو بیاورند.[11]
تجدیدنظرطلبان در انتخابات مجلس ششم، با شعار ایران برای همهی ایرانیان وارد کارزار انتخاباتی شده بود. آنان این شعار را که گاهی از آن با عنوان گفتمان نام میبردند، در مقابل شعار خودی و غیرخودی مطرح کرده بودند[12] و هدفشان ایجاد اشتراک مواضع با اپوزیسیون داخل و خارج کشور بود تا با چتری دموکراتیک، همهی تنوعات قومی، نژادی، زبانی، جنسیتی، دینی و فرهنگی را پوشش بدهند. آنها معتقد بودند که برای تحقق اصلاحات بنیادی در مقابل طیفها و افراد طرفدار نظام، نیازمند حمایت همهجانبه و هدفمند همهی اپوزیسیون، بهویژه نیروهای ملیمذهبی هستند.
بر همین مبنا، یکی از اهداف برگزاری کنفرانس برلین، این بود که نیروهای تئوریک، اجرایی و نویسندگان اپوزیسیون خارج از کشور را به داخل وصل نماید و بین طیفهای مقابل نظام، نوعی همسویی و همکاری ایجاد کنند.
بهتدریج و به مرور زمان، بینتیجه بودن راهبردهایی چون «فشار از پایین و چانهزنی در بالا» در مقابل نظام روشن شد و تنها راه باقیمانده برای فرار از وضعیت پیشآمده، خروج از حاکمیت با استعفای دستهجمعی بود. پیشفرض راهکار خروج از حاکمیت آن بود که اصلاحطلبان متوجه شده بودند وضع موجود بههیچوجه به نفع آنها نیست و امکان دستیابی به اهداف تجدیدنظرطلبی از طریق عمل کردن در چارچوب نظام و یا گفتو گو و چانهزنی از بین رفته است. تنها امید آنها سازماندهی و بسیج ناراضیان و گسترش نارضایتیها به مردم و ایجاد شرایط شبهانقلابی بود تا بهواسطهی آن، بهسوی ایجاد تغییرات حرکت کنند: «طرفداران این راهکار به حضور مستقیم و معترضانهی مردم در کوچه و خیابان معتقدند؛ چراکه در این مرحله، رفتن مردم به پای صندوقهای رأی را دیگر کارگشا ارزیابی نمیکنند.»[13]
آنها برای عملیاتی کردن این راهکار با استفاده از برخی عوامل خود، بهسوی استفاده از برخی ناخرسندیها و نارضایتیهای صنفی رفتند و معتقد بودند که کشاندن مردم به کوچه و خیابان، اگر چه امنیت و استقلال کشور را تهدید مینماید، ولی در نهایت با منفعل کردن جناح مقابل، آنها را وادار به عقبنشینی میکند.
رهبر معظم انقلاب اسلامی در مواجهه با جریان برانداز (که به لطف مسامحهی تجدیدنظرطلبان عرصه را بر فعالیت باز یافته بود) فرمودند: «جمهوری اسلامی و مسئولان آن، بعد از این نه حق دارند و نه تصمیم دارند که در مقابل کسانی که میخواهند با شعار آزادی علیه منافع مردم، علیه خود آزادی و علیه سرنوشت این ملت اقدام و حرکت کنند، مماشات کنند. در محافلِ خودشان نشستند و گفتند ما میخواهیم براندازی قانونی کنیم! چیز عجیبی است! ما چیزی به اسم براندازی قانونی نمیشناسیم. هر حرکت و تلاشی که به قصد براندازی صورت گیرد، شروع به محاربه است. حکم محارب هم در اسلام معلوم است. این مخصوص ما هم نیست. ما که این همه دشمن و معاند داریم و اینگونه در دنیا محاصرهی اقتصادی و تبلیغاتی شدهایم، باید بیشتر به فکر باشیم، اما دیگران نیز همینطور فکر میکنند.»[14]
فتنهی 88، پردهی جدید سناریوی براندازی تجدیدنظرطلبان
ماجرای براندازی تجدیدنظرطلبان به همینجا ختم نشد و آنگاه که مردم اعتماد خود را از آنان پس گرفتند، بیکار ننشستند و اینبار براندازی را در مدل و ساختاری متفاوت، همچنان تعقیب کردند.
