به گزارش تسنیم، تاریخ پر افتخار ایران اسلامی همواره نشان دهنده این است که جوانان، سرمایه این کشور, راه پشتیبانی از ولایت و دفاع از آرمانهای انقلاب را صراط مستقیم زندگی خود قرار دادهاند و تنها راه سعادت را دفاع از مرز و بوم اسلامی میدانند.
گیل زنان و مردان گیلان با تقدیم 8 هزار کبوتر خونین بال در دوران دفاع مقدس افتخار بزرگی را در تاریخ اسلامی ایران نصیب این استان کردند.
استانی که وجب به وجب خاکش بوی شهدا میدهد و سیمای استان نیز بیانگر این است که جوانان گیلانی همانطور که دلاورانه در زمینهای کشاوزی به کار و تلاش میپردازند در لحظات حساس و بحرانی، دلاورانه به پا میخیزند و مانند شیرانی دلیر با غرشی سهمگین لرزه بر اندام دشمنان اسلام و انقلاب میاندازند.
امروز جوانان این مرز و بوم بهدرستی دریافتند که مهم نیست از کدام نسل انقلاب باشی. این روزها دروازه شهادت برای دفاع از حریم اهل بیت باز است و اهل دل راهی جبهه مقاومت اسلامی میشوند و با صلابت و دلاوری غریبانه و خاموش، دل را راهی و جان را فدای حریم اهلبیت میکنند.
اولین شهید مدافع حرم زینبی, حال و هوای استان را دگرگون و خون غیرت را در رگهای جوانان ولایتمدار گیلانی به جوشش درآورد.
10 روز از اردیبهشت سال 92 گذشته بود که گیلان حال و هوای عاشورایی به خود گرفت. دلیر مردی از شرقیترین نقطه گیلان در بینالحرمین حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) غریبانه در کشور سوریه با سر و دست بریده حماسهای دیگر برای گیلان رقم زد و به جمع شقایقهای خونین کربلایی پیوست.
اولین شهید مدافع حرم گیلان سرهنگ دوم پاسدار شهید امیررضا علیزاده از خانوادهای ارزشی و روحانی در شهرستان رودسر بود که در تمام عرصههای مأموریتی سپاه، حضور فعال و پرشور داشت و در نهایت مزد زحمات خود را با شهادت گرفت.
برای دیدار با خانواده این شهید بزرگوار در ایام ماه مبارک رمضان راهی منزل پدری این شهید گرانقدر میشوم؛ کمتر از دو ساعتی به افطار مانده که به منزل پدر شهید میرسم.
تابلوی نسبتاً بزرگی منقش به تصویر و نام شهید امیررضا علیزاده بر روی دیوار خانه رو به خیابان، چهره آن خیابان را عرفانی کرده است. با دیدن سیمای دلاور مردی که جان را در مقابل دفاع از معنویات ناچیز میداند حال آدمی دگرگون میشود.
پدر شهید یکی از روحانیون خوشنام و فعال رودسر، با چهرهای آرام و باصفا که همواره گرد پیری و درد فراق فرزند در رخسارش به وضوح پیداست، درب را به رویم باز میکند.
وارد منزل که میشوی عطر و بوی یاد شهید دل را نورانی میکند، خانهای با همان سبک و سیاق قدیمی، گویی پدر و مادر شهید قصد دارند در و دیوار خانه مانند زمان حیات مادی شهیدشان همچنان دست نخورده باقی بماند.
تصاویر و عکسهای شهید علیزاده بر روی دیوار و طاقچههای خانه روح جاودانگی را در وجود این خانه دمیده و صفای این خانه را دو چندان کرده است.
با پدر و مادر این شهید بزرگوار وارد گفتوگو میشوم:
پدر شهید با آرامش مملو از استقامت و افتخار سخن را آغاز میکند؛ امیررضا در 12 مهر ماه سال 55 در کوی دباغیان رشت متولد شد. از همان روزهای آغاز تولدش درهای خیر و برکت و رحمت الهی به روی ما گشوده شد و گویی این فرزند آمده بود تا خیرات و برکات را به خانه ما سرازیر کند و در واقع بوی دین و معنویت از زمان تولد ایشان در خانه و خانواده پیچید.
