به گزارش مجله مهر، «زهیر» شادمان است. شادمان است که امام زمانش او را فراخواند و راه رستگاری را پیش رویش گذاشته. شادمان است که خداوند همسری پاک و دانا نصیب او کرد تا او را وادار به دیدن امام کند. تا مسیر کاروانش سوی دیگری کج شود و اکنون سرباز امامش باشد. حالا شهادت در یک قدمی اوست تا جواب تمام مجاهدتها و رشادتهایش در جوانی را از خدا بگیرد.
هم منزل شدن با امام بعد از سفر حج
زهیر از بزرگان قبیله «بجلی» است. آنانکه زمان رسول خدا را درک کردهاند به خوبی از رشادتها و دلاوریهای این پیر خبر دارند. او در بسیاری از فتوحات اسلامی حضور داشته و از این لحاظ همه احترام خاصی برای او قائل هستند. زهیر از طرفداران خلیفه سوم بود بعد از قتل «عثمان» به علی و فرزندان علی به غلط بدگمان شد. اما در سال ۶۰ هجری وقتی از سفر حج باز میگشت با کاروان امام در «زرود» هم منزل شد. امام بعد از دیدن کاروان زهیر شخصی را نزد او میفرستد و خواستار ملاقات با زهیر میشود. اما زهیر به دلیل بدگمانیهای سابق خود از این دیدار اکراه دارد اما همسرش به او میگوید که چطور دعوت فرزند رسول خدا رد میکند. پس زهیر به محضر امام میرود و دعوت امام را میپذیرد بعد از دیدار با آن حضرت گویی زهیر دیگری به سمت خیمهگاه امام بیرون می آید که هیچ نشانی از آن اکراه اولیه را در چهرهاش نمیتوان یافت.
تغییر مسیر زهیر بعد از دیدار با امام حسین (ع)
زهیر شتابان به سوی کاروانش برگشت تا آنها را از تصمیم خود با خبر کند. زهیر رو به یارانش میکند و شادمانه میگوید:« هریک از شما که دوست دارد با من بیاید وگرنه این دیدار آخر ماست. » نقل است زهیر همسرش را طلاق داد تا به دلیل زوجیت با وی خطری او را بعد از شهادتش تهدید نکند. اما همسرش با او همراه شد و به جمع کاروان کربلا پیوست. حالا زهیر دستور میدهد تا خیمه اش را در جوار نوه رسول خدا برپا کنند.
زهیر را چه شده است؟ چه شده که تمام بدگمانیهایش به یکبار ریخته است؟ امام مگر به این پیر چه گفته است که این چنین شادمانه است و میخواهد در رکاب حسین (ع) شهید شود. زهیر رو به یارانش میایستد و خاطرهای تعریف میکند:«در غزوه بحر وقتی خداوند پیروزی را از آن سپاهیان اسلام کرد و توانستند غنایم زیادی را از کفار بگیرند. شادمانه بودیم و از شمشیرزدنمان راضی و مغرور بودیم. سلمان فارسی جلو آمد و از ما پرسید آیاد شادمانید؟ جواب دادیم آری. سلمان گفت: اگر روزی سید جوانان آل محمد را درک کردید و به یاری او شتافتید شادمانه تر باشید از آنچه که امروز به دست آوردهاید. » زهیر تعبیر آن سخن را امروز یافته است و حالا شادمانه است. پس همه چیز را رها میکند تا شهید میدان کربلا شود که به خدا وعده سلمان همین امروز است.
اندرز کوفیان در روز عاشورا
زهیر با تمام وجود آمده است تا از سبط رسول خدا و حریم اسلام دفاع کند. در روز عاشورا هرچه کرد کوفیان کور و کر تر از آن بودند که حرفهایش را بفهمند و در جوابش دشنام دادند. اندرزهای زهیر و ترساندن کوفیان از عذاب الهی واکنش شمر را به همراه داشت و تیری به سمت زهیر نشانه میرود و میگوید:« ساکت شو، از پرگویی تو خسته شدیم. » زهیر در جواب شمر می گوید:« ای بدوی، با تو سخن نمی گویم که تو از چارپایانی. به خدا گمان نمیکنم حتی دو آیه از کتاب خدا را درست بدانی. پس تو را به رسوایی و عذاب قیامت مژده میدهم. » شمر برآشفته جواب داد:«تا ساعتی دیگر خداوند خودت و آقایت را خواهد کشت. » زهیر در جواب شمر فریاد بر می آورد:« مرا از مرگ میترسانی؟ به خدا مرگ با با حسین برایم بهتر از آن است که با شما جاودان بمانم. ای کوفیان به خدا شفاعت محمد(ص) به مردمی که خون فرزندان و خاندان او را میریزند و مدافعان آنان را میکشند. نمیرسد. » اما کوفیان کر شدهاند. نمیشنوند و یکصدا آمدهاند سبط رسول خدا را در این دشت قربانی کنند. پس از خیمهگاه امام به زهیر پیام میرسد. که تو دعوتت را به آنان ابلاغ کردی و آنها را اندرز دادی حالا بازگرد. »
فرمانده سپاه راست امام حسین (ع)
هنگام رزم فرماندهی سپاه سمت چپ به حبیب بن مظاهر سپرده شد. زهیر نیز عهده دار سمت راست سپاه شد. بعد از شهادت حبیب جنگ بالا گرفت. زهیر و حر دوشادوش هم از حریم امام دفاع کردند. نقل است هرگاه آن یکی نیاز به کمک دشت دیگری به سراغش می آمد و آن دو چنان دلاورانه جنگیدند تا امام بتواند نماز ظهر عاشورا را به جا بیاورد. زهیر دلاورانه جنگید تا آنکه به شهادت رسید. او نور ولایت را در آخرین روزهای حیاتش یافته بود و حالا با دلی آرام سر به پیشانی خاک میگذاشت. بعد از شهادت زهیر امام به بالین او می آید و برایش طلب رحمت میکند و بر دشمنانش لعنت میفرستد.