سران داخلی فتنه و پادوهای سیاسی آنان، آنگاه که از کسب اعتماد مردم در انتخابات دهم ریاستجمهوری ناامید شدند، بازیگر سناریوی تکراری انقلاب مخملی شدند که غرب با آزمایش آن در چند کشور با نظامهای سیاسی کمعمق و بیهویت در آسیای میانه و اروپای شرقی، به انتظار موفقیت آن در ایران اسلامی نشسته بود. تشدید شکافهای داخلی، متهم ساختن نظم اسلامی به توهماتی همچون تقلب و جنایت، کارنامهی سیاه تجدیدنظرطلبان فتنهگر را در براندازی سنگینتر کرد
آیا خاتمی که ادعا میکند اصلاحطلبان برانداز نبودهاند، سخنان ابطحی در دادگاه رسیدگی به عوامل فتنه را فراموش میکند که بهصراحت از تلاشهای او برای تضعیف نظام سخن گفت؟ آیا دیدار چند بارهی خود با جورج سوروس، پشتیبان انقلابهای مخملی و گرفتن کمک مالی از برخی حاکمان کشورهای مستبد همسایه را از یاد برده است؟ آیا فراموش کرده خود او براساس دستورالعمل مایکل لدین، دستیار وزیر دفاع وقت آمریکا، از لزوم برگزاری رفراندوم سخن به میان آورد؟
اینها تنها بخشی از اقدامات این فتنهگر در دنبالهروی از سناریوی غربی-صهیونیستی فتنهی 88 بود که ذکر همهی اقدامات او و یارانش در یک دایرهالمعارف نیز نمیگنجد. اما شگفتا که اینک وی با تغافل از مخالفت با براندازی و براندازان سخن به میان میآورد!
در فراز دیگری از سخنانش، از نقد احتمالی به قانون اساسی سخن گفته است، اما تأکید میکند که «مبنای حرکت در جامعه، قانون اساسی است و قانون اساسی ظرف یکبارمصرف نیست که دور بیندازیم و ما پایبند به این قانون اساسی هستیم.» جای این پرسش هست که آیا عملکرد خود و یارانش را در دورهی تسلط بر قوهی مجریه فراموش کرده است؟ آیا از یاد برده است که فشارهای فزونطلبانهی تجدیدنظرطلبان برای عبور از قانون اساسی و موازین نظام اسلامی، هزینههای زیادی را بر نظام و انقلاب تحمیل کرد؟ بعید است که ماجرای لوایح دوقلوی «اختیارات ریاستجمهوری» و «تغییر قانون انتخابات» را از یاد برده باشد.
لوایحی که اختیاراتی فراتر از قانون اساسی برای او و یارانش مطالبه میکرد و در صورت تصویب، میتوانست «دیکتاتوری تجدیدنظرطلبان» را به بار نشانده و مسلخی برای «مردمسالاری دینی» باشد.
اگر واقعاً او و یارانش به قانون اساسی پایبندند، پس این چه کسانی بودند که در فتنهی 88 به راهپیماییهای غیرقانونی دعوت میکردند و مسیری ورای قانون اساسی را دنبال کردند که پیامدی جز «سلب امنیت و آرامش عمومی» «توقف پیشرفت کشور و حتی عقبگرد در برخی حوزهها» را بههمراه نداشت. آیا جز این است که زیادهخواهیهای غیرقانونی فتنهگران، دشمن را به داخل کشور امیدوار ساخت و این امیدواری، نظام سلطه را به تشدید و گسترش تحریمها وسوسه کرد؟
اینک کسی که از هدایتکنندگان اصلی داخلی فتنهی 88 بوده است، محتاطانه میکوشد خود را از براندازی مبرا کند، بیآنکه از سوابق سیاه خود در این امر سخن بگوید. جالب اینجاست که در همین دیدار، او در تناقضی آشکار، از لزوم رفع حصر از همدستانش سخن میگوید و اینچنین ثابت میکند هنوز انگیزههای براندازی و حمایت از براندازان در او هست. او که با رأفت و درایت نظام اسلامی آزادانه فعالیت میکند، نباید فراموش کند که دوشادوش آن دو نفر، بازیگر اصلی این فتنه در داخل بود و سناریوی براندازانهی غرب را پیش برد.