پدر شهید علیزاده ادامه میدهد: یکی از خیرات تولد ایشان ورود بنده به فضای مهدیه رشت و کلاسهای قرآن و همچنین متعاقب آن آشنایی بنده با بچههای مبارز انقلابی رشت بود که بعدها منشأ خیرات و برکات زیادی برای ما شد.
پدر شهید با لبخند حاکی از دلتنگی گفت: از همان زمان طفولیت کودکی آرام، متین، باوقار با سیمایی جذاب بود بهطوریکه نگاهها و خندههایش برایمان بهشدت دلچسب و گیرا بود.
پدر شهید علیزاده با بیان خاطرات دوران خردسالی شهید ادامه میدهد: به وضوح به خاطر دارم که در سال 59 امیررضا فقط 4 سال داشت که به همراه بنده به تشییع جنازه شهدا میآمد و از همان زمان خردسالی عاشق سپاه و رزمندههای پاسدار بود بهطوریکه بهدلیل اصرار زیاد، مادرش برای او یکدست لباس پاسداری با آرم سپاه بر روی سینهاش دوخت.
حجتالاسلام والمسلمین علیزاده با اشتیاق میگوید: از آن روز به بعد در تشییع شهدا آن لباس شده بود لباس رسمی امیررضا و یک پیشانی بند هم با ذکر مقدس یا حسین(ع) بر پیشانیاش نقش بسته بود و حتی روزهایی که نیروهای پاسدار و بسیجی به جبهه میرفتند پیشاپیش آنان راه میرفت و کم کم شده بود جلودار آنها برای اعزام به جبهه و در واقع عشق به انقلاب و سپاه از همان دوران طفولیت در وجودش موج میزد.
پدر شهید علیزاده افزود: امیررضا در تحصیل نیز بسیار موفق و جدی بود و کلاس دوم را جهشی سپری کرد و همواره میگفت باید هر چه زودتر تحصیلم را به پایان برسانم و پس از اینکه دیپلم گرفتم وارد سپاه پاسداران شوم.
پدر شهید با اشاره به اینکه امیررضا هر چه بزرگتر میشد رفت و آمد خود را به سپاه بیشتر و در بسیج هم بهعنوان یکی از نیروهای فعال و همیشه در صحنه حضور داشت افزود: در نمازهای جمعه و جماعات همیشه شرکت میکرد و هم بهعنوان مداح لحظهای از این مسیر خارج نشد.
در ادامه این دیدار با مادر بزرگوار شهید علیزاده هم گفتوگو شدم. مادر با استقامتی مثال زدنی بدون آنکه بیتابی کند از خوبیهای فرزند و شهادتی که لیاقتش را داشته میگوید: تمام تلاشم این بود محیط خانه را معنوی نگه دارم تا فرزندانم نیز اینگونه تربیت شوند که خدا را شکر این چنین هم شد و گل سرسبد آنها هم امیررضای شهیدم شد.
مادر شهید ادامه میدهد: امیررضا پسر دومم بود. با صفا و مهربان، صاف و ساده و بی آلایش، همه اعضای خانواده او را دوست داشتند. پسرم عاشق سپاه بود؛ ارادتش به مقام معظم رهبری وصف ناپذیر بود و چندین مرتبه هم به دیدار امام خامنهای رفته بود و زمانیکه از دیدار ایشان برمیگشت حال و هوای عجیبی داشت.
مادر افزود: هر چند دلم نمیخواست امیررضا وارد سپاه شود ولی در مقابل اصرارهای او و اینکه میدانستم از کودکی عاشق سپاه است مانع ورودش نشدم و پس از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه افسری امام حسین(ع) سپاه شد و بعد از آن مدت سه، چهار ماهی به تفحص شهدا رفت.
مادر با اندوهی حاکی از دلتنگی و فراق ادامه میدهد: پس از فارغ التحصیلی ازدواج کرد، همسرش اهل شهرستان صومعهسرا و معلم است و حاصل ازدواجشان یک دختر به نام مطهره و یک پسر به نام علی است.
پدر شهید علیزاده بار دیگر سخن را ادامه میدهد: شهید امیررضا پس از فارغ التحصیلی ابتدا به سپاه رشت و پس از آن به سپاه تهران و کرج معرفی شد که ظاهراً در آن مرحله وارد سپاه قدس شد و بهعنوان نیروهای مستشاری چندین مرحله به سوریه اعزام شد که البته ما از اعزام او اطلاعی نداشتیم یعنی خودش چیزی نمیگفت.