پشیمانی نمایشی یا انکار حقیقت؟
در تحلیل چرایی طرح این موضوعات از سوی خاتمی، باید به رویکردی که او پس از ناکامی در فتنهی 88 برگزید اشاره کرد. او زودتر از دیگران فهمید راهی که موسوی و کروبی در پیشگرفتهاند، با ناکامی مواجه خواهد شد و دیر یا زود اندک هوادارانشان نیز از گردشان پراکنده خواهند شد.
او راهبرد دیگری را برگزید و تلاش کرد تا در عین اینکه سرمایهی اجتماعی خود را بازیابی میکند، خود را قانونپذیر و حرکتکننده در چارچوبهای رسمی و قانونی نظام معرفی کند.
باید تأکید کرد که این قبیل سخنان را حتی نباید بهمثابهی پشیمانی و یا توبهی فتنهگران از براندازی تلقی کرد. آگاهان سیاسی بهخوبی میدانند این اظهارات نشانهای از تلاش فرصتطلبانه برای بازگشت به قدرت است و کسانی که بهلحاظ بنیادهای اندیشگی و رفتار سیاسی، برانداز بودن خود را ثابت کردهاند، در صورت مهیا شدن فرصت، از تکرار آنچه در گذشته دنبال کردهاند، دریغ نخواهند کرد.
پینوشتها:
[1]. http://namehnews.ir/fa/news/197748
[2]. مرتضی قمری وفا، براندازی در سکوت، تهران، کیهان، 1381، ص 16.
[3]. بیانات مقام معظم رهبری، 23 اردیبهشت 1379.
[4]. محمد مالجو، «شکست اصلاحات حکومتی در ایران»، مجلهی آفتاب، شمارهی 32، دی و بهمن 1382، ص 7.
[5]. عمادالدین باقی، جنبش اصلاحات دموکراتیک ایران، نشر سرایی، تهران، بهار 1383، ص 501.
[6]. هاشم آغاجری، هفتهنامهی پیام نو (گفتگو)، شمارهی 8، 21 خرداد 1380.
[7]. محسن سازگارا، «ایران، اصلاحات، دور باطل»، مجلهی ایران فردا، شمارهی 66، سال هشتم، 22 دی 1378، ص 17.
[8]. جلاییپور، «دفاع از اهداف و راهبرد اصلاحطلبی»، مجلهی آفتاب، شمارهی 21، آذر 1381، ص 11.
[9]. مصطفی تاجزاده، «اصلاحات نیمهتمام»، مجلهی آفتاب، شمارهی 30، آبان 1382، ص 5.
[10]. علیرضا علویتبار، «گذر به مردمسالاری در سه گام»، ماهنامهی آفتاب، سال دوم، شمارهی 19، مهر 1381، ص 5.
[11]. رضا سیاوشی، «عصر ارتباطات و مسئلهی تشکیلات»، مجلهی آفتاب، سال سوم، شمارهی 27، تیر 1382، ص 16.
[12]. مصطفی تاجزاده، «اصلاحات نیمهتمام»، مجلهی آفتاب، شمارهی 30، سال سوم، آبان 1382، ص 5.
[13]. احمد صدری، «استعفا؛ آری یا نه»، ترجمهی نسیم آگاه، مجلهی آفتاب، شمارهی 27 تیر 1382، ص 4.
[14]. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع دانشجویان و اساتید دانشگاه صنعتی امیرکبیر، 9 اسفند 1379.
منبع: برهان