مادر شهید مجدداً ادامه داد: هر بار که تماس میگرفت میگفتم پسرم تو کجایی من دلم برایت تنگ شده و او با مهربانی فقط میگفت مأموریت هستم و زود برمیگردم.
پدر شهید علیزاده ادامه میدهد: آخرین مرحله در تاریخ 15 فروردین سال 92 به سوریه اعزام شد و در این مرحله در طول یک ماه خبری از او نداشتیم و آخرین بار سه روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت 3 روز بعد میآیم و دقیقاً 3 روز بعد یعنی 37 روز پس از آخرین اعزام در تاریخ 10 اردیبهشت 92 در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
پدر شهید علیزاده درباره نحوه اطلاع از شهادت شهید امیررضا علیزاده میگوید: پسر اول و سومم غلامرضا و عبدالله از شهادت امیررضا اطلاع یافتند و به تهران رفتند. پیکر امیررضا را هم دیده بودند، عبدالله تماس گرفت و گفت به رودسر میآییم. او ساکن قم بود و با توجه به اینکه به تازگی از رودسر به قم برگشته بود بازگشت مجددش برای ما عجیب بود.
در این لحظات اشک در چشمان مادر شهید علیزاده حلقه زده و به آرامی به روی صورتش میغلتد. پدر شهید ادامه میدهد: قبل از رسیدن عبدالله یکی از همکاران امیررضا تماس گرفت و گفت حاج آقا یک خبر ناب و دسته اول و بسیار ارزشمند دارم و بی مقدمه گفت امیررضا شهید شد و خبر شهادت امیررضا را در همین اتاق خودم به مادرش گفتم.
مادر شهید در حالیکه قطرات اشک را با گوشه چادرش به آرامی پاک میکند میگوید: روزهای آخر یک بار در همین اتاق امیر را دیدم که دارد یواشکی چیزی مینویسد، صبح زود بود، بعدها فهمیدیم وصیتنامهاش است.
تنها چیزی که تا امروز آرزویش بر دلم مانده این بود که میخواستم قبل از خاکسپاری سینه امیررضا را ببوسم ولی همکارانش نگذاشتند داخل قبر فرزندم را ببینم و این دلتنگی همچنان ادامه دارد و در این لحظات گریه امانش نمیدهد و پدر ادامه میدهد او سالم رفت اما بی سر و دست برگشت.
پدر شهید علیزاده در حالیکه همچنان استوار و محکم حرف میزند با افتخار میگوید ما به امیررضا افتخار میکنیم و لحظه و آنی از شهادتش پشیمان نیستیم و از این موضوع بسیار خوشحالیم و مادر نیز همچنان که مشغول پاک کردن اشکهای خود است با تکان دادن سر، حرفهای پدر شهید را تأیید میکند.
پدر شهید علیزاده ادامه میدهد: روزهای آخر دو جمله گفت؛ یکی اینکه در تماس تلفنی گفته بود بهزودی ضیافتی بزرگ در راه است و دوم اینکه به خواهرش گفته بود بهزودی خواهر شهید میشوی و این پیشبینی امیررضا برایمان جالب بود و هست.
پدر شهید علیزاده در پایان با همان استقامت میگوید: در این دوران راحتطلبی، مدافعان حرم از همه چیز گذشتند و کیلومترها دورتر از خاک ایران در عرصه جهانی در مقابل کفار و تروریسم ایستادهاند و همگان بدانند امروز جبهه، جبهه جهانی است و شهدای مدافع حرم در این راه بزرگ گام نهادهاند و در واقع پایهگذاران نهضت و قیام جهانی اسلام هستند تا انشاالله بهزودی پرچم اسلام به دستان مبارک صاحب واقعیاش حضرت ولی عصر(عج) برسد.
فرازی از وصیتنامه شهید امیررضا علیزاده:
سعی کنید حزب الله باشید و حزب الله باقی بمانید، نه حزب باد که در مواجهه با حزب الشیطان دچار از هم گسیختگی روحی، روانی و فکری میشوند و در کلام و عمل همراه آنها میشوند.